کتاب غریبانه
معرفی کتاب غریبانه
کتاب غریبانه داستانی از فرحناز مهدی آزاد است. داستان غریبانه درباره دو دوست به نامهای فرید و حامد است که هر دو در رشته پزشکی درس میخوانند و بعد از مدتی، رابطه دوستانه آنها قطع میشود. اما اتفاقی عجیب آنها را دوباره به یکدیگر پیوند میدهد.
روزی حامد برای کار به بیمارستان میرود. در آنجا دوست قدیمیاش فرید را میبیند که بیمار زنی را به بیمارستان آورده است و خودش به شدت کلافه است. این رفتار او بسیار عجیب است چون فرید میانه خوبی با زنان ندارد و همین موضوع باعث میشود تا حامد کنجکاو شود. او فرید را به خانهاش دعوت میکند و از او میخواهد داستانش را برایش تعریف کند. فرید داستانی عجیب و باورنکردنی دارد...
کتاب غریبانه را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از طرفداران داستانهای ایرانی هستید، خواندن کتاب غریبانه را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب غریبانه
من و فرید از دوران نوجوانی در یک محله و همسایه بودیم .اما از نظر خلق و خو من فوقالعاده شيطان و شوخ و شنگ و بر خلاف من فرید پسری جدی و با دیسيپلين و متشخص بود .
خانوادههایمان از نظر سطح اجتماعی تقریبا همتراز بودند اما ارتباط ما بيشتر در حد سلام و عليک دو بچه محل بود تا اینکه بعد از پایان تحصيلات متوسطه هر دو دررشته پزشکی پذیرفته و وارد دانشگاه شدیم و به همين دلیل رابطه دوستی ما در دانشگاه عميقتر و نزدیکتر شد و در این ارتباط نزدیک بود که متوجه شدم فرید بر خلاف قيافه غلط اندازش که خيلی سرد و جدی به نظر میرسيد بسيار عاطفی و مهربان است.
به هرحال در طول مدت دانشجویی بسيار به هم نزدیک شده و دوستیمان به رابطهای عميق مبدل گردید و با تمام اتفاقات تلخ وشيرین هر دو موفق شده بودیم این رابطه را حفظ کنيم.
اما اواخر دوره تخصصمان بود که اتفاقی تلخ دوستی ما را به تيرگی کشتاند و تقریبا مدت ده سال با سردی فرید روبرو شده بودم به طوریکه حتی وقتی برای مراسم ازدواجم او را دعوت کردم در جشن عروسيم شرکت نکرد.
پس از آن اتفاق او به مردی بسيار منزوی ،بدخلق ، بدبين و بيزار از برخورد با زنان مبدل شده بود، به طوریکه پس از طی دوره تخصص در رشته جراحی عمومی حتی حاضر به پذیرش بيماران مونث در مطب خود نيز نمیشد مگر در شرایط بسيار خاص.
البته کاملا به او حق میدادم بعد از ماجرای تلخی که برایش پيش آمد هرکس دیگری هم که بود شاید حال و روزی بدتر از فرید پيدا میکرد.
در هر صورت مدتها بود که همدیگر را ندیده بودیم. من دوره تخصصی مغز و اعصاب را گذرانده و یک کلينيک تخصصی داشتم و عليرغم اینکه ازدواج موفقی نصیبم نشده و با همسرم متارکه کرده بودم از نظر شغلی و موقعيت اجتماعی آدم نسبتا موفقی به حساب میآمدم. آن روز هم مثا هميشه برای ویزیت بيماران وارد بخش اعصاب شدم اما در کمال تعجب پس از سالها فرید را دیدم که با حالتی بسيار پریشان در بخش ایستاده و در افکار خود غوطه ور است. جلو رفته و او را به گرمی در آغوش گرفتم و از احوالش پرسيدم .
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه
حجم
۱٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۲۷۲ صفحه