کتاب اینجا پارک نکن
معرفی کتاب اینجا پارک نکن
کتاب اینجا پارک نکن نوشته حسین امیدبخش است. این کتاب مجموعهای داستان کوتاه است که نشر تیرگان برای علاقهمندان به ادبیات داستانی منتشر کرده است.
نشر تیرگان با بیش از ۲۳ سال فعالیت در حوزه نشر، بیش از ششصد کتاب گوناگون در زمینههای ادبی، پژوهشی، تاریخی، ترجمه و کمک درسی چاپ کرده است.گسترش فرهنگ کتابخوانی، اولین و آخرین هدف انتشارات تیرگان بوده و هست.
انتشارات تیرگان افتخار چاپ آثار برخی از نویسندگان و هنرمندان بزرگ معاصر همچون دکتر قدمعلی سرامی، روحالله مهدیپورعمرانی، مصطفی علیپور، اکبر گلپا و … را داشته است.
درباره کتاب اینجا پارک نکن
داستان راهی برای تجربههای تازه است. کتاب اینجا پارک نکن شما را به دنیاهای جدیدی میبرد که در آن فرصت دارید تجربههای تازه از سر بگذرانید و اتفاقات جدیدی را ببینید. اتفاقاتی که شاید در زندگی عادی فرصت تجربه آن ها را نداشته باشد. این کتاب شما را با زندگی ادمهای متفاوتی روبهرو میکند که از خواندن آن لذت میبرید.
خواندن کتاب اینجا پارک نکن را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به ادبیات داستانی پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب اینجا پارک نکن
سپیده زده بود و خورشید از پشت کوههای شرق تهران در حال بالا آمدن بود. چراغ خیابانها در حالی که آسمان رو به روشنایی میرفت هنوز روشن بود اما رفت و آمد و سر و صدا در انتهای خیابان ری، چهارراه انبار گندم به حد اعلای خود رسیده بود. بارفروشها سرتاسر انبار گندم را احاطه کرده بودند و در گوشهای دیگر، جماعت لاستیک فروشها لانه کرده بودند که بیشترشان تایرهای دسته دوم ماشین را خرید و فروش میکردند. مغازه لاستیک فروشیها در آن صبح زود تک و توکی باز شده بود اما میدان بارفروشی از نیمههای شب فعالیت خودش را آغاز کرده بود و در آن ساعات به اوج خود میرسید. هر دو طرف خیابان مملو بود از وانت بارهایی که در لابهلای کامیونها پیچیده بودند و کارگرانی که مثل مورچه دور ماشینها ریخته بودند و جعبههای میوه و گونیهای پیاز و سیب زمینی را جابه جا میکردند. در آن میان صدای نعره اوستاها که بر سر کارگرها فریاد میکشیدند و فریاد ارشدها که در صدای چرخ های گاری دستی کارگرها پیچیده بود شنیده میشد. جعبههای خُرد شده چوبی با میوههایی که روی زمین ریخته شده و زیر پای رهگذران له شده بود همراه با آشغال سبزی و پوشالهای کاغذ روی خیابان و پیادهرو دیده میشد. صدای بلند بچههایی که چرخ دستی حمل میکردند و بار بیش از حد معمول زده بودند و به سختی آن را میکشیدند گوش را آزار میداد. همۀ آنها اسم آیت را صدا میزدند. آیت هم مرد میان سالی بود که از پشت یکی از وانتها با فحشهای که نثارشان میکرد موجودیت خود را اعلام میکرد. او بار هر کسی را میدانست و محمولۀ گاری دستی را در وانت فرد مورد نظر قرار میداد. با پایان فعالیت بارفروشها کمکم خیابان ری آرام میگرفت. در همین زمان منوچهر مثل همیشه وقتی با موتورسیکلتش از پل سر کوچه بغلی وارد پیاده رو میشد با دادن دو عدد گاز جلوی مغازهشان میایستاد و موتورش را پارک میکرد. ابتدا کلاه کاسکتش را درمیآورد سپس قفل مغازه را با ز می کرد و طبق معمول یک عدد تایر بزرگ کامیون کهنه را از داخل مغازه به بیرون میآورد و از روی جوب رد میکرد و در خیابان روبروی مغازهشان میانداخت تا کسی آنجا پارک نکند.
حجم
۳۹۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه
حجم
۳۹۱٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۳ صفحه