دانلود و خرید کتاب صوتی سومویی که نمی توانست گنده شود
معرفی کتاب صوتی سومویی که نمی توانست گنده شود
کتاب صوتی سومویی که نمی توانست گنده شود نوشتهٔ اریک اشمیت و ترجمهٔ مهشید نونهالی و با صدای افشین اعتماد است و نیکو نشر (جیحون) آن را منتشر کرده است. این کتاب صوتی، داستانی دربارهٔ ذن و تغییرات بزرگ در سنین نوجوانی با زبانی طنز و دلنشین است.
درباره کتاب صوتی سومویی که نمی توانست گنده شود
شخصیت اصلی داستان با نام یون، پانزدهساله، وحشی و سرکش در خیابانهای توکیو قدم میزند، دور از خانوادهای که حاضر نیست دربارهشان صحبت کند. ملاقات غافلگیرکننده با استاد سومو (شومینتسو) که علیرغم هیکل نحیف یون، چربی را در او تشخیص میدهد، او را به تمرین مرموزترین هنرهای رزمی سوق میدهد. با شومینتسو، یون دنیای نامعلومی از قدرت، هوش و پذیرش خود را کشف میکند. اما چگونه میتوان به ذن، آن هم زمانی که در رنج و خشونت هستید، دست یابید؟ چگونه میتوان سومو شد وقتی نمیتوانید چاق شوید؟ پس از میلارپا، ابراهیم آقا و گل های قرآن، اسکار و بانوی صورتی، اریک امانوئل اشمیت این داستان را نوشت که بسیار هم محبوب شد. اریک اشمیت با این داستان دوران کودکی و معنویت را در هم میآمیزد و ما را به منبع ذنِ بودیسم هدایت میکند.
شنیدن کتاب صوتی سومویی که نمی توانست گنده شود را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب صوتی را به دوستداران داستانهای هیجانانگیز و تحولبرانگیز با مایههای عرفانی پیشنهاد میکنیم.
درباره اریک امانوئل اشمیت
اریک امانوئل اشمیت، نمایشنامهنویس، داستاننویس، رماننویس و کارگردان فرانسویبلژیکی، طی حدود ده سال بهصورت یکی از پرخوانندهترین نویسندگان فرانسویزبان دنیا درآمده است و آثارش به چهل زبان برگردانده شده است و نمایشنامههایش در بیش از پنجاه کشور بهطور منظم به صحنه میرود. او تحسینشدۀ منتقدان است و برگزیدۀ خوانندگان و چند اثرش نیز به فیلم در آمده است.
اریک امانوئل اشمیت در ۲۸ مارس ۱۹۶۰ در حومهای از شهر لیون در جنوب فرانسه متولد شد. در کودکی به موسیقی علاقۀ بسیار داشت و در نهسالگی به آموختن پیانو پرداخت و ابتدا مایل بود آهنگساز شود. اما معلمانش او را از این کار منصرف کردند تا از همان نوجوانی استعداد آشکارش در نگارش را پرورش دهد. «در شانزدهسالگی فهمیده بودم یا تصمیم گرفته بودم که نویسندهام و نخستین نمایشنامههایم را در دبیرستان نوشتم و ایفا کردم.»
پس از گذراندن دورۀ ادبیات، در آزمون ورود به دانشسرای عالی موفق میشود و از ۱۹۸۰ تا ۱۹۸۵ به تحصیل در فلسفه میپردازد و پایاننامۀ دکترایش را با عنوان «دیدرو و مابعدالطبیعه» مینویسد که در ۱۹۹۷ با عنوان دیدرو و فلسفۀ اغوا منتشر میشود. اشمیت چندین سال به تدریس فلسفه در دبیرستان و سپس در دانشگاه اشتغال داشته است. او خود معتقد است که فلسفه موجب نجاتش شده و به او آموخته است تا خودش باشد و احساس رهایی کند. میگوید: «من در دنیایی بیخدا پرورش یافتم و گمان میکردم که قاطعانه دین را نفی میکنم.... و بعد، اندکاندک از عقلانیت خسته شدم زیرا قادر نبود به پرسشهایم پاسخ گوید. پس تصمیم گرفتم از انگیزشهای غیرعقلانی استقبال کنم: از تجربههای هنری و عرفانی و مواجهه با متون وحی.» و در جایی دیگر: «بهتدریج از پوچگرایی جدا شدم و به رمزوراز روی آوردم، به این اندیشه که ممکن است معنایی بال بگسترد که من آفرینندۀ آن نباشم. با رسیدن به این اندیشه که آنچه را من دریافت نمیکنم، الزاماً مهمل نیست، توانستم اعتماد را که از نظر من نسخهای از ایمان است، جایگزین اضطراب کنم.»
