دانلود کتاب صوتی سال‌های بردگی؛ بلال حبشی با صدای صادق غفرانی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی سال‌های بردگی؛ بلال حبشی اثر محمود پوروهاب

دانلود و خرید کتاب صوتی سال‌های بردگی؛ بلال حبشی

معرفی کتاب صوتی سال‌های بردگی؛ بلال حبشی

کتاب صوتی زندگی سال‌های بردگی؛ بلال حبشی از مجموعه کتاب‌های سرگذشت یاران پیامبر به‌نشر است. این اثر به زندگی و زمانه بلال حبشی می‌پردازد. کتاب صوتی سال‌های بردگی؛ بلال حبشی نوشته محمد پوروهاب است که با صدای صادق غفرانی منتشر شده است. 

درباره کتاب سال‌های بردگی؛ بلال حبشی

کتاب حاضر به زندگی بلال حبشی اولین اذان‌گوی کعبه می‌پردازد. بِلال بن رَباح مشهور به بِلال حبشی در بین سال‌های ۵۷۸ تا ۵۸۲ میلادی در شهر مکّه به دنیا آمد. او برده امیه بن خلف بود اما بعد از مسلمان شدن امیّه شروع به شکنجه و آزار او کرد. بلال در سال ۶۲۲ میلادی، به مدینه هجرت کرد و از آن پس در تمام جنگ‌ها در سپاه اسلام در کنار رسول خدا می‌جنگید.

هر امت و ملتی در میان خود فرزانگان و برجستگانی ارجمند دارد که به وجود آن‌ها افتخار می‌کند و آن‌ها را به‌عنوان نمونه و الگو معرفی می‌نماید. در فرهنگ اصیل و شایسته‌ای، مانند فرهنگ پیامبران و اولیای خدا و مکتب‌های آسمانی، ملاک‌های برتری بر اساس علم، معرفت، پاک‌زیستی، صداقت، مجاهده و خلوص است و قهرمانانِ چنین فرهنگی، فرزانگانی درست‌کار، پاک‌روش، آگاه، تلاش‌گر و راستین‌اند.

مجموعه کتاب‌های سرگذشت یاران پیامبر (ص) در هر جلد به سراغ یکی از یاران پیامبر و قهرمانان تاریخ اسلام رفته و زندگی پرافتخار این دلاوران را بررسی کرده است؛ بزرگانی مانند سلمان فارسی، کمیل‌بن زیاد، حبیب‌بن مظاهر، ابوایوب‌انصاری، عمار یاسر، جعفر طیار و...

شنیدن سال‌های بردگی؛ بلال حبشی را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این مجموعه برای علاقه‌مندان به تاریخ اسلام و کسانی که دوست دارند بیشتر با راه و روش یاران پیامبر (ص) آشنا شوند، نوشته شده است.

بخشی از کتاب سال‌های بردگی؛ بلال حبشی

- بیا تو

- چشم ارباب!

چند مشت به در می‌کوبد و به درون می‌رود. من هم داخل می‌شوم. از آن سوی حیاط، صدای ضربه‌های شلاق را می‌شنوم، همراه با فریاد ابوسفیان

- بوگندو برای من آدم شده است. بمیر مثل سگ!

باز صدای شلاق به گوش می‌رسد. جلوتر می‌روم. چه صحنۀ دل خراشی: عمار به خاک افتاده و دست‌های ابوسفیان بالا و پایین می‌رود و ضربه‌های تازیانه، یکی پس از دیگری، بر پشت عمار می‌نشیند. او از درد به خود می‌پیچد؛ اما ناله نمی‌کند. اربابم سلام می‌کند. هند، زن ابوسفیان، به لبخندی اکتفا می‌کند. ابوسفیان با چشم‌های سرخش، به اربابم نگاه می‌کند. آن قدر عصبانی است که حتی جواب سلام امیه را هم نمی‌دهد. غریبانه به دیوار کاهگلی تکیه می‌دهم. انگار شاخه‌های لخت، سرخ و سیاه، بر پشت عمار روییده اند، شاخه‌های خشکِ تو در تو. این‌ها همه جای پای تازیانه اند. ابوسفیان می‌گوید:

- ببین امیه آن جادوگر چه به روز این غلام آورده است! به لات و عزا قسم اگر از دین محمد برنگردد، مثل پدر و مادرش کشته خواهد شد.

باز چند تازیانه بر بدن عمار فرود می‌آید. عمار پنجه‌هایش را در خاک فروکرده، با هر ِ تازیانه، با پنجه‌هایش خاک را چنگ می‌زند. ابوسفیان خسته و کلافه، هِن هن کنان، روی حوض سنگی می‌نشیند، عرقش را پاک می‌کند. برده‌هایش از دریچه و شکاف در، به این صحنه خیره اند

- گم شوید سگ‌های سیاه!

برده های بیچاره خودشان را پنهان می‌کنند. هند در آب حوض کوچک حیاط، خود را تماشا می‌کند. شاید هم می خواهد لباس پر از زرق وبرقش را در آینۀ آب، بهتر ببیند. ابوسفیان تند تند نفس می‌کشد. عمار حرکتی نمی‌کند. دَمر روی خاک افتاده است. ابوسفیان بلند می شود. بالای سر عمار می‌رود، خم می‌شود و دستش را جلوی صورت او می‌گیرد.

- محمد به تو چه یاد داده است؟

نگاهی به عمار و نگاهی به امیه می‌اندازد. گویا می‌خواهد امیه هم بداند. دستش را پس می‌کشد تا عمار حرف بزند. عمار با صدای ضعیف و خفه‌ای می‌گوید

- او می‌گوید خدا یکی است. همۀ مردم از هر نژاد و هر رنگی، با هم برابرند.

ابوسفیان با خندۀ تلخی می گوید:

- می بینی امیه؟! سیاه و سفید هیچ فرقی با هم ندارند! باید همۀ خدایان خود را کنار بگذاریم و خدای این جادوگر را بپرستیم.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۰

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

قابلیت انتقال

ندارد