دانلود و خرید کتاب صوتی زنده به گور
معرفی کتاب صوتی زنده به گور
کتاب صوتی زنده به گور داستانی نوشتهٔ صادق هدایت است که با صدای فریبا متخصص و رضا عمرانی در استودیو نوار منتشر شده است.
درباره کتاب صوتی زنده به گور
صادق هدایت در داستان زنده به گور حال روحی یک بیمار روانرنجور را به تصویر میکشد؛ جوانی بیچاره که خودش را از جامعهٔ انسانی دور کرده و تمام فکرش این است که به زندگی خودش پایان دهد. بسیاری از منتقدان این داستان را بخشی از حالات زندگی خود هدایت میدانند. این اثر به چندین زبان زنده دنیا از جمله فرانسه، انگلیسی و کرهای ترجمه شده است.
زندهبهگور تلاش دردآلود آدمی است که به پوچی و انزوا رسیده و میخواهد به هر نحو که شده به زندگی یکنواخت، بیهیجان، راکد و نکبتبار خود پایان دهد، اما مرگ نیز او را از خود میراند و حاضر نیست وجود خالی از هرگونه امید و آرزوی او را دریابد و این برای او خفتبارتر و دردآورتر از خود زندگی است؛ تا جایی که به مردگان قبرستان حسادت میورزد و آنها را بسیار خوشبختتر از خود میداند.
در این داستان چنان راههای خودکشی به آدمهای بیچارهای که درد را میفهمند و کاری بهجز نظاره بر بیچارگی آدمهای معمولی و ماشینی از دستشان برنمیآید، نشان داده میشود که تردیدی نمیماند نویسنده از این دسته بوده و تمام این راهها را خود تجربه کرده است.
شنیدن کتاب صوتی زنده به گور را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این داستان را به تمام علاقهمندان به آثار صادق هدایت پیشنهاد میکنیم.
درباره صادق هدایت
صادق هدایت در ۲۸ بهمن سال ۱۲۸۱ در تهران متولد شد. این نویسنده، مترجم و روشنفکر ایرانی را از بنیانگذاران داستاننویسی نوین ایرانی میدانند. صادق هدایت تحصیل در دورهٔ متوسطه را در دبیرستان دارالفنون آغاز کرد اما به علت درد چشم مجبور شد که یک سال مدرسه متوسطه را ترک کند و پس از آن به مدرسه سنلویی که مدرسه فرانسویها بود رفت. تحصیل در این مدرسه زمینه آشنایی هدایت با ادبیات جهانی را فراهم کرد. او از نوجوانی نوشتن در روزنامهها را آغاز کرد. نخستین کتاب صادق هدایت «انسان و حیوان» نام دارد که راجع به مهربانی با حیوانات است. هدایت در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج راهی بلژیک شد و در رشته ریاضیات محض به تحصیل پرداخت. در همین سال داستان «مرگ» را در مجله ایرانشهر که در آلمان منتشر میشد، به چاپ رسانید و مقالهای به فرانسوی به نام «جادوگری در ایران» در مجله لهویل دلیس نوشت. هدایت از وضع تحصیل و رشتهاش در بلژیک راضی نبود و میخواست که خود را به فرانسه و در آنجا به پاریس که آن زمان مرکز تمدن غرب بود برساند. سرانجام در اسفند ۱۳۰۵ پس از تغییر رشته و دوندگی فراوان به پاریس منتقل شد.
