دانلود و خرید کتاب چشم هایت فاطمه ایلیایی
تصویر جلد کتاب چشم هایت

کتاب چشم هایت

دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۰از ۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب چشم هایت

در کتاب چشم هایت مجموعه‌ای از اشعار فاطمه ایلیایی، شاعر معاصر ایرانی را می‌خوانید.

 خواندن کتاب چشم هایت را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

 اگر به شعر معاصر فارسی علاقه دارید خواندن این کتاب را به شما پیشنهاد می‌کنیم.

 اشعاری از کتاب چشم هایت

تمام تنت را به آغوش من

به قصد اقامت بیاور عزیز

تمام تنم درد دارد عزیز

خبر از سلامت بیاور عزیز

همیشه خداحافظی کرده ایم

خبر از سلامت بیاور عزیز

****

جانِ منی

آخرین امّید با او ماندنم از دست رفت

هستی ام بااینکه در تسخیر قلبم هست، رفت

آنکه با چشم خمارش نشئه و مستانه ام

نشئگی از من گرفت و با خماری مست رفت

مثل سرما از میان بادگیر تفت رفت

مثل نان از سفره های خالی و بی نفت رفت

گفت: قبل از اینکه با من جان بگیری می روم

گفتمش: جان منی، جانم گرفت و رفت... رفت

مثل ردّ شانه ای از لای موی لَخت رفت

ناگهان خوشبختی از آغوش این بدبخت رفت

****

ناگهانی رفت تا آسان شود رفتن ولی

ذره ای از درد دوری هم شدیداً سخت رفت

یک نفر بالابلندم بود اما پَست رفت

چون که بین او و من دنیایی از فرق است رفت

یک نفر رفت است اما مانده در جانم هنوز

معنی رفتن اگر چیزی به جز این است، رفت

در دلم حالا که ردّ خوب آمال است رفت

حس پرواز از دل مرغی که بی بال است رفت

هرکسی حال مرا دید است، می گوید: ببین!

دلبرش بااینکه او را دید بدحال است، رفت

****

تابستان

در جان مان سرمای غول آساست تابستان

کولاک سنگین پیش روی ماست تابستان

در روح مان کافور را تزریق می کردند

با فصل هایی که پر از سرماست تابستان

تو تازه از راه آمدی خوش آمدی امّا

فصل زمستان هم هنوز اینجاست تابستان

بر نعش های یخ زده، سرمازده، بی روح

گرمای بیش ازحدّ تو، بیجاست تابستان

خیلی هوا گرمست امّا دست های ما

در دست های خالی از گرماست تابستان

****

ما اشک های یخ زده در بغض مان هستیم

افزایش قندیل ها غوغاست تابستان

اینجا نه تنها تو، تمام خوبی این سال

از این بهارش لااقل پیداست تابستان

جز فصل هایی که برای ما نمی گردند،

شکل تمام فصل ها زیباست تابستان

دیروزها را با کمی خورشید سر کردیم

این روزها، تاریکی فرداست تابستان

شاید فقط من شهر را تاریک می بینم

یا چشم من عمریست نابیناست تابستان

فرقی ندارد... در دل هر فصل می میری

وقتی فقط عمرت به این دنیاست تابستان

****

اما امان از عصر طولانی و بی رحمت

عصر تو درد آدم تنهاست تابستان

عصر تو سنگین است مثل دردهای من

این بیت، درد یک دل شیداست تابستان

در عصرهایت مملو از جان کندنم امّا

جان کندنم یک درد روح افزاست تابستان

ما کودکی هامان درون کوچه ات گم شد

حال تو باب میل کودک هاست تابستان

حالا فقط در چشم ما یک کودک تنها

سرگرم بازی های جان فرساست تابستان

****

برای سربازان سانحه ی واژگونی اتوبوس

تیرماه نودو پنج

از پادگان تا خانه راهی نیست اما

جز مرگ پیغام جدیدی نیست مادر

چیزی بجای بوسه بر پیشانی ام جز

سنگی و قرآن مجیدی نیست مادر

در خواب خود دامادی ام را دیده بودی

تعبیر خوابت آنچه دیدی، نیست مادر

گویی که چاقو تیز بود و سر بریدست

این واقعه، عید سعیدی نیست مادر

پشت سرم یک کاسه خون دل بریزید

دیگر به برگشتن امیدی نیست مادر

****

لیوان چایم یخ زد و من دیرکردم

این بار این تأخیر عمدی نیست مادر

مانده ام در گل وامانده ی ناامیدی

غم دیرین مرا کاش تو هم می دیدی

وسط زمزمه های به خدا سوگندم

دل بی دین مرا کاش تو هم می دیدی

پشت هر شکلک پر خنده ی این متن پیام

شکل غمگین مرا کاش تو هم می دیدی

خواب دیدم که تو با من سر سازش داری

خواب شیرین مرا کاش تو هم می دیدی

من در این شهر، بدون تو فقط بد دیدم

چشم بدبین مرا کاش تو هم می دیدی

****

پشت هر کار که از روی زرنگی کردم،

هوش پایین مرا کاش تو هم می دیدی

بس که لب باز نکردم به سخن، سنگینم

حرف سنگین مرا کاش تو هم می دیدی

****

بی عقل

من چیزی از ماندن در این دنیا نمی دانم

امروز می مانم ولی فردا، نمی دانم

خوب است امروزی که در یاد تو می مانم

حال بد دیروز و فردا را نمی دانم

دنیای من فرسنگ ها از خانه ام دور است

اما خودم را تارک دنیا نمی دانم

دور از تو مثل کودکی وا مانده از مادر

دق کرده ام، من چیزی ازاینجا نمی دانم

چون در دلم جامانده ای، تنها نخواهم ماند

بااینکه خود را در دلت تنها نمی دانم

****

گفتی که فکر شعرهای اجتماعی باش

اشعار خالی از تو و بیجا نمی دانم

من بی سوادم حرف رفتن را نمی فهمم

چیزی به جز «می مانم » و این ها نمی دانم

بی عقل ماندم، عاشقم، دیوانه ام اما

این عاقلان شهر را دانا نمی دانم

با برق چشمانت نگاهم کن که طوفانم

چیزی به جز چشم تو برق آسا نمی دانم

هرقدر می خواهی نگاهم کن که غرّش را

در حلقه ی چشم تو وحشت زا نمی دانم

در پیله ی آغوش من پروانه خواهی شد

من پیله ام پرواز بی پروا نمی دانم


فاطمه اشرفی
۱۴۰۰/۰۱/۰۳

فراز و نشیب احساسات شاعرانه‌ت محسور کننده‌ست دختر قشنگ.. امیدوارم زندگیت مث احساسات حریریت آبی و آسمونی باشه ‌.‌.. تبریک میگم برای چاپ شدن کتابت... قشنگترین هدیه ای بود ک میتونست ۱۴۰۰ رو قشنگتر کنه ..

کاربر 4126420
۱۴۰۲/۰۹/۰۶

زیبا و پر از احساس اما غمگین

حجم

۵۳۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

حجم

۵۳۹٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۲۴ صفحه

قیمت:
۱۳,۵۰۰
تومان