پیرمرد و دریا ترجمه زهرا فتورچی از انتشارات فرشته
تصویر جلد کتاب پیرمرد و دریا

کتاب پیرمرد و دریا

دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۷از ۲۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پیرمرد و دریا

کتاب پیرمرد و دریا، اثری از ارنست همینگوی است که با ترجمه زهرا فتورچی می‌خوانید. این اثر یکی از کتاب‌های شاخص و برجسته او است که جوایزی همچون پولیتزر و نوبل ادبی را برای او به ارمغان آورد. 

درباره کتاب پیرمرد و دریا

کتاب پیرمرد و دریا، مهم‌ترین اثر ارنست همینگوی شرحی است از زندگی و تلاش‌های سانتیاگو. ماهیگیر پیر اهل کوبا که هشتاد و چهار روز است تلاش‌هایش بی نتیجه مانده است و حتی یک ماهی هم صید نکرده است. اما روزی برای به دام انداختن نیزه ماهی بزرگی، دل به دریا می‌زند. جنگی که میان او و ماهی درمی‌گیرد، مبارزه‌ای که یک سرش مرگ و یک سر دیگرش، زندگی است، نمادی است از قیام انسان در برابر طبیعت.

همینگوی با نوشتن این رمان، آگاهی جدید خود را به مردم جهان نشان داده است. هرچند در آثار و کتاب‌های دیگرش هم می‌توان نمونه‌هایی از زخم خوردن و ضعف و آسیب‌پذیری آدم‌های سرسخت را دید، اما اکنون از سرسختی یک پیرمرد ضعیف سخن می‌گوید.

کتاب پیرمرد و دریا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

پیرمرد و دریا را به تمام دوست‌داران ادبیات داستانی و آثار بزرگان جهان پیشنهاد می‌کنیم.

درباره ارنست همینگوی

ارنست میلر هِمینگوی ۲۱ ژوئیه ۱۸۹۹ چشم به دنیا گشود. او یکی برجسته‌ترین نویسندگان معاصر ایالات متحده آمریکا است که به دلیل پایه‌گذاری یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع‌نگاری ادبی» شناخته می‌شود. او همچنین موفق شد تا با برنده شدن جایزه نوبل ادبیات، نامش را در میان نویسندگان محبوب ثبت کند.

او را پدر ادبیات مدرن لقب داده‌اند چراکه قدرت بیان و زبردستی همینگوی در توصیف شخصیت‌های داستانی به گونه‌ای هنرمندانه، بالا بود. 

ارنست همینگوی، با نوشتن کتاب‌های بسیاری و همچنین جوایز و افتخاراتی که از آن خود کرد، به یکی از مهم‌ترین چهره‌ها در ادبیات آمریکا و ادبیات معاصر جهان، بدل شده است. بسیاری از آثار او مانند پیرمرد و دریا، تپه‌های سبز آفریقا، پاریس جشن بیکران، وداع با اسلحه و زنگ‌ها برای که به صدا درمی‌آیند به فارسی ترجمه شده‌اند.

او در تاریخ ۲ ژوئیه ۱۹۶۱ با اسلحه شکاری به خودش شلیک کرد و به این ترتیب، زندگی‌ را بدرود گفت.

بخشی از کتاب پیرمرد و دریا

ماهی را به سینه و پاشنه و میانه قایق محکم بست. آن‌قدر بزرگ بود که انگار قایق بسیار بزرگ‌تری را به آن قایق کوچک بسته بودند. پیرمرد یک تکه طناب برید و آرواره پایین ماهی را به نیزه‌اش بست تا دهان ماهی باز نشود و قایق هرچه راحت‌تر پیش برود.

سپس دکل را بر پا کرد، بادبان وصله‌دار را بالا کشید و قایق به راه افتاد و پیرمرد در حالی که روی سینه قایق لم داده بود به سوی جنوب غربی راند.

نیازی به قطب‌نما نداشت تا بداند جنوب غربی کجاست. کافی بود باد را حس کند و کشش بادبان را ببیند. «بهتره قلاب کوچکی با یه قاشق بندازم توی آب، بلکه یه چیزی بگیرم بخورم و با رطوبتش گلو رو تر کنم.» اما قاشقی پیدا نکرد و ساردین‌هایش هم گندیده بودند. پس یک مشت گیاه دریایی زرد را که از کنارش می‌گذشت با بنتوک گرفت و تکان داد چنان‌که میگوهای ریزی که در آن بودند روی کف قایق ریختند. بیش از ده دوازده تا می‌شدند و مثل سوسک خاکی دست و پا می‌زدند. پیرمرد کله‌شان را با انگشت شست کند و آن را به دهان گذاشت و با پوست و دم جوید. میگوها خیلی ریز بودند ولی پیرمرد می‌دانست که قوت دارند و مزه خوبی هم داشتند.