هدایت در سال ۱۳۰۹، بیآنکه تحصیلاتش را به پایان رسانده باشد، به تهران بازگشت و در بانک ملی مشغول به کار شد. اما از وضع کارش راضی نبود؛ بااینوجود سالهای ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۴ برای هدایت دورانی پربار محسوب میشود. او در این برههٔ زمانی آثار تحقیقی و داستانی بسیاری انتشار داد؛ از جمله این آثار میتوان به مجموعه «انیران»، مجموعه داستانهای کوتاه «سایهروشن»، نمایشنامه «مازیار» با مقدمه مینوی، کتاب مستطاب «وغوغساهاب» با همکاری مسعود فرزاد، مجموعه داستانهای کوتاه «سه قطره خون» و چندین داستان کوتاه دیگر نظیر «گرداب»، «دونژوان کرج»، «مردی که نفسش را کشت»، «صورتکها»، «چنگال»، «لاله»، «آفرینگان»، «طلب آمرزش»، «محلل»، «مردهخورها»، «عروسک پشت پرده»، چاپ نخست «علویه خانم» و همچنین سفرنامه «اصفهان نصف جهان» اشاره کرد. هدایت در دوران اقامت خود در بمبئی اثر معروف خود «بوف کور» را که در پاریس نوشته بود، پس از اندکی دگرگونی، با دست بر روی کاغذ استنسیل نوشته و بهصورت پلیکپی در ۵۰ نسخه منتشر کرد. این نویسندهٔ سرشناس ایرانی سرانجام در ۱۹ فروردین ۱۳۳۰ در آپارتمان اجارهایاش، در خیابان شامپیونه، واقع در پاریس با گاز خودکشی کرد.
بخشی از کتاب زنده به گور
«هزارجور فکرهای شگفتانگیز در مغزم میچرخد، میگردد. همه آنها را میبینم؛ اما برای نوشتن کوچکترین احساسات یا کوچکترین خیال گذرندهای، باید سرتاسر زندگانی خودم را شرح بدهم و آن ممکن نیست. این اندیشهها، این احساسات، نتیجه یک دوره زندگانی من است، نتیجه طرز زندگی افکار موروثی آنچه دیده، شنیده، خوانده، حس کرده یا سنجیدهام. همه آنها وجود موهوم و مزخرف مرا ساخته.
در رختخوابم میغلتم، یادداشتهای خاطرهام را بههم میزنم، اندیشههای پریشان و دیوانه، مغزم را فشار میدهد. پشت سرم درد میگیرد، تیرمیکشد، شقیقههایم داغ شده، به خودم میپیچم. لحاف را جلو چشمم نگه میدارم، فکر میکنم، خسته شدم، خوب بود میتوانستم کاسه سر خودم را باز بکنم و همه این توده نرم خاکستری پیچپیچ کله خودم را درآورده بیندازم دور، بیندازم جلو سگ.
هیچکس نمیتواند پیببرد. هیچکس باور نخواهد کرد، به کسی که دستش از همهجا کوتاه بشود میگویند: برو سرت را بگذار بمیر؛ اما وقتی که مرگ هم آدم را نمیخواهد، وقتی که مرگ هم پشتش را به آدم میکند، مرگی که نمیآید و نمیخواهد بیاید...!
همه از مرگ میترسند، من از زندگی سمج خودم.
چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمیخواهد و پس میزند! تنها یکچیز به من دلداری میدهد، دوهفته پیش بود، در روزنامه خواندم که در اتریش کسی سیزدهبار به انواع گوناگون قصد خودکشی کرده و همه مراحل آن را پیموده: خودش را دار زد، ریسمان پاره شده، خودش را در رودخانه انداخته، او را از آب بیرون کشیدهاند و غیره... بالاخره برای آخرینبار خانه را که خلوت دیده با کارد آشپزخانه همه رگ و پی خودش را بریده و این دفعه سیزدهمین میمیرد!
این به من دلداری میدهد!
نه، کسی تصمیم خودکشی را نمیگیرد، خودکشی با بعضیها هست. در خمیره و در سرشت آنهاست، نمیتواند از دستش بگریزد. این سرنوشت است که فرمانروایی دارد؛ ولی در همین حال این من هستم که سرنوشت خودم را درست کردهام، حالا دیگر نمیتوانم از دستش بگریزم، نمیتوانم از خودم فرار بکنم.
باری چه میشود کرد؟ سرنوشت پرزورتر از من است.»
زمان
۵۸ دقیقه
حجم
۴۰٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد
زمان
۵۸ دقیقه
حجم
۴۰٫۶ مگابایت
قابلیت انتقال
ندارد