دانلود کتاب صوتی اتوبوس شمیران با صدای غزاله صداقت + نمونه رایگان
تصویر جلد کتاب صوتی اتوبوس شمیران

دانلود و خرید کتاب صوتی اتوبوس شمیران

نویسنده:گلی ترقی
انتشارات:واوخوان
امتیاز:
۳.۷از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب صوتی اتوبوس شمیران

اتوبوس شمیران اولین داستان از کتاب خاطره‌های پراکنده اثر گلی ترقی است. این اثر نوعی خاطره-داستان است که زمان ساختار روایتش را شکل می‌دهد. 

 درباره کتاب صوتی اتوبوس شمیران

 خاطره- داستان اتوبوس شمیران از زبان زنی که هشت سال است در پاریس زندگی می کند روایت می‌شود. زن که در یک روز برفی همراه دخترش بیرون آمده تا سوار اتوبوس شود یا خاطرات گذشته‌اش در تهران، مادربزرگ لاغر و مهربانش و خانه مادربزرگ می‌افتد و آنها را با جزئيات برای مخاطب روایت می‌کند. 

 شنیدن کتاب اتوبوس شمیران را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر طالب داستان‌های کوتاه ایرانی با تم نوستالژی و خاطره هستید این اثر را بشنوید.

درباره گلی ترقی

گلی ترقی، نویسنده، فیلم‌نامه‌نویس، مترجم  و شاعر معاصر ایرانی در ۱۷ مهرماه ۱۳۱۸ در تهران به دنیا آمد. پدرش مدیر مجله «ترقی» و وکیل بود.  گلی از نوجوانی عاشق نویسندگی بود و دوست داشت داستان نویس شود. اولین داستانش، میعاد، در مجله ادبی دانشگاهی منتشر شد که او در آن درس می‌خواند. همین داستان در سال ۱۳۴۴ در مجله اندیشه و هنر، در تهران هم چاپ شد. اولین مجموعه داستان‌های ترقی، با نام من هم چه‌گوارا هستم در سال ۱۳۴۸ منتشر شد . ترقی علاوه بر داستان‌نویسی، فیلمنامه فیلم بیتا ساخته هژیر داریوش را هم نوشت. درخت گلابی او هم دستمایه فیلم داریوش مهرجویی شد. از آثار گلی ترقی می‌توان به «خاطره‌های پراکنده»، «خواب زمستانی»، «جایی دیگر» و «دو دنیا»‌ اشاره کرد. 

بخشی از کتاب اتوبوس شمیران

اتوبوس خط هفتاد، پیش از آن‌که به آن برسیم، راه می‌افتد. دختر کوچکم چند قدمی به دنبالش می‌دود و نرسیده به سر پیچ، ناامید می‌ایستاد. صبر می‌کنیم تا اتوبوس بعدی.

برفی ناگهانی شروع شده؛ فضا لبریز از غباری شفاف است و سکوتی خوب جای هیاهوی روزانه شهر را گرفته است. همه‌جا سفید است و آرام. رهگذرها، مثل سایه‌هایی خیالی، در مه ناپدید می‌شوند و از درختان و خانه‌های اطراف جز خطوطی محو دیده نمی‌شود.

هشت سال است که در پاریس زندگی می‌کنیم و این اولین بار است که شاهد ریزش برفی چنین سنگین هستیم. صدای مادربزرگ ته گوش‌هایم می‌چرخد: "فرشته‌ها سرگرم خانه تکانی‌اند. گرد و غبار ابرها را می‌گیرند و فرش‌های آسمانی را جارو می‌زنند."

به زمستان‌های تهران فکر می‌کنم، به کوه‌های سفید و بلند البرز در زیر آسمانی فیروزه‌ای و به درختان عریان باغ‌مان که به خواب رفته‌اند و غرق در رویای بازگشت پرندگان مهاجرند.

روزهای کودکی، ریزش برف که شروع می‌شد تمامی نداشت. شنبه، یکشنبه، دوشنبه، روزها را می‌شمردم. سه شنبه، چهارشنبه، پنجشنبه، برف می‌آمد؛ ده سانتیمتر، بیست سانتیمتر، نیم متر، تا جایی که درها یخ می‌زد و مدرسه برای یک هفته تعطیل می‌شد.

چه سعادتی، چه خوشبختی باور نکردنی‌ای! یک هفته صبح‌ها ماندن در رختخواب، یک هفته بازی توی کوچه با هزار و یک پسردایی و دخترخاله، یک هفته بدون ترس از دیدن خانم ناظم و یا برخورد با معلم عبوس حساب و نخواندن از روی کتاب‌های کسل کننده و ننوشتن مشق، یک هفته بدون حفظ کردن شعری طویل و بی‌معنا و یا تمرین خط با قلم نی و مرکب سیاه؛ رها از چنگ درس و مدرسه، هفت روز آزادی و بازی.

چه کیفی داشت وقتی مهمان داشتیم و برف راه‌ها را می‌بست و همه‌ی کسانی که منزل ما بودند دو سه شب می‌ماندند. مهمان‌های همیشگی خانه‌ی ما این‌ها بودند:

ـ مادربزرگ لاغر و مهربانم که روز و شب نماز می‌خواند و از خدا برای ما خوشبختی و پول و سلامتی و عمر دراز می‌خواست.

ـ بی‌بی‌جان، خاله پیر مادر، که گوش‌هایش نمی‌شنید و حواسش کار نمی‌کرد. مرا به جای برادرم می‌گرفت، برادرام را به جای یکی از پسردایی‌ها و پسردایی را به جای همسایه و همسایه را به جای من.

ـ خاله آذر نازنینم با بچه‌های کوچک و شیطانش که توی راهروهای خانه جفتک چهارکش بازی می‌کردند و از در و دیوار و درخت بالا می‌رفتند و زوزه‌کشان مثل میمون‌های وحشی، روی نرده‌ی پله‌ها سر می‌خوردند و پایین می‌آمدند.

ـ دایی‌جان احمد خان که مهربان‌ترین دندان‌ساز دنیا بود و دلش نمی‌آمد دندان کسی را بکشد. هر بار که یکی از ما گریه می‌کرد، اشک در چشم‌هایش حلقه می‌زد.

ـ دایی بزرگ، افسر توپخانه‌ی ارتش که از اسب میترسید و از توپ و تفنگ وحشت داشت و همان اول کار لباس افسریش را درآورد و به جای آن پیشبندی زنانه بست و ماند خانه. مرباهای خوشمزه درست می‌کرد و بلوزهای پشمی رنگارنگ می‌بافت.

ـ و بالاخره توبا خانم چاق و تنبل که قصه‌های عجیب و غریب بلد بود و با جن و ارواح سروکار داشت. جادوگری می‌دانست و برای ما شعبده‌بازی میکرد. همه‌ی این آدم‌ها تا آب شدن برف در خانه‌ی ما می‌ماندند. من عاشق اتاق‌های پرجمعیت بودم و لحاف‌های گسترده کنار هم روی قالی و میزهای انباشته از انواع خوراکی‌ها: تنگ‌های شربت، کاسه‌های پر از دانه‌های انار، ظرف‌های شله‌زرد و پسته و سوهان و گز اصفهان و باقلوای لذیذی که مادر درست می‌کرد.

" یک تکه تنهایی "
۱۴۰۰/۰۷/۲۴

لطیف بود؛ دوسش داشتم...

زمان

۴۶ دقیقه

حجم

۴۳٫۲ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

زمان

۴۶ دقیقه

حجم

۴۳٫۲ مگابایت

قابلیت انتقال

ندارد

قیمت:
۳۵,۰۰۰
تومان