و فیلسوف به نویسنده تبدیل میشود، نویسندهای که مدام اسطورهها و حکایات بنیانگذار را جذب میکند تا با خلاقیت خستگیناپذیر خود آنها را از نو بتند. در سالهای دهۀ ۱۹۹۰، نمایشنامههایش در چندین کشور با اقبال بسیار روبهرو میشود. شب والونْی که نسخۀ مدرنی است از اسطورۀ دون ژوان، در ۱۹۹۱ موجب شهرت او در فرانسه میشود. سپس، مهمان ناخوانده، در ۱۹۹۳، سه جایزه از جوایز مولیر را نصیب او میکند: بهترین نویسنده، بهترین نمایش و پدیدۀ سال. از آنپس، تدریس فلسفه در دانشگاه را رها میکند و تمام و کمال به کار نگارش میپردازد. در ۱۹۹۵، گلدن جو (جوِ طلایی) و در ۱۹۹۶، دگرگونههای معمایی را میآفریند.
چند ماه بعد، یک تکگویی دربارۀ آیین بودا انتشار مییابد با عنوان میلارِپا که در ۱۹۹۷ در جشنوارۀ آوینیون و در ۱۹۹۹ در پاریس بهنمایش در میآید. همین متن است که اشمیت را بهفکر میاندازد تا دورۀ حکایتهایش را در بارۀ ادیان آغاز کند، که بعداً به دورۀ نادیدنیها شهرت مییابد.
فردریک یا بولوار جنایت در ۱۹۹۸ تقریباً همزمان در فرانسه و آلمان بهنمایش در میآید. مهمانسرای دو دنیا در ۱۹۹۹ ـ ۲۰۰۰، مدتی طولانی بهروی صحنه میماند. آقا ابراهیم و گلهای قرآن که در دسامبر ۱۹۹۹ برای نخستین بار اجرا میشود، در ژوییۀ ۲۰۰۱ در جشنوارۀ آوینیون بهاجرا در میآید و از آن زمان تا کنون مدام در حال اجراست. در ۲۰۰۴، فیلمی بر اساس آن ساخته میشود با شرکت عمر شریف که تندیس سزار بهترین بازی را برایش بهارمغان میآورد. پس از این جزوۀ دوم از دورۀ نادیدنیها، نوبت به سومی میرسد با عنوان اسکار و بانوی گلیپوش، که در فوریۀ ۲۰۰۳، با اقبالی گسترده روبهرو میشود. در سپتامبر ۲۰۰۳، نخستین بار خردهجنایتهای زناشویی اجرا میشود و چندین ماه پیاپی با گیشۀ پر در صحنه میماند.
اریک امانوئل اشمیت در همان ایام به نگارش رمان میپردازد و در ۱۹۹۵، فرقۀ خودبینان را منتشر میکند که استقبال بسیار گرم منتقدان را در پی دارد. در سال ۲۰۰۰، انجیل بهروایت پیلاطس، جایگاه او را بهعنوان رماننویس تثبیت میکند. از آن پس، هر رمانی که منتشر میکند، هفتهها و ماهها در فهرست پرفروشترین رمانها قرار میگیرد.
در ۲۰۰۱، سهم آن دیگری را منتشر میکند که به هیتلر اختصاص دارد و در ۲۰۰۲، نسخهای خیالپردازانه و هجایی در بارۀ اسطورۀ فاوستوس مینویسد با عنوان آنگاه که یک اثر هنری بودم. حکایتهای دورۀ نادیدنیها، در کشورهای فرانسویزبان و کشورهای دیگر، با اقبال فراوان روبهرو شد، چه در کتابفروشیها و چه در صحنۀ نمایش. میلارِپا در زمینۀ عرفان، آقاابراهیم و گلهای قرآن، دربارۀ اسلام؛ اسکار و بانوی گلیپوش، دربارۀ مسیحیت؛ فرزند نوح (۲۰۰۴)، دربارۀ کلیمیت، سومویی که نمیتوانست گنده شود (۲۰۰۹)، در بارۀ ذنِ بودایی.
