کتاب دوازده پله برای پرواز
معرفی کتاب دوازده پله برای پرواز
کتاب دوازده پله برای پرواز اثری از نویسنده و ورزشکار ایرانی، محسن محبوبی است. این کتاب مجموعه داستانهای کوتاهی با راویان گوناگون درباره موضوعات مختلف است.
خواندن کتاب دوازده پله برای پرواز را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
علاقهمندان به داستانهای کوتاه فارسی مخاطبان این کتاباند.
بخشی از کتاب دوازده پله برای پرواز
دخترم پنجره را نمیبندی هوا سرده یه وقت میچایی
باشه مادربزرگ...
علی رغم میل باطنیام دستگیره زنگ زده پنجره را میگیرم و پنجره را میبندم دلم میخواست چند دقیقه بیشتر صورتم را به باد خنک شب بسپارم، قطرات ریز باران صورتم را نوازش میداد. به مادربزرگ گفتم کلاسی که فردا داشتم تعطیل شده، بنده خدا استادمون تازه مادرش رو ازدست داده و گفته که این هفته نمیادمادربزرگ لبخند تلخی زد و گفت: غم استادتون مصادف شده با شادی شما دانشجوها به خاطر تعطیلی کلاس اگه می گفتم من این طور آدمی نیستم که غم دیگران رو به راحتی خودم ترجیح بدم یه دروغ شاخ دار خیلی بزرگ بود پس تصمیم گرفتم بحثو عوض کنم و درجا گفتم اجازست یه امشبی رو من تو اتاق دایی بخوابم، بخاری اتاق کنار حال خیلی گرما میده خودتونم که این قضیه رو میدونین همین طور که انتظار داشتم یه نه بزرگ از مادربزرگم شنیدم و در ادامه به شوخی گفت نمیشه اونجا بخوابی خودتم که این قضیه رو میدونی!
بله من این قضیه رو میدونستم کل خاندان مادری ام از این قضیه باخبر بود اما هیچ کس دلیلشو نمی دونست گرمای بخاری یه بهونه بود و یه تیری در تاریکی که بالاخره متوجه بشم که چرا مامان بزرگ اصرار داره شبا هیچ کس به اتاق دایی مرحوم ام نزدیک نشه اون بنده خدا چندین و چندساله از موقعی که یه سرباز بوده رفته و حتی جسدش هم برنگشته آخرین قولی که تو زندگی دادم همین دیروز عصر بود دقیقاً موقعی که از پدر و مادرم خداحافظی کردم و وارد خونه مادربزرگ شدم که بالاخره باید راز اتاق دایی رو کشف کنم با شنیدن جواب نه از مادربزرگ هیچ کدوم از نقشه هام نقش بر آب نشدند چون نقشه ام چیز دیگری بود مادربزرگ اکثر اوقات ساعت یازده به سمت تخت خوابش میره و با احتساب دعا قبل از خواب ساعت حول وحوش یازده و نیم به خواب سنگینی فرو میره که واسه بیدار کردنش سونامی و طوفان حاره ای لازمه با دوستم هماهنگ کردم که ساعت ۱۲ شب بهم زنگ بزنه و من هم یواشکی وارد اتاق دایی شوم و با رفیقم تا پاسی از شب کنار پنجره باز اتاق دایی حرف بزنم. نفهمیدم کی و چجوری خوابم برد ولی وقتی که با برخورد شاخه درخت خرمالو به پنجره اتاقم از خواب پریدم متوجه شدم که ای دل غافل که ساعت از 2 نیمه شب هم گذشته و خبری از تماس دوستم نیست بااینکه سنگینی پلک هایم وزنش به نیمی از وزن خودم رسیده بود اما بیخیال ماجرا نبودم رفتم و با کمترین سروصدا آبی به دست و صورتی زدم و به انگیزه خوردن باد به صورتم و پریدن خواب از سرم دست به حوله نشدم و یک راست راهی اتاق دایی شدمحاضر نبودم چراغ اتاق را روشن کنم چون انقدر در طول روز در محیط آنجا در حال رفت آمد بودم که با کمترین نور، محیط برایم آشکار می شود تصویر بزرگ دایی که در کنار سایر هم رزمانش که در حال لبخند زدن بود جلوه لطیفی به اتاق می داد سمت پنجره رفتم اما سرما هوا به حدی بود که از تصمیم خود کوتاه بیاییم و بیخیال باز کردن درب آن شوم مطمئن بودم دوست عزیزی که قرار بود ساعت دوازده شببا تماسش من را از خواب بیدار کند خودش در خوابی عمیق فرورفته جهت انتقام از وی هم که شده بود دست به گوشی بردم و به او زنگ زدم در بین بوق های تلفن که نشان دهنده تلاش مکرر اپراتور محترم جهت بیدار کردن رفیق خوابالوی بنده بود به این فکر و خیال افتادم که واقعاً هیچ چیز در دنیا شیرین تر از گرمای زیر پتو گرم در فصول سرد نیست واقعاً مردم به چه انگیزه ای از این حرارت دلربا دل می کنند و دل به سیاهی سرما می سپارند گویا آب خنکی که بر صورت خود ریخته بودم هم در مبارزه تن به تن با خواب کم آورده بود.
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۳٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
نظرات کاربران
عالیه برای داستان دوستان حتما از خوندنش لذت میبرید شخصیت پردازی جذاب و مرموز از ویژگی های این کتابه که در نوع خودش خاصش کرده
در کل جالب بود سرگرم کننده مختصر و مفید به هیچ وجه خواننده رو خسته نمیکنه داستانش از ویژگی های بارزش اینه که هر فصل موضوعش با فصل های دیگه متفاوته یه فصل وحشت افرین فصل دیگه طنز ولی خب
چون ریز نوشته بود نخوندمش
بسیار جذاب و کلی آموزنده 😌👍❤