دانلود و خرید کتاب پوست انداختن محمدحسین مهرنوش
تصویر جلد کتاب پوست انداختن

کتاب پوست انداختن

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۵از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پوست انداختن

کتاب پوست انداختن نمایشنامه‌ای از محمدحسین مهرنوش است که در انتشارات کتاب یار مهربان منتشر شده است.

پوست انداختن داستان روابط است. روابطی که میان زنان و مردان وجود دارد. شدت و ضعف پیدا می‌کند. اوج و فرود دارد. رنگ می‌بازد و پررنگ می‌شود و در این میان، مردی که به گفته خودش پوست انداخته است و دیگر نمی‌تواند رابطه خوبی را که داشت، با همسرش، ادامه دهد. اما آیا همه چیز به اینجا ختم می‌شود؟ آیا نمی‌توان انتظار رخدادی غیر منتظره را در پایان این رابطه دردناک داشت؟

کتاب پوست انداختن را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از طرف‌داران ادبیات نمایشی هستید، خواندن کتاب پوست انداختن را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

بخشی از کتاب پوست انداختن

پرنیان: (مقابلش زانو میزند.) منو نگاه کن. (مرد همچنان به تلویزیون نگاه میکند.( شاید تقصیر من باشه. (مرد بی توجه به اوست. پرنیان با صدای بلندتر.) میگم شاید تقصیر من باشه. (پارسا بی اعتنا، پرنیان خیلی آرام.) یه تصمیم خوب گرفتم، (از او دور میشود.) میخوام همه چیز رو عوض کنم. دیگه از این وضع خسته شدم. (پارسا به طرف او بر میگردد.)

پارسا: دیگه فرقی نمیکنه.

پرنیان: شام رو بیارم؟

پارسا: من سیرم، بیرون یه چیزی خوردم.

پرنیان: (مایوس( ولی من واسه شام، مخصوصاً شام امشب خیلی زحمت کشیدم. (به پارسا نزدیک میشود و دستی بر سرش میکشد.) عزیزم...

پارسا: (خود را عقب میکشد.) من دیگه عزیزت نیستم، چطوری باید بهت بگم؟ تو چرا نمیخوای بفهمی؟ من اون آدم قدیم نیستم، دیگه به تو و شام تو و به هیچ چیز دیگه‌ای که به تو مربوط باشه فکر نمیکنم.

پرنیان: من که میدونم، ته دلت از این وضعی که درست کردی، راضی نیستی. واسه همینه که هیچ کدوم از کم محلیها و بی‌مهری‌هاتو واقعی نمیگیرم. آه، چه روزها و شبهای خوشی داشتیم!

پارسا: نه، دیگه نه. باید قبول کنی اون پارسای قدیم یه احمق بود. احمقی که دلشو با چیزهای کوچیک خوش میکرد. من تونستم خودمو نونوار کنم و مثِ ماری که پوست میندازه، پوست بندازم. این کار بدون این که خودم متوجه بشم انجام شد و با این پوست انداختن، بین من و تو فاصله‌ها افتاد. دیگه نمیتونم با تو ادامه

بدم. 

(پرنیان با خنده.)

پرنیان: خیلی خوب، پاشو شامتو بخور داره از دهن میافته، راجع به این مسئله بعداً صحبت میکنیم.

پارسا: نه همین امشب باید تمومش کنیم.

پرنیان: چی رو؟

پارسا: رابطه بیهوده‌ای رو که بین من و توئه.

پرنیان: تو یه دردی داری! من نمیتونم حرفاتو جدی بگیرم. (آب باریکه‌ای از کنارِ پای پارسا راه افتاده، پارسا به آن نگاه میکند.) از سقف آشپزخونه میآد. ایزوگام پشت بوم پوسیده شده، اگه دُرسش نکنیم زمستون امسال سقف رو سرمون خراب میشه.

پارسا: کاشکی هر چه زودتر خراب بشه.

پرنیان: (با بغض.) میخوای بگی تو رو از دست دادم؟

پارسا: خیلی وقته.

پرنیان: بالاخره ماهم تو گردونه اختلافات زندگی زناشویی افتادیم و بدقلقی‌های روزگارهم سروقتمون اومد، بدون این که کسی بخواد تو کارامون سرک بکشه و دخالتی بکنه و یا خود من با هر وسیله‌ای که شده، بهانه‌ای به دستت بدم و بگم: من بدون تو خیلی راحتترم. تو حتی به پاس محبتهایی که همیشه خدا نثارت کردم، ازم نمیپرسی چرا خیلی وقته اون پرنیان شاد سابق نیستم؟

پارسا: من فرصت توضیح دادن به تو رو ندارم. فرصت سوال کردن هم ندارم. (زنگِ در ممتد به صدا در می‌آید.) آه، سروکله مزاحمهای همیشگی پیداشون شد، تو دعوتشون کردی؟

ریحانه
۱۴۰۰/۰۷/۱۱

هنوز نخوندمش ولی به نظرم کتاب خیلی خوبیه.. صفحه آراییش عالیه.. شروع خوبی هم داره..

بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۷۲۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

حجم

۷۲۸٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۹۶ صفحه

قیمت:
۱۰۰,۰۰۰
تومان