کتاب نگارانه ای در شب
معرفی کتاب نگارانه ای در شب
کتاب نگارانه ای در شب دو داستان نوشته نگار رحیمی است.
کتاب نگارانه ای در شب دو داستان دارد. داستان اول هیلدا نام دارد که داستانی عاشقانه و خیالی است. از دختری که نمیخواهد ازدواج کند اما خانودهاش اصرار دارند که زودتر او را شوهر بدهند.
داستان دوم کتاب، خرس بلگوش نام دارد و بر اساس یکی از افسانههای کهن لرستان نوشته شده است.
کتاب نگارانه ای در شب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستانهای ایرانی هستید، شما را به خواندن کتاب نگارانه ای در شب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب نگارانه ای در شب
نشمین سینی چای را روی میز جلوی سوگند گذاشت و خودش روی صندلی نشست. مدتی از صبح گذشته بود لورا هنوز در رختخواب بود. نشمین با صدای بلند او را صدا زد: لورا دخترم بیدار شو عمه سوگند منتظر دیدن توست.
لورا بیدار بود اما چشمانش بسته بودند. صدای مادر را از ایوان خانه شنید از جایش تکان کوچکی خورد اما دوباره پتو را بر روی خود کشید.
عمه سوگند گفت: راستی هیلدا کجاست؟ او را نمیبینم.
نشمین: او با دوستانش به گردش صبحگاهی رفتهاند. تا شما چای خود را بنوشید هیلدا هم به خانه برمیگردد.
سوگند: گردش صبحگاهی این دیگر چه کاری است؟ هیلدا باید به فکر زندگی آیندهاش باشد اما او تمام وقتش را به گردش و مطالعه کتابهای داستان و کشیدن نقاشی میگذراند و اصلاً به فکر ازدواج نیست. او در حال حاضر هجده سال دارد و باید برای زندگی آیندهاش تصمیم بگیرد. شما که خودتان به علاقه شاران نسبت به هیلدا با خبر هستید. شاران یک سال است که منتظر هیلدا نشسته.
نشمین نفس عمیقی کشید و گفت: چه بگویم خواهر هیلدا با این ازدواج موافق نیست.
سوگند کمی به جلو خم شد و گفت: حتی اگر هیلدا موافق نباشد برادرم باید او را راضی کند. شاران دیگر تحمل ندارد. لطفاً تو با سهراب صحبت کن تا هیلدا را راضی کند.
لورا همچنان زیر پتو به حرف های مادر و عمهاش گوش میداد. نشمین خواست چیزی بگوید که هیلدا از راه رسید و وارد ایوان شد چشمش که به عمهاش افتاد با روی گشاده و پر انرژی و صدای بلند گفت: اوه سلام عمه جان حالتان چطور است؟
سوگند: سلام عزیز عمه خیلی وقته منتظرت بودم، یکم دیر کردی.
نشمین گفت: چای آماده است می توانی برای خودت بریزی.
هیلدا که همچنان لبخند بر صورتش جاری بود یک استکان برداشت و به طرف سماور رفت. عمه با نگاهش او را دنبال میکرد و گفت: بهتر است در کارهای خانه بیشتر به مادرت کمک کنی.
هیلدا در حالی که برای خودش چای میریخت گفت: مرا ببخشید عمه جان راستش در صبح دل انگیز بهاری، قدم زدن کنار رودخانه خیلی لذت بخش است. انسان را در زیبایی خود محو میکند و متوجه گذر زمان نمیشوی.
عمه سوگند با لبخند به هیلدا نگاه میکرد. او زیاد به حرفای هیلدا توجه نمیکرد فقط در چهره او عروس آینده خود را میدید و در این حین گفت: اما مادرت دست تنهاست بهتر نیست به جای محو شدن در طبیعت در آشپزی و کارهای خانه محو شوی؟
هیلدا جلو آمد و صندلی را عقب کشید و روی آن نشست، استکان چای داغ را روی میز گذاشت و در حالی که سربند خود را مرتب میکرد با لبخند گفت: مادرم زیاد هم دست تنها نیست عمه جان، وقتی من خانه نیستم لورا به مادر کمک میکند.
نشمین لبخند کوچکی زد و گفت: دلت خوش است دخترم. لورا هنوز از خواب بیدار نشده.
هیلدا خنده بلندی سر داد و گفت: البته خب لورا یکم تنبل است و استکان چای را برداشت و از آن نوشید.
حجم
۴۷۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه
حجم
۴۷۵٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۴ صفحه