دانلود و خرید کتاب شکار هیولا محمد سرشار
تصویر جلد کتاب شکار هیولا

کتاب شکار هیولا

نویسنده:محمد سرشار
انتشارات:نشر معارف
امتیاز:
۴.۴از ۵۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب شکار هیولا

کتاب شکار هیولا نوشته محمدرضا سرشار است. رمان نوجوان شکار هیولا داستان مهم‌ترین و پیشرفته‌ترین پهپاد آمریکایی با نام آر کیو ۱۷۰ با اسم مستعار هیولا است؛ از زمانی که تولید شد تا زمانی که به خاطر مأموریتی سرّی وارد ایران و توسط نیروهای ایرانی شکار شد. در این داستان، خود آر کیو ۱۷۰ از زبان خودش این ماجرا را برای نوجوانان تعریف می‌کند.

 محمد سرشار، رئیس شبکه کودک و نونهال صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران است و در این کتاب حس عزت و غرور ملی برای نوجوانان به همراه دارد.

خواندن کتاب شکار هیولا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام نوجوانان علاقه‌مند به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب شکار هیولا

آسمان «قندهار»، آبیِ آبیِ آبی بود. یک آبی بی‌کران که از قهوه‌ای آفتاب‌خورده کوهها شروع می‌شد و یک‌سره بالا می‌رفت تا همهٔ چشم را پر کند. خورشید ماه سپتامبر، هنوز گرمای تابستانی‌اش را داشت.

همسرم «اسپوکی»۷ خلبانی‌اش را روی حالت اتوپایلوت گذاشته، چشمهایش را بسته و بالهایش را باز کرده بود و با هیکل بسیار درشت اما چابکش، روی هوا سر می‌خورد و از تابیدن نور درخشان خورشید روی بدنه براقش، لذت می‌برد. او خیالش راحت بود که من کنارش هستم و با چشمهای تیزبینم از او مراقبت می‌کنم.

یک چشمم به اسپوکی بود و یک چشمم به مسیر باقی‌مانده تا هدف. هرچند از نگاه کردن به اسپوکی سیر نمی‌شدم اما بایستی مراقب می‌بودم این بار هم عملیات شناسایی تروریستهای «القاعده» و انهدام آنها درست انجام شود و هر دوی ما، به سلامت به پایگاه برگردیم. ده سال از حمله القاعده به برجهای دوقلوی شهر زیبای ما، نیویورک، می‌گذشت و چهار ماه بود «اسامه بن‌لادن»، رهبر القاعده را کشته بودیم اما هنوز نتوانسته بودیم از شر وجود شیطانی آنها خلاص شویم.

به اسپوکی گفتم: عزیزم، داریم می‌رسیم!

اسپوکی چشمهایش را باز کرد. نفس عمیقی کشید و با لبخند گفت: چه خوب بود! باید یک روز از عموهرکولس مرخصی بگیریم و بیاییم برای دل خودمان، بگردیم!

«فرمانده» هرکولس عزیزم! در حال عملیات هستیم و همهٔ مکالماتمان ضبط می‌شود.

اسپوکی خندید. گفت: بله جناب سرگرد «بیست»! اطاعت می‌شود.

من هم خندیدم. هر کس که از دور به اسپوکی نگاه می‌کرد، باورش نمی‌شد که یک هواپیمای سی ۱۳۰ تهاجمی نظامی، با آن جثه بزرگ رعب‌انگیز، این قدر مهربان و دوست‌داشتنی باشد. شاید هم این فقط نظر من بود! چون هم همسر و هم همرزمش بودم و به قول معروف، «علف باید به دهن بزی شیرین بیاید!»

سیستم ناوبری‌ام نشان می‌داد فاصله کمی تا هدف داریم. یک ساختمان بزرگ یک طبقه با حیاطی شلوغ و پررفت‌وآمد و یک کاروان خودرو، هدف عملیات امروز بودند. فرمانده‌هرکولس در جلسه توجیهی گفته بود که «ایمن الظواهری» فرمانده جدید القاعده پس از اسامه بن لادن به اینجا خواهد آمد و ما باید او و محافظانش را از بین ببریم و دنیا را جای امنتری برای زندگی کنیم.

ازدحام مردم در موقعیت هدف عملیات، غیرطبیعی بود. لباسهای رنگارنگ آدمها و تزییناتی که به دیوارهای ساختمان آویخته بودند، این احساس را تقویت می‌کرد.