از سال ۲۰۰۰، اریک امانوئل اشمیت که خود را از دنیای ادب و سیاست دور میدارد، با سیل جوایز روبهرو میشود: در همانسال فرهنگستان فرانسه جایزۀ بزرگ تئاتر را برای مجموعۀ نمایشهایش به او اهدا میکند؛ در ۲۰۰۴، جایزۀ بزرگ خوانندگان لایپزیگ، دویچِر بوخِرپرایس، را برای حکایت آقا ابراهیم و گلهای قرآن و، در برلین، جایزۀ معتبر دی کادریگا را برای «انسانیتش و خردمندیای که شوخطبعیاش در وجود انسانها پرورش میدهد» دریافت میکند. در همان پاییز ۲۰۰۴، مجلۀ ادبی لیر در پی نظرسنجی از فرانسویای مبنی بر اینکه از «کتابهایی که زندگیشان را تغییر دادهاند» نام ببرند، اسکار و بانوی گلیپوش در کنار کتاب مقدس و سه تفنگدار یا شازده کوچولو قرار میگیرد و این در مورد نویسندهای در قید حیات جرو استثناهاست.
بخشی از کتاب صوتی سومویی که نمی توانست گنده شود
اگرچه لاغر و دراز و تخت بودم، اما شومینْتْسو، هر وقت از مقابلم رد میشد، با تعجب میگفت:
تو وجودت یک گُنده میبینم.
کفر آدم در میآمد! از روبهرو شبیه پوست خشکشدۀ ماهی بودم که روی چوب کبریت کشیده باشند. از نیمرخ ... از نیمرخ نمیشد مرا دید، صرفاً دوبُعدی ساخته شده بودم، نه سهبعدی. عین طراحی، فاقد حجم بودم.
تو وجودت یک گُنده میبینم.
روزهای اول، جواب نداده بودم چون به خودم اعتماد نداشتم، آخر خیلی وقتها پیش میآید که فکر کنم آدمها با حرف و شکلک و ادا به من حمله میکنند و بعد به اشتباهم پی میبرم. پس، اول تعبیر کردم و جمله را تغییر شکل دادم و حتی رؤیاپروری کردم.
پارانویا، فکر میکنم اسم این جور تَوهّم مکرر همین است، بله، دچار پارانویا شدهام، بهاضافۀ حساسیت. خودم را سرزنش کردم:
یون، آرام باش، خودت را هلاک میکنی. ممکن نیست این کج و کولۀ خرف چنین حرفی زده باشد.
نیازی به گفتن نیست که، بار سوم، همینکه شومینتسو داشت نزدیک میشد، گوشهایم چنان از هم باز شده بود که انگار پاهای یک محافظ پیش از اینکه تیری به هدف بزند. محال بود بگذارم یک کلمه را از دست بدهم، یا یک هجا از چنگم در برود، حتماً کمترین غرغری را که آن ابله به سمتم میفرستاد توی هوا میقاپیدم.
تو وجودت یک گنده میبینم.
برو به درک!
این بار مطمئن بودم که درست شنیدهام.
در عوض، به نظر آمد که او جوابم را دریافت نکرده. لبخندی زد و به گردشش ادامه داد، انگار نه انگار که من واکنشی نشان داده بودم.
روز بعد، ایستاد و، با حالت کسی که به او الهامی شده و چیزی را در دم ابداع کرده، فریاد کرد:
تو وجودت یک گنده میبینم.
تو مخت گچ کار گذاشتهاند یا چیز دیگر؟
هیچ راهی نبود که بتوانی ازش خلاص بشوی! شَرَق، هر روز همان را تکرار میکرد.
تو وجودت یک گنده میبینم.
برو خودت را معالجه کن!
زمان
۲ ساعت و ۱۲ دقیقه
حجم
۱۲۳٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۲ ساعت و ۱۲ دقیقه
حجم
۱۲۳٫۲ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد