کتاب زنی که سبز شد
معرفی کتاب زنی که سبز شد
کتاب زنی که سبز شد نوشته غلامرضا رمضانی است. این کتاب داستانهایی از زندگی نویسنده است که آنها را با خیال درهم آمیخته و داستانی جذاب ساخته است. این کتاب را انتشارات چرخ و فلک برای علاقهمندان منتشر کرده است.
درباره کتاب زنی که سبز شد
کتاب زنی که سبز شد شامل چهار بخش و یک مقدمه است، غلامرضا رمضانی در مقدمه میگوید که حافظه خوبی دارد و خاطرات بسیاری از دوران کودکیاش به خاطر دارد، مدتها این خاطرات را در شبکههای اجتماعی به اشتراک میگذاشته و کمکم به این منیجه میرسد که میتواند خاطرات را با خیال بیامیزد و داستان جذابی بسازد. این کتاب دایتانهای جذابی است که او ساخته، داستانها شما را به تجربیات نوینسده میبرد و در احساسات و تجربیات شما قرینهای برای حس مشترک پیدا می کند.
خواندن کتاب زنی که سبز شد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به داستان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب زنی که سبز شد
پیر بشه الهی این آقای علی نصیریان معروف! وقتی بازی منو روی صحنۀ تئاتر اراک دید، نگاه سرتاسر پرشوقی بهم کرد و گفت: »مرحبا جوون! تو بازیگر خوبی می شی ها!« تخم لق رو کاشت تو سر پرسودای من و رفت. رؤیاها و امید نشسته بودن تو مغزم. چند سالی روی صحنۀ تئاتر اراک همه کاری کرده بودم: بازیگری، نویسندگی، کارگردانی، مسئولیت نور و صدا و تدارکات. یه روزی به خاطر همون حرف آقای نصیریان حس َ کردم باید بکنم تا برسم به خواستههام، تصمیم گرفتم و بار سفر بستم. به دوستام گفتم: »ما رفتیم که به حقمون برسیم و بازیگر معروفی بشیم؛ دیگه جای ما توی اراک نیست.« اومدم تهران و حوالی میدون امام حسین یه اتاق نقلی گرفتم. از صبح تا شب دنبال شانس و اقبالم بودم. هر جایی برای تست میرفتم، تا بازیگر مشهوری بشم. خوابهام همه نقش بود و رنگ و حسرت. روزها اطراف تئاتر شهر میپلکیدم. میرفتم جلوی ادارۀ تئاتر یا با سفارشهای کاوه، رفیق قدیمیم، از این دفتر فیلم به اون دفتر فیلم، عکس و سوابق بازیگری میدادم. نه پارتی داشتم، نه پول و نه حتی شانس؛ فقط شیدای گشنه و سردرگمی بودم که به هر بنی بشری رو میزدم.
یه روز کاوه گفت: »به جای من باید چند شب بری روی صحنۀ تئاتر.« کاوه برای امرار معاش یه مدت با گروهی توی لالهزار همکاری میکرد. نمایشی توی هتل هیلتون سابق و استقلال فعلی، در حال اجرا داشتن. با همۀ علاقهای که به تئاتر داشتم، از گروه کاوه خوشم نمیومد. نوع حرف زدنشون پر بود از بیادبی و شوخیهای زشت. برای خندوندن تماشاچی، دست به هر رفتار زنندهای میزدن. طفره رفتم و گفتم دوس ندارم. کاوه عصبانی شد و گفت: »اگه میخوای بازیگر معروفی بشی، باید از همین صحنهها و دلقک بازیا شروع کنی!« گفت: »یه بازیگر باید توان بازی کردن در هر نقشی و هر جایی رو داشته باشه، مخصوصا نمایش فیالبداهه.« اونقدر توی سرم خوند که کوتاه اومدم. ساعت ده شب، هتل هیلتون بودم. پشت صحنه آشفته بازار بود؛ یه خروار دود سیگار و رفتارهای لمپن بازی، خندههای گاه وبیگاه تماشاچی در فضای باز هتل هیلتون یکهو میرفت تو درختها و طنین میانداخت روی خستگی و خوابآلودگی من.
حجم
۴٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه
حجم
۴٫۴ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۵۲ صفحه