کاروان خودرو وارد حیاط شده بود و بیشتر سرنشینانش داخل ساختمان بزرگ شده بودند. چند نفری هم که احتمالاً راننده خودروها بودند؛ کنار خودروها در حیاط ایستاده بودند و با هم گپ می‌زدند.


:)
۱۴۰۰/۰۸/۰۵

بی نظیر بود این کتاب ارزش چند بار خواندن رو داره این کتاب در مورد پهبادی هست که توسط بچه های سپاه گرفته شد❤

𝓫𝓪𝓱𝓪𝓻𝓪𝓼𝓮𝓯
۱۴۰۰/۰۸/۲۱

مجبور بودم بخونمش ولی وقتی خوندم خوب بود

Zahra.A.1
۱۴۰۰/۱۱/۲۷

کتاب خیلی قشنگی بود. مخصوصا که به پهپاد آرکیو و سایر پهپادها جان بخشیده بود مثلا آرکیو زن داشت و بچه دار نمیشد 😅 کل داستان از زبان خود پهپاد آرکیو ۱۷۰ بود. البته این تخیل در نوشته یک جاهایی باعث شد

- بیشتر
کاربر۸۳👼
۱۴۰۰/۰۹/۱۷

کتاب خیلی عالی هست شیوه روایتش هم جدید است هم جالب است. 😃😃

amir
۱۴۰۰/۰۴/۰۵

خوب بود

محمدرضا
۱۴۰۰/۰۹/۱۶

ببخشید چاپ یک با دو چه فرقی میکنه

abalfazl jafari
۱۴۰۰/۰۸/۲۵

سلام عالی بود ممنون که این کتاب را نوشتی

ARSHIN
۱۴۰۲/۰۴/۱۶

این کتاب درباره یه پهپاد آمریکایی به اسم آرکیو 170 هستش که طی یه عملیات توسط نیروی هوا و فضای ایران اسیر میشه من تا وقتی کتابو تموم کردم نفهمیدم که این کتاب داره درمورد یه آدم توضیح میده یا یه

- بیشتر
کاربر ۶۷۱۷۷۴۲
۱۴۰۲/۰۳/۲۲

سلام من این کتاب یکبار کامل خوندم. بدک نیست ولی زیادی قابل پیش بینیه و اگر داستان این پهپاد را قبلا خونده باشید از یه جایی به بعد کاملا معلوم میشه براتون

amir86hoseyn
۱۴۰۱/۰۹/۱۴

کتاب خوبیه در حالی که نکات آموزنده داره داستانش خوب نوشته و میتونه ساعت ها سر گرمتون کنه که از پای کتاب بلند نشین نسخه چاپی رو بیشتر پیشنهاد میکنم

