
دانلود و خرید کتاب صوتی خانواده سمی
معرفی کتاب صوتی خانواده سمی
کتاب صوتی خانواده سمی نوشتهٔ استیون تات براین و ترجمهٔ امید حسینی است. اشکان فتولی گویندگی این کتاب صوتی را انجام داده و همراز آن را منتشر کرده است. این اثر در باب خودیاری و خودمراقبتی است.
درباره کتاب صوتی خانواده سمی
کتاب صوتی خانواده سمی شما را به سفری برای درک زخمهای عمیق خود و یافتن شفایی برای آنها دعوت کرده است. این کتاب صوتی با ارائهٔ راهکارهایی، قدمبهقدم شما را در بازیابی هویت واقعیتان و اصلاح روابط خود با اعضای خانواده یاری میرساند. گفته شده است که روابط مخدوش والد - فرزند و فرزندان با یکدیگر میتواند تا جایی بغرنج و خطرناک شود که به فروپاشی روانی و مدفونشدن زیر رنج و شرم ناشی از این روابط مخرب بینجامد. اولین قدم برای شکستن تلههای عاطفی، یافتن سازوکار آنها است. کتاب صوتی «خانوادهٔ سمی» یک گزارش کامل از عملکرد این گونه خانوادهها ارائه داده است. اولویت کتاب با شرح و تبیین رابطهٔ میان والدین و فرزندان است. اثر صوتی حاضر در هفت فصل همراه با یک مقدمه و یک نتیجهگیری تدوین شده است. این اثر در باب خودیاری و خودمراقبتی است.
شنیدن کتاب صوتی خانواده سمی را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران مطالعه در باب خودیاری و خودمراقبتی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب صوتی خانواده سمی
«تا جایی که یادم میآید، همیشه میخواستم از خانوادهی سمیام فرار کنم. اتاقم مثل پناهگاه بود، آنجا میرفتم تا از دست خانوادهام قایم شوم. با اینکه اتاقم تنها جای امن برایم بود، پدرم همیشه خلوتم را بههم میزد. هر وقت دلش میخواست، روز و شب، یکهو به اتاقم میآمد و بابت اشتباههایی که به خیالش کرده بودم، سرم عربده میکشید.
در اتاقم، انگار به دنیایی خیالی میرفتم که همه خوشحالاند و هیچ مشکلی وجود ندارد. بیشتر وقتها با ماشینهای اسباببازیام سرگرم بودم. در دنیای خیالیام، پدرها عاشق پسرشان بودند و تنبیهشان نمیکردند.
غیر از حریم شخصی محدودی که در اتاقم داشتم، در بقیهی جاهای خانهی سمیام فضای خصوصی اصلاً معنی نداشت. هیچ جایی نبود که بتوانم به آرامش برسم، فکرهایم را مرتب کنم و باتریام شارژ شود. همیشه گوشبهزنگ و حواسجمع بودم، چون پدرم بارها حریم شخصیام را زیر پا گذاشته بود. جایی نبود که در آن فکر کنم یا بفهمم چه بلایی دارد سرم میآید. هدف دستنیافتنیام این بود که بچهی بینقصی باشم، دردسر درست نکنم و جلوی چشم نباشم.
از غذا برای فرار، خوشحالشدن و تسکین دردهایم استفاده میکردم. وقتی شکمم پر بود، خوشحال میشدم. پرخوری تنها سازوکار مقابلهای در خانوادهمان بود که پدر و مادرم «تأیید» میکردند. اگر کسی سه بار هم بشقابش را پر میکرد، هیچ ایرادی نداشت. کل خانوادهام دچار پرخوری بودند. بهجای یک کاسهی کوچک، خانوادهام کل ظرف بستنی را میخورد. بچهها در مدرسه بهم میگفتند «تپلی» یا «چاقالو»، اما خانوادهام هیچوقت این بخش از وجودم را قضاوت نمیکرد. خیلی وقتها آنقدر میخوردم تا حالم بد میشد.»
زمان
۵ ساعت و ۵ دقیقه
حجم
۳۰۱٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵ ساعت و ۵ دقیقه
حجم
۳۰۱٫۹ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد