کتاب روح بارون زده من
معرفی کتاب روح بارون زده من
کتاب روح بارون زده من، برگزیده اشعار سروده زهره قربانی است که در انتشارات کتابداران به چاپ رسیده است. این کتاب شعرهایی زیبا دارد که عشق و عاشقی و خلوت و تنهایی را به ذهن مخاطبانش میآورد.
زهره قربانی با نوشتن اشعار روح بارون زده من، عشق را مهمان خانههایتان میکند و لبخند را به لبهایتان میآورد. با خواندن این اشعار میتوانید در زیباییهای کلام و ذهن شاعر غرق شوید و از روزمرگیهای قدیمی خود فاصله بگیرید.
کتاب روح بارون زده من را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
روح بارون زده من را به تمام دوستداران شعر معاصر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب روح بارون زده من
فریبم ده
فریبم ده فریبم ده، که می دانم زهوشیاری ست
بخند اما تو در خلوت که این خنده زِ بی عاریست
تو کز یک طعنه مینالی، کجا عشقی به دل داری؟
که عاشق چون که عاشق شد، جدا از بیم و طراریست
مگر من با تو بد کردم؟ مگر دست تو رد کردم؟
که گیرم آنچنان کردم، پی هر درد بیماریست
یکی از کوچه آوردند تا جادو کند دل را
فراری شد به گوشم خواند: همان ابلیس شیطانیست
صدای پچ پچ مردم به گوش شهر می پیچد:
خداوندا شفایش ده این مجنون پی یاریست
چه بُهتانها و تهمت ها چه خواری ها و زاری ها
تحمل می کنم آری، ولی نی روی ناچاریست
به یادت آن کوچه که عهد عشق می بستی؟
صدای شاعری آمد که عاشق مرد تنهاییست
نمی آیی کنار من بیا یک شب به خواب من
تمام لحظه های من پر از کابوس تنهاییست
در آغوشم بگیر یک دم، بخوان آن شعر خاموشی
که این طفل مریض احوال فقط محتاج لالاییست
***
گریز
برای عشق تو از من بهانه می خواهند
برای این دل سرگشته چاره می خواهند
چه بغض های نهانی درون حنجره ام
ازاین صدای شکسته ترانه می خواهند
دمادم است که من بر می آورم فریاد
که مهر نیست متاعی که چانه می خواهند
قسم که نیست دل به دست من گویی
برای مرغ فراری آشیانه می خواهند
شب وصدای سکوت و بلندی ساعات
ازاین خیال پریشان فسانه می خواهند
ومن گریز می کنم ز دست اینان که
مرا بدون خودم جاودانه می خواهند
***
غرور
صدا صدای سکوت است و شب شبی تاریک
ومن نشسته به کنجی به پنجره نزد یک
دوباره نقش تو و آمد میان قلب حیاط
دوباره عکس تو افتاد روی ماهی محتاط
نگاهها گره خورده روی یکدیگر
تا زمان رفتن تو مانده ساعتی دیگر
به قول حافظ شیرین سخن به سان سروش:
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش
تو منتظر که بگویم بمان زمانی بیش
ز من سکوت که شاید برآنیم از خویش
گذشت ثانیه ها سر رسید لحظهٔ آخر
ادامه داشت همچنان سکوت سرد درد آور
غرور بود حماقت در آن شبی که گذشت
و حاصل آنکه تو رفتی و بر نخواهیگشت
***
وفا را بیش کن
هر دم نگاهی سوی این دلخستهٔ دلریش کن
قدری تامل عمق عشق پاک این درویش کن
مطرب بیا سازی بزن شعری بخوان از عشق من
آن دلبر فتانه را با من بیا همکیش کن
دشت نگاهت مملو از گلهای عشق و معرفت
این عندلیب خسته را ای گل اسیر خویش کن
در بازی شطرنج دل این شاه قدرتمند را
با اختیار تام خود، هم مات کن هم کیش کن
چشمان من در انتظار لحظه ای کز در رسی
گویم شراب ارغوانی را بنوش و عیش کن
آه ای نگار دلستان با آن دل نامهربان
بهر خدا یکدم بیا قدری وفا را بیش کن
***
از پرنده تا پرواز
در تو از ترانه تا آواز
روح آسمان بنده نواز
بر فراز آبی چشمت
صد هزاران پرنده در پرواز
ای تو درمن غزل غزل جاری
واژه هایی زتیرگی عاری
با تو روح زندگانیم مغموم
شوق روزگار تلخ و تکراری
از تو ذوق ترانه جوشیدن
آفتاب از دلم درخشیدن
حجم
۳۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه
حجم
۳۹٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۸۲ صفحه