دانلود و خرید کتاب صوتی اسلحه سری
معرفی کتاب صوتی اسلحه سری
کتاب صوتی اسلحه سری نوشته الیوت آرنولد با ترجمه مجید عمیق و صدای پدرام شهرآبادی منتشر شده است. این کتاب رمانی در حال و هوای جنگ جهانی دوم است.
درباره کتاب اسلحه سری
جنگ جهانی دوم در کشور دانمارک در جریان است و خاطرات مقاومت یک خانواده دانمارکی در برابر اشغالگران نازی روایت میشود. این خانواده در زیرزمین خانه به جمعآوری دقیق اخبار و اسناد و چاپ و انتشارآنها به شکل خبرنامه میپردازند و مردم را از دسیسهها و نقشههای شوم اشغالگران نازی باخبر میکنند و با این کار به مقابله با تبلیغات و شایعهپراکنی آلمانیها میپردازند.
جنگ شدت گرفته و نیروهای آلمان نازی کشور دانمارک را تصرف کردهاند. مردم گروههای مقاومت مرزی تشکیل میدهند تا در مقابل رفتارهای وحشیانه اشغالگران ایستادگی کنند
خانواده دانمارکی داستان در فعالیتهای مبارزاتی خود با استفاده از یک اسلحه سری با نیروهای دشمن مبارزه میکنند.
شنیدن کتاب اسلحه سری را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه دوست داران رمانهای خارجی به ویژه با موضوع جنگ جهانی دوم مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب اسلحه سری
خانوادهٔ آندرسن در شهر کوچک اسنیکر واقع در ساحل غربی سیلند زندگی میکردند. آنجا شهر بسیار زیبایی بود، به ویژه در فصل زمستان که با نشستن اولین برف زمستانی روی زمین و درختانی که تکههای باریک یخ از آنها آویزان میشد و در زیر نور آفتاب میدرخشیدند، شهر، چشماندازی بسیار دلانگیز پیدا میکرد. در واقع این شهر کوچک و زیبا محل مناسبی برای پسربچهای مثل پیتر بود که در آنجا زندگی کند و بزرگ شود. و با شروع فصل تعطیلاتِ زمستانی و عید کریسمس روزهای زیباتری هم در پیش بود.
اما زمان، زمان خوب و مناسبی نبود. روزهای زمستان سال ۱۹۴۳ بود؛ نازیها مدت سه سال و نیم بود که دانمارک را اشغال کرده بودند، و پیتر روزی را به یاد نداشت که آلمانیها را در کشورش ندیده باشد.
آلمانیها از زمان اشغال کشور کوچک دانمارک، یعنی از ماه مه سال ۱۹۴۰ میلادی، برای مدتی طولانی با مردم دانمارک رفتار خوبی در پیش گرفته بودند، برای اینکه آدُلف هیتلر ـ رهبر آلمان ـ از این طریق خواسته بود به مردم دانمارک نشان بدهد که اگر جزئی از قلمرو خاک اروپایی او بشوند، به نفعشان خواهد بود. و او این فرصت را به مردم دانمارک داده بود تا در اینباره تصمیم نهاییشان را بگیرند.
برای مدتی طولانی و تا این اواخر، زندگی مردم در این کشور کوچک اروپایی کم و بیش به آرامی سپری شده بود.
تعداد کسانی که به حضور آلمانیها در کشورشان اعتراض میکردند چندان قابل ملاحظه نبود، و دراینباره مردم کاری از دستشان ساخته نبود. حتی آلمانیها برای فریب دادن مردم دانمارک، در میان کشورهای اشغالشده، تنها به مردم دانمارک اجازه داده بودند که، زندگی بیدغدغهای داشته باشند.
