دانلود و خرید کتاب سوفیا معصومه کاظمی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب سوفیا اثر معصومه کاظمی

کتاب سوفیا

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۴ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سوفیا

کتاب سوفیا رمانی زیبا نوشته معصومه کاظمی است که در انتشارات آناپل به چاپ رسیده است. این کتاب داستانی را روایت می‌کند که از درد و رنج مهاجران و کسانی می‌گوید که وطنشان را به هر دلیلی ترک می‌کنند.

سوفیا داستان خانواده‌ای است که باید بروند و آرامش و زندگی را در جای دیگری جستجو کنند. آن‌ها از افغانستان راهشان را به سوی ایران باز می‌کنند، به این امید که در این خاک، روی آرامش را ببینند اما رخدادهای مختلفی برایشان اتفاق می‌افتد.

کتاب سوفیا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

خواندن کتاب سوفیا را به تمام علاقه‌مندان به رمان و داستان‌های ایرانی پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب سوفیا

باران کرکرهٔ پنجره را آرام پایین می‌کشد و به کارگرانی که می‌روند، نگاه می‌کند و می‌گوید: «خیر پیش!» دوباره کشان‌کشان به سمت تخت می‌رود و کش موهایش را باز می‌کند. انگشت‌هایش را از لابه‌لای تارهای خشک و نازک موهایش می‌گذراند حجم زیادی از موهایش کف اتاق می‌ریزد آینهٔ کوچک جیبی‌اش را از کشوی پاتختی برمی‌دارد و به پوست کف سرش که زیر نور لامپ اتاق برق می‌زند خیره می‌شود. ناباورانه کف سرش را لمس می‌کند، انگشت‌هایش به‌راحتی روی پوست سرش می‌لغزند. سست و بی‌رمق روی موهایی که کف زمین پاشیده زانو می‌زند. از آنهمه زیبایی و جذابیت که نگاه‌ها را به سمتش می‌کشید، چه مانده جز یک حسرت بزرگ که گاه و بی‌گاه به سراغش می‌آید؟ مژه‌های فر و سیاه، گونه‌های گلگون و رنگ سرخ لبانش، و زیباتر از همه موهایی که مانند آتش روی شانه‌هایش زبانه می‌کشید. آن روز غروب آراسته و طناز آمدن پامیر را در اولین روز کاری‌اش انتظار می‌کشید.

سوفیا: «ماهرخ چقدر مونده تا آمدن مردها؟»

ماهرخ: «چیزی نمونده دیگه باید کم‌کم سر و کله‌شون پیدا بشه»

سوفیا: «اون روسری رو از پیشونی‌ات باز کن! آبی به دست و صورتت بزن و بیا تو هم یک کم خودتو آرایش کن!»

ماهرخ قهقهه می‌زند: «می دونی چندساله آرایش نکردم؟»

سوفیا: «لابد از شب عروسی‌ات تا الان؟»

ماهرخ من‌من می‌کند: «نه دیگه نامردی نکن! گاهی تو عروسی‌ها آرایش می‌کنم»

سوفیا: «چه دلی داره شوهرت؟»

ماهرخ: «شوهرم؟ ای‌بابا دلت خوشه تو هم. بوی عطر بدم، بوی خاک بدم، خوشگل باشم یا زشت واسه‌اش هیچ فرقی نداره»

بعد از کمی مکث ادامه می‌دهد: «چندشم میشه وقتی اون ریش و سبیل پرپشت و زمختش رو روی صورتم حس می‌کنم. یا وقتی جایی از بدنم رو با دست‌های گُنده‌اش لمس می‌کنه. انگار با تکه‌ای آهن بازی می‌کنه فقط به خودش فکر ...»

سوفیا لبخندی می‌زند و می‌گوید: «حالا جوش نیار! اصلا همین‌جوری که روسری‌ات رو بستی خیلی بهت میاد»

ماهرخ گره روسری را از روی پیشانی‌اش باز می‌کند، روسری‌اش را مرتب می‌کند و از سوفیا می‌پرسد: «چطوره؟ خوب شدم حالا؟»

صدای پامیر می‌آید که یا الله می‌گوید. سوفیا دوباره خودش را در آینه برانداز می‌کند: «آره خوب شدی!» بچه‌ها به آغوش پدر می‌روند. آن‌ها را می‌بوسد و دنبال سوفیا می‌گردد. او را در گوشه‌ای می‌یابد که ایستاده و به دست‌های خراشیدهٔ پامیر ماتش برده است. پامیر بچه‌ها را رها می‌کند و به سمتش می‌رود و با پشت دست صورتش را لمس می‌کند: «خیلی ناز شدی!» و برای اینکه سوفیا نگاهش را از دست‌های پامیر بردارد لُپش را می‌کشد و دست‌هایش را در جیب‌های شلوارش فرومی‌برد. ستار زیرچشمی بهشان نگاه می‌کند و سرش را تکان می‌دهد: «جل الخالق!»

سوفیا باعجله به اتاق می‌رود. ماهرخ همان‌طور که کُت ستار را به جالباسی آویزان می‌کند از پامیر می‌پرسد: «چرا یکهو به هم‌ریخت؟»

پامیر دست‌هایش را مقابل ماهرخ می‌گیرد: «دست‌هام ناراحتش کرد»

ستار: «ای‌بابا! زن تو هم ...» ماهرخ چشم غره‌ای می‌رود و ستار حرفش را ادامه نمی‌دهد

سوفیا کنار رختخواب‌های کنج اتاق چمباتمه زده است. پامیر آرام در را باز می‌کند، در مقابلش می‌نشیند و می‌پرسد: «چی شده سوفیا؟ چرا باز دوباره ماتم گرفتی؟»

سوفیا سر از زانو برمی‌دارد: «تو چی‌کار می‌کنی پامیر؟ این چه ...»

پامیر صورت سوفیا را میان دست‌هایش می‌گیرد و می‌گوید: «پول در میارم. تو خوشحال نیستی؟»

سوفیا نگاهش را به زمین می‌دوزد و می‌گوید: «همه‌اش تقصیر منه! اگه هی نمی گفتم از افغانستان بریم الان تو ...»

پامیر می‌بوسدش و می‌گوید: «نه، نقصیر منه که خیلی دوسِت دارم. به خاطر تو هرکاری می‌کنم. حتا اگر لازم باشه می‌میرم! حالا پاشو باهم بریم تو سالن!»

سوفیا: «همین‌جا راحتم! صدای رادیو توی سالن پیچیده. اعصابم می ریزه به هم برم اونجا»

پامیر: «معلوم نیست دردت چیه، پاک گیج شدم»

سوفیا: «دردم خودخواهی‌های توئه، این غرور بی جات»

نظرات کاربران

ꀤꪑ soᠻɪᷧ
۱۴۰۲/۱۱/۱۳

کاش اسم ی دختر خارجیو رو ی افغانی نمیذاشتی

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۱۵۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

حجم

۱۵۴٫۵ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۰

تعداد صفحه‌ها

۱۸۸ صفحه

قیمت:
۱۴,۰۰۰
تومان