پیرمرد هنوز دو جرعه آب توی قمقمه داشت و پس از خوردن میگوها نیم جرعه از آن را نوشید. قایق با آن باد، داشت خوب پیش می‌رفت و پیرمرد دسته سکان را زیر بغل گرفته بود و قایق را هدایت می‌کرد. ماهی را می‌دید و کافی بود به دست‌هایش نگاه کند یا پشتش را به پاشنه قایق بمالد تا بداند همهٔ این اتفاق‌ها واقعی است و خواب نمی‌بیند. یک بار، آخر کار حالش آن‌قدر بد شده بود که با خودش گفته بود شاید خواب می‌بینم. آن‌گاه ماهی را دیده بود که از آب بیرون آمد و پیش از افتادن به زمین، بی‌حرکت در هوا ماند، و یقین کرد که با چیز بسیار عجیبی سر کار دارد و نتوانست آن را باور کند.

دیگر می‌دانست ماهی را دارد و دست‌ها و پشتش خواب و خیال نیستند. با خود گفت: «دست‌هایم زود خوب می‌شن. خونش رو خوب شستم و آب شور خوبش می‌کنه. تنها کاری که باید بکنم اینه که مغزم رو بیدار نگه دارم. دست‌ها کار خودشون رو کردن و داریم خوب پیش می‌ریم. دهان ماهی رو بسته‌ام و دمش رو راست از بالا به پایین نگه داشته‌ام، مثل دو دوست با هم پیش می‌ریم.» سپس مغزش را اندکی تاریکی گرفت و با خود گفت: «اون داره منو می‌بره یا من اون رو می‌برم؟ اگه اون رو دنبال قایق می‌کشیدم، شکی نبود. یا اگه ماهی کامل توی قایق افتاده بود و تمام شکوهش از بین رفته بود باز جای شکی نبود.» اما حالا هر دو داشتند کنار هم آب را می‌شکافتند، پیرمرد گفت: «اگه دلش می‌خواد اون منو ببره، بذار ببره. من فقط در حیله‌گری از اون بهترم، و اون هیچ خیال بدی برای من نداشت.»

خوب پیش می‌رفتند و پیرمرد دستش را در آب خیس کرد و می‌کوشید مغزش را بیدار نگه دارد. ابرهای بلند کومولوس در آسمان بود و بالاتر از آن حد آن‌قدر ابر سیروس بود که پیرمرد بداند این باد تمام شب ادامه خواهد داشت. پیرمرد مدام به ماهی نگاه می‌کرد تا خیالش راحت شود که همه چیز روبه‌راه است. یک ساعت بعد نخستین کوسه او را زد.

آمدن کوسه تصادفی نبود. با فرو نشستن خون و پخش شدنش در اعماق آب، کوسه از ژرفای آب بیرون آمده بود. چنان به سرعت و بی‌محابا بالا آمد، که سطح کبود دریا را شکافت و آفتابی شد. آن‌گاه باز در آب فرو رفت و بوی خون را گرفت و در مسیری که قایق و ماهی پیموده بودند به‌راه افتاد.

گاه بوی خون را گم می‌کرد اما باز بو یا نشانی از آن پیدا می‌کرد و تند و شتابان در آن مسیر می‌رفت. کوسه بسیار بزرگی بود و می‌توانست در دریا از هر ماهی دیگری سریع‌تر شنا کند و همه چیزش زیبا بود به جز آرواره‌هایش.

پشتش مانند شمشیر ماهی به کبودی می‌زد و شکمش نقره‌فام بود و پوستش صاف و زیبا. هیکلش مانند شمشیر ماهی بود، به جز آرواره‌های بزرگش که اکنون محکم بسته بودند و درست زیر سطح آب به‌سرعت شنا می‌کرد و بالک پشتش بدون نوسان آب را مثل کارد می‌شکافت. پشت آرواره‌های دو لبِ به هم دوخته شده‌اش، ردیفی از هشت تا ده دندانش به درون خم شده بودند. این دندان‌ها از آن دندان‌های مخروطی شکل کوسه‌های دیگر نبودند. مانند انگشتان دست آدمیزاد بودند که به شکل چنگال عقاب خم شده باشند. تقریبا به درازای انگشت‌های پیرمرد بودند و هر دو سوی آن‌ها مانند تیغ برنده بود. این ماهی چنان ساخته شده بود که بتواند همه ماهی‌های دریا را بخورد، چنان سریع و نیرومند و مسلح بود که هیچ حریفی نداشت. اکنون که بوی خون تازه به مشامش خورده بود بر سرعت خود افزود و بال پشتش آب را می‌شکافت.

