دانلود و خرید کتاب زمایا حامد خسروان
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
کتاب زمایا اثر حامد خسروان

کتاب زمایا

نویسنده:حامد خسروان
دسته‌بندی:
امتیاز:
۱.۰از ۱ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب زمایا

کتاب زمایا نوشته حامد خسروان است. این کتاب روایتی جذاب است از عشق و جنگ و صبر. نویسنده اگرچه فضای خارج از ایران را ترسیم کرده است اما در اینکار بسیار موفق و توانمند بوده است.

درباره کتاب زمایا

زمایا نوشته حامد خسروان داستان کمک‌خلبانی ایتالیایی است که برای انجام مأموریتی وارد سارایوو می‌شود و ولی در زمان بازگشت به دستور مافوق خود چند روزی را برای تعمیر یک هلیکوپتر ارتشی در فرودگاه شهر که مقر نیروهای سازمان ملل در جنگ بوسنی است بماند. رشته حوادث پیش رو اما در نهایت پایانی بسیار متفاوت از آنچه او تصور می‌کند را برایش رقم خواهد زد.

داستان در فصل اول با آشنایی او با یکی از پرسنل فرودگاه شروع می‌شود و به دنبال آن وی تصمیم می‌گیرد تا بر خلاف توصیه‌های همکارانش، سرگرد را برای گشتی کوتاه در شهر همراهی کند.

خواندن کتاب زمایا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به داستان پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب زمایا

تیرگی پوستش بیشتر به دورگه‌ها می‌خورد تا آفتاب‌سوختگی. شانه‌اش را به بدنه هواپیما تکیه داده بود و سیگار می‌کشید. مارتین از افسر پرسید:

-می‌دونی چند نفر مردن؟ افسر پک عمیقی به سیگار زد و درحالی‌که به پره‌های ملخ موتور خیره شده بود گفت:

- پنج یا شایدم شش هزار نفر، کسی هنوز نمی‌دونه.

-یا مریم مقدس فکر می‌کردیم کارمانز۷ کنترل اوضاع رو تو دستش داره؟ افسر نگاهی به برچسب اتیکت اسمش که ازیک‌طرف در حال باز شدن بود انداخت، آن را کمی فشار داد و گفت:

-تنها چیزی که اون تو دستش داشت یه نردبون دراز بود، اهمیتی هم نمی‌داد اونو رو دیوار کی می‌ذاره. سپس شانه‌اش را به بدنه هواپیما مالید و ادامه داد:

- نوشیدنی‌اش را به‌سلامتی صلح رفت بالا و بعد هم مردم رو از اردوگاه ریخت بیرون.

کمی آن‌طرف‌تر سربازی که به نظر بیشتر از ۲۰ سال سن نداشت درحالی‌که گوشی ضبط‌صوت کوچکی را روی گوش‌هایش نگه داشته بود تلوتلوخوران از جلوی ما گذشت. سرباز بعدازاینکه از هواپیما رد شد ایستاد و به انتهای باند خیره شد. نگاهش به‌جایی که رینولدز و دوست درجه‌دار او ایستاده بودند افتاد و مستقیم رفت به‌طرف آن‌ها.

مارتین درحالی‌که برگشته بود و دور شدن سرباز را نگاه می‌کرد گفت: -فک کنم رفیقمون تا یه مدتی رنگ آفتاب رو نبینه؟ افسر سری تکان داد و ادامه داد:

-کسی به اون کاری نداره، این بیچاره از دست صربا با پای پیاده فرار کرده و خودشو رسونده اینجا، حال و روزش درست نیست. اون گوشی لعنتی رو دیدی؟ از وقتی اومده اونو از گوشش برنداشته.

-پوتوکاری۸ بوده؟ افسر با سر سؤال مارتین را تأیید کرد.

-پس بقیشون کجان؟

-فرستادنشون شمال، یه جایی به اسم سیمین‌هان۹، شدن مسئول حفاظت از بقیه پناهنده‌ها. مارتین پوزخندی زد و گفت:

-پس هنوز کارشون با اون بیچاره‌ها تموم نشده. افسر سرش را بالا گرفت و یک بغل دندان سفید را به انتهای جمله مارتین اضافه کرد.

-اینو چرا نمی‌فرستن؟ کنار دوستاش براش بهتر نیست؟

-دکتر از لحاظ روانی تأییدش نکرده، بهتره فعلاً همین‌جا واسه خودش رفیق پیدا کنه. مارتین که دید رینولدز و درجه‌داری که کنار او ایستاده بود متوجه سرباز نگون‌بخت شده‌اند با چشم اشاره‌ای به او کرد و گفت:

-باید اعتراف کنم خیلی هم تو این کار مهارت داره.


نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۲۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

حجم

۲۹۴٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۲۸۰ صفحه

قیمت:
۲۵,۰۰۰
تومان