در اواخر سپتامبر سال ۱۹۴۳ میلادی، وقتی هیتلر فهمید که مردم دانمارک همچنان با او و اشغال کشورشان مخالف هستند، به سربازانش دستور داد تا با مردم دانمارک بدرفتاری کنند. نازیها دستهدسته مردم را دستگیر میکردند و به اردوگاههای کار میفرستادند. مردم دانمارک در مقابل این رفتار غیرانسانی آلمانیها مقاومت کردند و تصمیم گرفتند که «نیروی مقاومت دانمارک» را تشکیل بدهند. نیروهای پراکندهای که در گذشته بر علیه آلمانیها میجنگیدند، اکنون سازماندهی شده بودند و به طور هماهنگشدهای با سربازان آلمانی نبرد میکردند. به تدریج دامنه مبارزات مردم دانمارک گستردهتر میشد و در نتیجه جبران خسارات و ضرباتی که آلمانیها متحمل میشدند، بسیار سنگینتر از قبل شده بود. و این لارس آندرسن و دیگر گروههای ناشرین زیرزمین بودند که با شور و شوق فراوان، این خبرها را نه تنها برای مردم دانمارک، بلکه برای تمامی جهانیان منتشر میکردند.
روز بعد، وقتی پیتر با قدمهای سنگین از خانه خارج شد تا به مدرسه برود، تمام ذهنش را این فکرها اشغال کرده بود. البته او از اینکه میدانست در خانهشان چه میگذرد از شادی در پوستش نمیگنجید. او شب قبل نتوانسته بود بخوابد و به پدر و مادرش و کاری که میکردند افتخار میکرد و خیلی خوشحال بود که آنها به او اجازه داده بودند در این کار پرمخاطره در کنارشان باشد. او از اینکه پدرش وارد این کار شده بود، چندان تعجب نمیکرد؛ برای اینکه پدرش یک روزنامهنگار بود و پیش از شروع جنگ هم برای تهیه خبر به نقاط مختلف مسافرت میکرد. اکنون پیتر او را جدای از اینکه پدرش بود، یک شخص خارقالعاده میپنداشت. و زمانی که به این موضوع فکر میکرد، برایش خیلی طبیعی جلوه میکرد که پدرش درگیر یک چنین کار اسرارآمیزی شده باشد. اما چیزی که بیش از هر چیزی پیتر را شگفتزده میکرد، موضوع مادرش بود که در این کار دوشادوش پدرش کار میکرد. مادرش رفتار آرام داشت، البته نه اینکه غمگین باشد، بلکه برعکس، او با همهٔ آرامش و سکوت، از نظر روحی خوشحال بود. کانون خانوادهٔ پیتر بسیار گرم و صمیمی بود، ولی او هیچ وقت تصور نمیکرد که مادرش بتواند دست به چنین کار خطرناکی بزند. و پدر و مادرش او را از عواقب خطرناک کاری که میکردند آگاه کرده بودند.
وقتی پیتر کوچهٔ خانهشان را پشت سر گذاشت و به جادهای عریض که منتهی به بزرگراه ساحلی میشد قدم گذاشت، بدنش به لرزه افتاد. شب قبل، پدر و مادرش همان پدر و مادر سابق او نبودند و اوضاع خانه نیز کاملاً فرق کرده بود. اکنون خود او نیز از یک راز بسیار مهم باخبر بود و در آن نقش داشت. وقتی او قدم به جادهٔ ساحلی گذشت، نگاهی به آن سوی جاده انداخت. در آن سمت، سوئد قرار داشت؛ جایی که پیش از جنگ چند باری پدر و مادرش او را به آنجا برده بودند. او تقریباً چیزی از سوئد به خاطر نداشت، اما اکنون با توجه به شرایطی که در کشورش پیش آمده بود، او همانجا ایستاد و نگاهی به باریکهٔ آب انداخت که دو کشور را از هم جدا میکرد. و او در این لحظه به آنجا فکر کرد، جایی که بهرغم آنکه خیلی نزدیک به دانمارک بود، ولی وضعیتی کاملاً متفاوت داشت.
هوا سرد بود و باد سردی که از سمت دریا میوزید، چون ضربات تازیانهای بر سر و صورت پیتر میخورد. در روزهای تابستانی سالها پیش، این منطقه یک بندر ماهیگیری بود و همیشه قایقهای ماهیگیری فراوانی در این آب جولان میدادند. توریستهای بسیاری به اینجا میآمدند و از مناظر این ساحل دیدن میکردند.
زمان
۵ ساعت و ۱۸ دقیقه
حجم
۷۳۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
زمان
۵ ساعت و ۱۸ دقیقه
حجم
۷۳۰٫۰ مگابایت
قابلیت انتقال
دارد
نظرات کاربران
کتاب خیلی خوبیه درباره یک خانواده ای با یک اسلحه ای سری به جنگ دشمن میروند.