معرفی نویسنده
عکس ارنست همینگوی
ارنست همینگوی
آمریکایی | تولد ۱۸۹۹ - درگذشت ۱۹۶۱

ارنست میلر همینگوی، نویسنده امریکایی برنده نوبل ادبیات است. وی از پایه‌گذاران یکی از تأثیرگذارترین انواع ادبی، موسوم به «وقایع‌نگاری ادبی»، شناخته می‌شود.

mohammad alimohamadi
۱۴۰۰/۰۵/۰۷

اگر شکست خوردیم بازم بلند شیم و‌ بجنگیم

محسن هاشمی
۱۴۰۰/۱۰/۱۵

همینگوی به زیبایی مبارزه خستگی‌ناپذیر یک انسان در راه رسیدن به اهداف و موانع دستیابی به اونها رو در این داستان به ظاهر ساده، نشون میده مقاومتی بی‌امان در برابر مصائب در برترین شرایط ممکن از دست ندادن امید و نبرد تا

- بیشتر
کاربر ۴۱۹۵۷۶۳
۱۴۰۱/۰۴/۱۸

ترجمه ی بدی بود. توصیه نمیکنم.

کتابدوست
۱۴۰۱/۱۱/۰۴

فوق العاده بود.موضوع داستان شاید خیلی ساده بود ولی نقاط اوج خوبی داشت،کنجکاوی اینکه بالاخره قراره چه اتفاقی بیافته وادارت میکنه تا تهش با التهاب و هیجان بخونی،البته که من تا اواسط داستان جذبش نشدم. آخرشم خیلی خوب بود...

ی آدم
۱۴۰۱/۰۹/۲۰

قشنگ بود و کشش خوبی داشت. حس خوبی به من داد

Aesculapius_99
۱۴۰۱/۰۱/۰۳

حتماً توصیه می‌کنم. از خوندنش پشیمون نمی‌شید. حدود دو ساعت بیشتر وقتتون رو نمی‌گیره.

lovely_book
۱۴۰۰/۰۴/۱۵

داستانی کوتاه و زیبا

«شکست که خوردی کار آسون می‌شه.
mohammad alimohamadi
با خود گفت: «در هر حال باد با ما رفیقه.» سپس افزود: «گاهی. این دریای بزرگ پر از دوستان و دشمنان ماست.» و گفت: «تخت‌خواب. تخت‌خواب رفیق منه. فقط تخت‌خواب. چه چیز خوبیه تخت‌خواب.»
yasaman
«حالا باید بگیری بخوابی که صبح سرحال باشی. من این چیزها رو می‌برم کافه پس می‌دم.» «پس شب به خیر. صبح بیدارت می‌کنم.» پسر گفت: «تو ساعت کوکی من هستی؟» پیرمرد گفت: «سن و سال ساعت کوکی منه. می‌دونی چرا پیرمردها این‌قدر زود بیدار می‌شن؟ برای این‌که روزشون طولانی‌تر بشه.»
tohid
«ناامیدی احمقانه است. از این گذشته، به عقیده من گناه هم هست. فکر گناه را نکن. حالا بدون گناه هم به اندازه کافی دردسر داری. از این گذشته، من از گناه سر در نمیارم و گمان نمی‌کنم بهش اعتقادی هم داشته باشم. شاید کشتن ماهی گناه بود، هر چند این کار رو برای این کردم که زنده بمونم و به کلی آدم غذا برسونم. اگه این گناهه، پس همهٔ کارها گناهه. فکر گناه رو نکن. کار از این حرف‌ها گذشته، آدم‌هایی هستن که حتی مزد می‌گیرن و گناه می‌کنن. بذار اون‌ها فکرش را بکنن. تو ماهی‌گیر به دنیا اومدی، همون‌طور که این ماهی هم ماهی به دنیا اومده. پطرس مقدس هم ماهی‌گیر بود، همون‌طور که پدر دی‌ماجوی بزرگ هم ماهی‌گیر بود.»
mohammad alimohamadi
ولی آدم رو برای شکست نساخته‌اند. آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمی‌خوره.
nooshin
آدم رو برای شکست نساخته‌اند. آدم ممکنه از بین بره ولی شکست نمی‌خوره.
tohid
مرد ساده‌ای بود و از خودش نمی‌پرسید که این فروتنی را از کی آموخته است. ولی می‌دانست که فروتنی ننگ نیست و از همت بلند مرد نمی‌کاهد.
کاربر ۱۱۸۱۵۰۵
گفت: «شکست که خوردی کار آسون می‌شه.
arshia Ghaffari
پسر گفت: «تو ساعت کوکی من هستی؟» پیرمرد گفت: «سن و سال ساعت کوکی منه. می‌دونی چرا پیرمردها این‌قدر زود بیدار می‌شن؟ برای این‌که روزشون طولانی‌تر بشه.»
Vahid
پیرمرد همیشه در اندیشه‌اش دریا را همچون زن می‌انگاشت، یا همچون چیزی که مهر و قهر می‌ورزد، هرگاه کار زشت یا وحشیانه‌ای از او سر می‌زند از آن‌رو است که اختیارش با خودش نیست. می‌پنداشت که ماه، دریا را هم‌چون تمام زنان تحت سلطه خود دارد.
Vahid

حجم

۶۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

حجم

۶۹٫۰ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۸۰ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان