کتاب داستان قرمز براق
معرفی کتاب داستان قرمز براق
کتاب داستان قرمز براق نوشته پگاه جهانگیری است. این کتاب داستانی اجتماعی است که به یکی از مهمترین دغدغههای جامعه امروز یعنی کودک همسری میپردازد و ابعاد مختلف این اتفاق را با روایتی داستانی بازگو میکند.
درباره کتاب داستان قرمز براق
کتاب با داستان زنی به نام سودابه آغاز میشود که پیش خیاطی به نام صفورا میرود. صفورا زن مهربان و آرامی است که همواره غمی در عمق چشمهایش است. اما سودابه نمیداند چرا و بسیار کنجکاو است تا ماجرای صفورا را بداند. صفورا ارتباطات اجتماعی محدودی دارد با کسی رفت و آمد نمیکند و سعی میکند بیشتر در خانه باشد. همین رفتارهای عجیب سودابه را بیشتر کنجکاو کرده است تا از حقیقت زندگی او سردربیاورد.
صفورا وقتی نوجوان بوده بدون حق انتخاب به همسری پسر جوانی به نام نادر درآمده است و همین موضوع زندگی او را تغییر داده است. کتاب داستان قرمز براق ماجرای زندگی این است و اتفاقاتی که باعث شده همیشه غمگین باشد.
این کتاب سعی دارد نشان دهد چطور تصمیم والدین کودکانی که هنوز درکی از جامعه بزرگسالان ندارند را در موقعیت ازدواج قرار میدهد و تمام احساسات و شور زندگی آنها را از بین میبرد. این کتاب نگاهی اجتماعی دارد و سعی دارد کمک کند خانوادهها درک بهتری از کودک همسری و آسیبهای آن داشته باشند.
خواندن کتاب داستان قرمز براق را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که به داستان ایرانی علاقه دارند پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب داستان قرمز براق
- یکم تند تر راه میای؟ میتونی؟ اذییت نمیشی؟
- چرا عجله میکنی مامان؟ کجا میخوای بری؟
- عزیز دلم لباسامو دادم واسه تعمیر به همون خانوم, همون که خونشون سر کوچه است.که یه حیاط و حوض داره. وقت اذان ظهره, گمون کنم واسه نماز میره مسجد میخوام تا نرفته برم پیشش که تا بیرونیم کارمو انجام بدم امروز و فردا دیگه وقت نمیکنم بیام. البته اگه شما به پاهای کوچولوتون زحمت بدین و تند تر راه بیاین.
- من الان ناراحتم از دستت چرا باید به حرفت گوش کنم مامان؟
- چرا ستاره خانوم ناراحتن؟ چی شده باز؟
- بهت گفتم من اون کفشارو دوست دارم اما نخریدی.
- کفش قرمز پاشنه دار مناسب عروسیه ومهمونیه، ماهم جایی دعوت نیستیم که، هر وقت خواستیم بریم عروسی برات میخرم.
- الان بخریم هروقت عروسی خواستیم بریم من میپوشمشون.
- تو تو سن رشتی عزیزم ,کفش و لباس زود برات کوچیک میشه بزا به وقتش میخرم.
- خب بزرگتر میخریم!!!
- ای بابا مغزتم انگار خوب کار میکنه خانووم کوچولو!
سودابه مادری باحوصله ومهربونه اما بعضی وقتها فقط بهت زده نگاه میکنه به حاضر جوابی ستاره. توی دلش میگفت من هیچوقت انقدر پررو و با اعتماد به نفس نبودم فک کنم به مرتضی رفتی دختر کوچولوی من ولبخندی روی لباش نشست.
دیگه به خونهی صفورا خانوم رسیدن و سودابه رو کرد به ستاره وگفت: بقیه صحبتا در مورد کفش بمونه واسه خونه الان دیگه کار داره مامان.
جلوی در ایستادن یه دست به چتریهای ستاره کشید و مرتبشون کرد و بعد به در کوبید. زنی با قامتی متوسط و چهرهای میانسال که نمیشد احساس درونیش را به واسطهی آن فهمید، سکوتی پر از غم تو چشماش بود ولی سودابه بینهایت دوستش داشت مهربونی تو صورتش میدید که بهش حس خوبی درمورد این خانوم میداد و باعث میشد هردفعه به بهانهای سری به اوبزنه.
حجم
۳۳۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه
حجم
۳۳۹٫۶ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۵۴ صفحه