دانلود و خرید کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود آرش شفاعی بجستان
تصویر جلد کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود

کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود

امتیاز:بدون نظر

معرفی کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود

کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود مجموعه اشعار آرش شفاعی بجستان است و دارای پنجاه قطعه شعر است. اشعار این کتاب در قالب‌های متنوعی همچون غزل، سپید، نیمایی، رباعی و دوبیتی سروده شده‌اند و مضامین عاشقانه، اجتماعی و مذهبی دارند. 

درباره کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود

آرش شفاعی بجستان در کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود، مجموعه پنجاه شعر خود را منتشر کرده است. او برای سرودن این اشعار، طبعش را در قالب‌های متنوعی آزموده است و در این کتاب هم می‌توانید غزل بخوانید و هم دوبیتی، هم شعر سپید و رباعی و هم شعر نیمایی. 

او در اشعار از تجربیاتش حرف زده است. مثلا تجربه سفر معنوی به حج که تجربه ناب و متفاوت برای تمام آدم‌ها است. یکی دیگر از شعرها به نام این سرخ منتشر در سوگ شاعر شهید افغانستان، عبدالقهار عاصی، سروده شده است و شعر دیگری هم در وصف حاج قربان سلیمانی نوازنده دوتار و خواننده موسیقی محلی شمال خراسان. 

خواندن کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود می‌تواند تجربه‌ای لذت‌بخش برای تمام دوست داران شعر معاصر و شعر فارسی رقم بزند.

بخشی از کتاب تهران شبیه هر شب دیگر سیاه بود

ای‌فرصت‌فشرده‌باران‌شدن، ببار

ای آسمان! تو را به نم چشم من! ببار

اینجا که برکه‌ها شده حجم لجن ببار

ای بغض تا همیشه! بیا اشک شو کمی

ای فرصت فشرده باران شدن! ببار

من زخم‌خورده عطشم، آبی وسیع!

بر لحظه‌های پرترک روح من ببار

با بارش نگاه تو تا اوج می‌پریم

مردیم در هوای کمی پر زدن، ببار!

یک روز هم اگر به سراغ من آمدی

اشکی نثار این جسد بی‌کفن ببار

***

شهید عشق

چرا همیشه نرفتن نصیب پای من است

و از چه عجز سرانجام دست‌های من است

شکایت از که کنم؟ این‌که خنده‌های مرا

به گریه می‌کشد آخر، خودش خدای من است

برای توست که آواز می‌شوم گاهی

چه سود؟ سایه‌ای از بغض بر صدای من است

چنان نشاط شما کوچک است در نظرم

که بزم شادیتان مجلس عزای من است

در این زمانه که شب ترکتاز میدان است

هوای صبح به سر داشتن، خطای من است

تمام خاک برای شهید عشق یکی است

به هر کجا که نهم پای، کربلای من است

***

بهار کوچک

بهار کوچکم از این‌همه خزان خشکید

شکوفه کرده و ناکرده ناگهان خشکید

سؤال کن که زمستان سال‌های سکوت

چه سوز داشت که تا مغز استخوان خشکید

بپرس بر سر دریا و رودخانه چه رفت؟

که خاک از آب تهی ماند و آسمان خشکید

پس از تو ضجه مجروح مادران آمد

و هرچه عشوه و لبخند دختران خشکید

سرود تو که بر آن خون و خاک می‌غلتید

هر آنچه رنگ غزل داشت؛ در دهان خشکید

درخت تشنه شکایت به آسمان می‌برد

چه می‌توان پس از این کرد؟! می‌توان خشکید!

عطش به جان و تنم آتشی شگفت نشاند

حدیث جاری مجلس تویی، زبان خشکید

***

خاصیت بهار فراوانی گل است

افتاد پرتویی ز نگاه تو تا به من

آتش زدی دوباره به حال خراب من

آری منم عجول همیشه که مدتی است

میل درنگ کرده به یمنت شتاب من

من پیر بیست‌ساله عشقم که حیف شد

پشت هزارها شب غربت شباب من

شب همدم من است که پایان دردهاست

شب موعدی که باز بیایی به خواب من

خاصیت بهار فراوانی گل است

اما در این میانه تویی انتخاب من

از چه به زلف گل زده‌ای؟ ای گل ملیح!

آخر تورا به عطر چه حاجت؟ گلاب من!

برخیزم و نماز بخوانم که دیر شد

هان بنگرید سر زده است آفتاب من

نظری برای کتاب ثبت نشده است
اگر اراده کنی، سنگدل‌تر از کوهم و گر اشاره کنی، نرم‌خوتر از مومم من آن ترانه بی‌معنی و هدر شده‌ام مگر لبان تو روزی دهند مفهومم
زینب هاشم‌زاده
از نماز صبح تا به حال فال پشت فال حافظ عزیز هم جواب روشنی نمی‌دهد این‌چنین که می‌رود کلاف پیچ‌پیچ بغض از گلوی من وا نمی‌شود این‌چنین که می‌رود نذرهای من هیچ‌گاه ادا نمی‌شود...
زینب هاشم‌زاده
مردمان روزگار ما قایق شکسته به گل نشسته‌اند چشم‌انتظار سیلی غلیظ موج‌ها آفتاب نیمه‌جان چقدر دور غرق می‌شود ولی آب از آب هم تکان نمی‌خورد هوای چشم‌خانه‌ها چقدر بندری است نه می‌شود نگاه کرد نه می‌شود گریست
زینب هاشم‌زاده

حجم

۴۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۴۱٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۸۶

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۲۱,۰۰۰
۱۰,۵۰۰
۵۰%
تومان