کتاب فقط یک طاعون ساده
معرفی کتاب فقط یک طاعون ساده
کتاب فقط یک طاعون ساده نوشته لودمیلا اولیتسکایا است که با ترجمه آبتین گلکار منتشر شده است. کتاب فقط یک طاعون ساده با اجازه نویسنده به انتشارات برج برای فارسی زبانان ترجمه و منتشر شده است.
درباره کتاب فقط یک طاعون ساده
با همهگیری بیماری کرونا، نویسنده تصمیم میگیرد به سراغ یکی از متنهای قدیمیاش برود و آن را به برای این روزها بازنویسی کند. کتاب فقط یک طاعون ساده درباره مردی به نام رودولف ایوانویچ است، او میکروبیولوژیستی که بر روی واکسن طاعون کار میکند. رودولف برای سخنرانی در همایش شورای مدیران وزارت بهداشت به مسکو دعوت شده است، اما خبر ندارد که بهخاطر یک اشتباه خودش مبتلا به طاعون است.
رودولف پیش از آنکه نشانههای را بروز دهد با آدمهای زیادی معاشرت کرده است و حکومت تصمیم میگیرد از شیوع جلوگیری کند، رئیسِ پلیسمخفی را مامور میکند تمام کسانی را رودولف با آنها در ارتباط بوده است قرنطینه کنند. تصمیم به پنهان کردن حقیقت و دستگیری افرادی که ممکن است بیماری را بیشتر پخش کنند اگرچه جلوی شیوع بیماری را میگیرد اما به فجایع وحشتناک دیگر ختم میشود.
این کتاب با ساختن وضعیتی بحرانی در دل شوروی استالینی به نقد وضعیت سیاسی، اجتماعی آن دور ان روسیه پرداخته است، همچنین توصیف بسیار دقیقی از دوران ترس و وحشت مردم از نیروهای امنیتی و حکومت در قدرت بر شوروری استالینیستی نشان میدهد. و با ساخت موقعیتی جالب و نمادین اشتباهات سیستم معیوب شوروی را به نمایش میگذارد.
خواندن کتاب فقط یک طاعون ساده را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم.
درباره لودمیلا اولیتسکایا
لودمیلا اولیتسکایا متولد ۱۹۴۳ نویسندگی را بسیار دیر آغاز کرد. لودمیلا اولیتسکایا یکی از نویسندگان بزرگ معاصر روسیه، نویسندهای که آثارش به ۳۲ زبان جهان خوانده میشود و جوایز ادبی زیاد روسی و خارجی را دریافت کردهاست. نخستین داستانهایش در اواخر دههٔ ۱۹۸۰ در نشریات به چاپ رسید، ولی شهرتش را مدیون داستان کوتاه سونِچکا (۱۹۹۲) است که جوایز ادبی گوناگونی را برایش بههمراه آورد. آوازهاش با آثاری مانند مجموعهداستانهای کوتاه خویشاوندان بیچیز (۱۹۹۳)، رمانهای مدهآ و بچههایش (۱۹۹۶)، قضیهٔ کوکوتسکی (۲۰۰۱)، مخلص شما، شوریک (۲۰۰۳) و داستان بلند تدفین پارتی (۱۹۹۷) تثبیت شد. در میان آثار جدیدترش میتوان از رمانهای چادر بزرگ سبز (۲۰۱۱) و نردبان یعقوب (۲۰۱۵) نام برد.
بخشی از کتاب فقط یک طاعون ساده
صبح در خانهٔ ژورکین... میز گردی بدون رومیزی. ماهیتابهای روی آن است. فضایی با نشانههای آشکار از دورهٔ کمونیسم جنگی. ایدا گریگوریِونا ژورکینا، زنی زشترو، ولی با چشمان پرفروغ، روزنامه را کنار میگذارد و برای شوهرش توضیح میدهد: «نه، آلکسی، نه! تو آنها را ندیدهای! ولی من میشناختمشان! عجب آدمهایی بودند! شجاع! نترس! بااستعداد! دوستان پدرم بودند و در سالهای آخر زندگی او که از تخت بلند نمیشد مرتب به عیادتش میآمدند. برای همین همهشان را میشناختم. همهشان را! دوستشان داشتم، تحسینشان میکردم. البته معلوم است که از چیزی سر در نمیآوردم، هنوز بچه بودم، سنم خیلی کم بود، ولی آخر پدرم هم متوجه چیزی نشده بود، در حالی که هوشش استثنایی بود، و درستکاری و شجاعتش، چه بگویم، خودت که خوب میدانی! خلاصه، همگی رنگ عوض کردند. همهشان! موقع اعترافهایشان اشک میریختم، و بعد موقع محاکمهشان. باورم نمیشد! ولی متأسفانه اینجا قاعدهٔ شومی صدق میکرد: روشنفکران تا آخر پابهپای حزب پیش نرفتند. رنگ عوض کردند. و آن ریشههای وحشتناکی که اینجا و آنجا دوانده بودند... این ریشهها را باید با آهن گداخته سوزاند، وگرنه انقلاب از بین میرود!»
