دانلود کتاب صوتی تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری با صدای حسام نور محمدی + نمونه رایگان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب صوتی تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری اثر محمود  پور وهاب

دانلود و خرید کتاب صوتی تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری

معرفی کتاب صوتی تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری

کتاب صوتی تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری از مجموعه کتاب‌های سرگذشت یاران پیامبر به‌نشر است. این اثر به زندگی و زمانه یار پرافتخار پیامبر اسلام، ابوذر غفاری می‌پردازد. این کتاب را محمود پوروهاب نوشته است و با صدای حسام نورمحمدی منتشر شده است. 

درباره کتاب تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری

در این کتاب نویسنده به سراغ یکی از مردان بزرگ تاریخ اسلام رفته است.  هر امت و ملتی در میان خود فرزانگان و برجستگانی ارجمند دارد که به وجود آن‌ها افتخار می‌کند و آن‌ها را به‌عنوان نمونه و الگو معرفی می‌نماید. در فرهنگ اصیل و شایسته‌ای، مانند فرهنگ پیامبران و اولیای خدا و مکتب‌های آسمانی، ملاک‌های برتری بر اساس علم، معرفت، پاک‌زیستی، صداقت، مجاهده و خلوص است و قهرمانانِ چنین فرهنگی، فرزانگانی درست‌کار، پاک‌روش، آگاه، تلاش‌گر و راستین‌اند. کتاب حاضر به زندگی ابوذر غفاری یار پیامبر می‌پردازد.

شنیدن تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را علاقه‌مندان به تاریخ اسلام و کسانی که دوست دارند بیشتر با راه و روش یاران پیامبر (ص) آشنا شوند، پیشنهاد می‌کنیم. 

بخشی از کتاب تنها زندگی می‌کنی؛ ابوذر غفاری

چند روز گذشته بود؛ اما از انیس خبری نبود. ابوذر و مادر، هر دو بی صبرانه لحظه شماری می کردند. ابوذر آرام نداشت. محمد ستاره روشن ذهنش بود. ستاره‌ای که یک دم، نه خاموش می شد و نه فراموش. اما رمله به انتظار پسر، به امید چیزهایی بود که سفارش کرده بود. بیش از هر چیز، دلش به پارچه زربفت یمنی خوش بود که اگر پسرش با خود می‌آورد، به رسم زنان قبیله، می‌توانست پیشکش تازه عروس خود کند؛ اما تا آن موقع، باید در صندوق خانه چوبین خود، از آن محافظت می‌کرد

رمله در پیاله گلی، شیر گرم ریخت و گرده نان در سفره گذاشت

 - برخیز. مثل این که نمی‌خواهی به صحرا بروی.

ابوذر با صدای مادر از جا برخاست. خستگی چند روز شبانی، در تنش بود.

گفت: «امروز نه، کمی علوفه برایشان بریز» مادر بیرون رفت؛ اما دم درگاه، رو به ابوذر کرد و شادمانه گفت: «پسرم، ببین» در صدای مادرانه‌اش، شادی موج می زد.

ابوذر پیاله شیر را بر سفره گذاشت و زود از جا جست

 - چه شده مادر؟ سرانجام آمد؟

- آری پسرم.

 ابوذر دم درگاه رفت و به هر سو نگریست:

 - پس انیس کو مادر!

مادر خندید و گفت: «باران را می‌گویم!»

قطره‌های ریز باران بر زمین می‌بارید؛ اما آن قدر زیاد نبود. از گوشه وکنار محله، سروصدای شادی به گوش می‌رسید. زنان و کودکان بر بام ها، به تماشای آسمان ایستاده بودند. ابوذر پا در کفش کرد.

نظری برای کتاب ثبت نشده است

زمان

۰

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۰

حجم

۰

سال انتشار

۱۴۰۰

قابلیت انتقال

ندارد