گفتم که، جای پسرم است! نکند ... نکند در ایران دوباره ازدواج کرده‌ای، نامرد؟ اسپوکی عصبانی شده بود و من از شدت خنده نمی‌توانستم جلوی خودم را بگیرم. صدای خنده حاجی هم بلند شده بود. سیمرغ هم مودبانه تلاش می‌کرد جلوی خنده خودش را بگیرد، اما نمی‌توانست. بگو! بگو، خائن! دلم می‌خواست کمی سر به سر اسپوکی بگذارم. گفتم: به نظرت اگر ازدواج کرده بودم، الآن بچه‌ام چند سالش بود؟! اسپوکی کمی با بالَش سرش را خاراند. حتماً داشت در ذهنش حساب کتاب می‌کرد من در کدام مأموریتم ازدواج مجدد کرده‌ام که بچه‌مان الآن نوجوان شده. خندیدم. گفتم: ایشان آقا سیمرغ هستند. ایرانی‌اند. اما جای پسر من هستند. سیمرغ، زیر لب گفت: لطف شماست. اسپوکی گفت: جان به لبم کردی تو. شما مردها را گور به گورتان هم بکنند، دوست دارید زنتان را حرص بدهید!
ز.م
با پوزخند گفتم: نجات‌غریق‌ها می‌گویند قویترین موجودات دنیا آنهایی هستند که دارند غرق می‌شوند. همهٔ زور عمرشان در آن چند دقیقه آخر جمع می‌شود.
محمدمهدی
پهپاد آرکیو ۱۷۰ آمریکایی! تو اسیر پدافند هوایی جمهوری اسلامی ایران هستی. آه! بدبخت شده بودم. سعی کردم دوباره موتورهایم را برای اجرای مانور شلیک موشکی به حداکثر قدرت برسانم. اما یک اتفاق عجیب افتاد. موتورهایم گوش به فرمان من نبودند
🍃🌷🍃
اسرائیل بیست و پنج سال بعد را نخواهد دید.» بعید هم نبود. دستگیری خود من، کشته‌شدن پهپادی به قدرت کلنل هرمس و سه ساعت پرواز ایوب تا نزدیکی زرادخانه هسته‌ای دیمونا، سه تا از شکستهای بزرگ اسرائیل در همین دو سال بود! به قول ایرانیها: «سالی که نکوست، از بهارش پیداست!»
🍃🌷🍃
قاهر، دفتر یادبود نمایشگاه را جلو برد و گفت: حضرت‌آقا! امکانش هست برایمان رهنمودی بنویسید؟ رهبر ایران لبخند زد و قبول کرد. بعد عصا را روی دست راستش گذاشت و با دست چپ نوشت: «این نمایشگاه، به همهٔ ما مسئولان پیام اقتدار و توانایی درونی را می‌دهد؛ و اعلام می‌کند که ما می‌توانیم.»
محمدمهدی
بعد پرسید: تو قرار بود کجا را شناسایی کنی؟ گفتم: کارخانه غنی سازی نظنز. گفت: آ بارک الله. ایوب هم دارد سمت بزرگترین زرادخانه اتمی اسرائیل می‌رود. ایرانیها به سرشان زده بود! با ترس گفتم: «دیمونا» پر از کلاهکهای اتمی است! می‌دانید اگر منفجر شود کل اسرائیل را با خاک یکسان می‌کند؟ حاجی خندید و گفت: حالا کی خواست منفجرش کند؟! «آقا» قبلاً بهشان گفته بودند دوران بزن دررو تمام شده. گوش نکردند و تو را فرستادند. حالا ایوب دارد می‌رود، تا بفهمند که حرف حساب، جواب ندارد! فقط همین عملیات ایوب کافی بود تا کل عملیات خیلی سرّی‌ای که من قربانی آن شده بودم، منتفی شود. یک پهپاد ایرانی - لبنانی توانسته بود سیصد کیلومتر داخل خاک اسرائیل پرواز کند و هنوز هیچ سامانه پدافندی‌ای به آن شلیک نکرده بود!
🍃🌷🍃
دوشنبه ۱۲ دسامبر ۲۰۱۱. اما این بار لحن فرمانده مثل همیشه نبود. داشت از روی یک کاغذ متنی را می‌خواند. معلوم بود زورش می‌آید آن جملات را از طرف فرمانده کل نیروهای نظامی ایالات متحده، یعنی رئیس‌جمهور، بگوید. ... به عنوان عالیترین مقام ایالات متحده آمریکا، رسما از ایران درخواست می‌کنم لاشه پهپاد متعلق به ما را، هرچه سریعتر برگرداند ....
🍃🌷🍃
موتورهایم را روی دور تند گذاشتم تا هرچه سریعتر بالا بروم. اما ناگهان یک سایه سیاه ترسناک رویم افتاد! داشتم سکته می‌کردم. نمی‌خواستم باور کنم حدسم درست است. با ترس به بالا نگاه کردم تا ببینم سایه چه چیزی در آن ارتفاع روی من افتاده بود. زبانم بند آمد: جنگنده قاهر چند ده متر بالای سرم بود!
حسين یاسین
ژنرال ادامه داد: تو باید کارخانه غنی‌سازی اورانیوم نطنز را شناسایی کنی. ایرانیها مخفیانه این تاسیسات بسیار بزرگ و پیشرفته را زیر زمین ساخته‌اند و ما باید راههای نفوذ به آن را شناسایی کنیم. پرسیدم: وضعیت حفاظت کارخانه چطور است؟ ماهواره‌های جاسوسی ما، هواپیماهای آواکس و حتی جاسوسهایمان چند ماهی است روی این کارخانه زوم کرده‌اند. حتی با اشلون هم، همهٔ تماسهای تلفنی و اینترنتی درباره نطنز را جمع کرده‌ایم.
حسين یاسین
نمایشگاه سالآنه دستاوردهای هوافضای سپاه! مبارک باشد. با این قدرتی که نیروهای هوافضای سپاه داشت، یک سال خیلی زیاد بود! هر فصل می‌بایست برایش یک نمایشگاه برگزار می‌کردند.
Narjes

حجم

۲۳۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

حجم

۲۳۲٫۷ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۷۰ صفحه

قیمت:
۷۷,۵۰۰
۳۸,۷۵۰
۵۰%
تومان