آلکسِی ایوانویچ ژورکین با دقت گوش میکند و با چنگال باقیماندهٔ سیبزمینی را از ته ماهیتابه میخراشد. با بیحالی میگوید: «حرفی ندارم. مسلماً حق با توست.»
ایدا گریگوریِونا روزنامهای را که زیر آرنجش بود باز میکند و بهدنبال مطلبی میگردد: «همینجاها بود... یک لحظه صبر کن.»
روزنامه مدام خشخش میکند، ولی مطلب پیدا نمیشود. آلکسی ایوانویچ نگاهی به ساعتش میاندازد: «من باید بروم، ایدا! امروز دیرتر میآیم. جلسهٔ شورای مدیران وزارتخانه است.»
از پشت میز بلند شد. ایدا هنوز مشغول جستوجو در روزنامه است، ولی بیفایده...
آپارتمان پروفسور گولدین. ظرفهای صبحانه روی میز چیده شدهاند، تخممرغ در جاتخممرغی، مربا، همهچیز شبیه به زمان تزار، یا به سبک اروپایی. ناستیا، خدمتکار خانه، که زنی پابهسنگذاشته و جدی و دقیق است، سینی را به اتاق غذاخوری میبرد، روی میز میگذارد، درِ اتاقی را که به غذاخوری باز میشود میزند و فریاد میکشد: «ایلیا میخایلویچ! صبحانه حاضر است!»
در باز میشود و ایلیا میخایلویچ گولدین بیرون میآید. مردی است درشتاندام، توپر، مسن و شاید قدری عبوس.
«ممنون، ناستیا.» و سپس فریاد میکشد: «سوفیا! چرا اینقدر طولش میدهی؟»
ایلیا میخایلویچ نگاهی به روزنامه میاندازد. همسرش، سوفیا، وارد میشود، زنی زیبا، موسفید، خشکیده.
ایلیا میخایلوویچ میگوید: «من مثل همیشه نفر اولم! لِنا کجاست؟»
حجم
۱۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
حجم
۱۳۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۰
تعداد صفحهها
۱۳۶ صفحه
نظرات کاربران
رمان های روسی با این اسمهای روسی همیشه برای من سخت بوده و خیلی راحت بگم، به سختی فهمیدم چی به چی شد. بدتر از همه اینکه این روسها برای صحبت باهم اسم کامل همدیگه را صدا میزنن!!! مثلا فکر
کتاب اصلا ترجمه خوبی نداشت . و البته این اثر گویا کتاب نیست و صرفا چیزی در حد یک فیم نامه شلوغه. ایده کلی داستاتش تا حد قابل قبولی جذاب بود، ولی نویسنده بنظرم میتونست قدرت پرداخت بهتری داشته باشه و اثر
کتاب چهارم از چالش کتابخوانی طاقچه داستان خوب و جذابی داشت و داستانشو خیلی دوست داشتم مخصوصا اینکه درباره یه بیماری بود منو خیلی جذب کرد و مهمتر پایان خوشی داشت که فقط اخر داستان سه نفر مردند و پژشکا و
روایت رعبآور شیوع همهگیری طاعون در اتحاد جماهیر شورویِ هشتاد سال پیش، در روزگاری که جهانیان را بلای عالم گیر کووید19 گرفتار کرده است.💔 کتاب چیزی بین فیلمنامه و داستان است.اولیستکایا در فقط یک طاعون ساده به روایت ماجرایی پرداخته است
عالی بود..
داستان برگرفته از رخدادی واقعی است که در سال 1939( در دوران اختناق استالینی)رخ داده است.نویسنده سعی کرده در ضمن روایت اصلی داستان، خرده روایتهایی را از طریق خلق شخصیتهای پر شمار برای روشن کردن زمانه و زندگانی مردم شوروی
عاااالی.....❤️
ترجمه را دوست نداشتم و با داستان هم همرا نشدم.
یاد وضعیت خودمون افتادم انگار نویسنده این روزها رو به تصویر کشیده بود ولی بالاخره این وضعیت تموم میشه و همه یه نفس راحت میکشیم😊
آن قدر جزئیات و اسامی زیاد است که خواننده گیج میشود... داستان گزارشوار که گویا واقعی است، جریان گسترش طاعون در بین یک تعداد افراد است. افرادی که نویسنده تلاشی در شخصیتپردازیشان نمیکند و خواننده در مورد آنها هیچ حسی