کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
معرفی کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد اثری از اوریانا فالاچی است که با ترجمه ساره سادات علوی میخوانید. این کتاب مجموعه نامههایی است که زنی باردار خطاب به جنین درون رحمش نوشته است و از ناملایمات و سختیهای زندگی گفته است.
بسیاری از مردم معتقدند که مادری که این نامهها را برای فرزندش نوشته است، خود اوریانا فالاچی است. تا به حال چهارمیلیون نسخه از این اثر در جهان به فروش رسیده است. نشریه لسآنجلس تایمز (Los Angles Times) درباره این کتاب اینطور گفته است: موضوعات بیان شده این کتاب، در برگیرنده حقایق مربوط به همه ما، اعم از زن و مرد است.
درباره کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
فالاچی حقیقت را به موشکافانهترین شکل ممکن به تصویر میکشد. نیویورک تایمز (New York Times)
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، داستانی زیبا و تامل برانگیز است. در این کتاب مجموعه نامههایی را میخوانیم که مادری برای جنین درون رحمش نوشته است. او زمانی که متوجه میشود باردار است شروع به نوشتن برای فرزندش میکند و در نامههایش از حقیقت زندگی، دردهایی که هرکسی در زندگی میکشد، سختیها و ناملایمات میگوید.
آنچه در این کتاب بارز است، ترس مادر است و فکری که بارها از ذهنش میگذرد. فکر سقط جنین در برابر ترس از این موضوع که اگر زمانی فرزندش به او بگوید چرا مرا به این دنیا آوردی؟ چه پاسخی دارد که بدهد؟
نشریه نیویورکر (New Yorker) درباره این کتاب اینطور نوشته است: فالاچی با استعداد فوق العادهاش، در روح و روان و قلب یک زن رسوخ کرده تا شک و تردیدها، مشکلات و امیدهای مادرانه در دوران بارداری را آشکار کند. این رمان خواننده را عمیقاً مجذوب خود میکند.
کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، کتابی تامل برانگیز و تاثیرگذار است که از مسائل و مشکلات زنان و مادران صحبت میکند. اگر به چنین موضوعاتی علاقه دارید، این کتاب را حتما بخوانید.
درباره اوریانا فالاچی
اوریانا فالاچی، نویسنده و روزنامهنگار مشهور ایتالیایی، ۲۹ ژوئن سال ۱۹۲۹ در فلورانس متولد شد. او در دروان زمامداری موسولینی متولد شد و در دوران کودکی شاهد آغاز جنگ جهانی دوم بود. او یکی از افرادی بود که همراه خانوادهاش در جنبشهای مقاومت زیرزمینی شرکت میکرد.
اوریانا فالاچی از سن بیستسالگی شروع به نوشتن برای روزنامهها و مجلات کرد. آنچه او را در سراسر دنیا مشهور کرده است، مجموعه مصاحبههایی است که با رهبران بزرگ دنیا مانند محمدرضا پهلوی، یاسر عرفات، ذوالفقار علی بوتو، روحالله خمینی، ایندیرا گاندی، گلدا مایر، ملک حسین، معمر قذافی، جرج حبش، و هنری کیسینجر انجام داده است.
فالاچی برای نوشتههایش آثار و افتخارات بسیاری را از آن خود کرده است. از میان نوشتههای او میتوان به نامه به کودکی که هرگز زاده نشد، زندگی، جنگ و دیگر هیچ، جنس ضعیف و پنهلوپه به جنگ میرود اشاره کرد.
اوریانا فالاچی در سن ۷۷ سالگی در ۱۵ سپتامبر ۲۰۰۶ بر اثر سرطان ریه درگذشت.
بخشی از کتاب نامه به کودکی که هرگز زاده نشد
دیشب فهمیدم که وجود داری. مثل ذرهای از حیات که از هیچ به وجود آمده باشد. در تاریکی با چشمانی کاملاً باز دراز کشیده بودم که ناگهان با تمام وجود تو را حس کردم. تو به وجود آمده بودی.
احساس کردم که انگار گلولهای به من اصابت کرده است. قلبم از تپش ایستاد و هنگامی که دوباره با ضربانی نامنظم، حاکی از هیجان زیاد شروع به تپیدن کرد، احساس کردم به گودال عمیقی از ترس و تردید پرتاب شدم. حالا چنان دچار وحشت شدهام که حالت صورتم، موهایم و افکارم را پریشان کرده است. در این حس ترس، غرق شدهام. این ترس از دیگران نیست، من به دیگران اهمیتی نمیدهم. ترس از درد هم نیست، از درد ابایی ندارم. ترس من از توست، از سرنوشتی است که موجب آفرینش تو از هیچ و وصل تو به وجودیت من شده است. من هیچگاه مشتاق این روز نبودهام، هرچند که میدانستم روزی خواهد آمد. حالا که فکرش را میکنم مدت زیادی است که انتظارش را میکشیدهام، اما هنوز هم این سؤال نگران کننده همیشه در ذهن من است: اگر تو دوست نداشته باشی به دنیا بیایی چه؟ اگر روزی فریاد زنان به من بگویی: «چه کسی از تو خواست که من را به دنیا بیاوری؟ چرا من را به دنیا آوردی؟ چرا؟» آن وقت چه بگویم؟
زندگی تلاشی مداوم و ملالآور است کوچولو! همانند جنگی است که هر روز از سر گرفته میشود و در ازای لحظات شاد کوتاهی که به تو میدهد باید بهایی گزاف بپردازی.
از کجا بدانم که به دنیا نیاوردنت کار بهتری نیست؟ چگونه مطمئن باشم که ترجیح نمیدهی که به همان مکان ساکت و خاموشی که در آن بودی برگردی؟ تو نمیتوانی با من سخن بگویی. قطره حیات تو، تنها گروهی از سلولهای تازه تشکیل شده است. شاید هنوز حتی موجودیتی نداری و تنها احتمال دارد که به وجود بیایی، اما کاش میتوانستی با یک ضربه یا اشاره کوچک مرا از سردرگمی نجات دهی.
مادرم میگوید که من چنین علامتی به او دادم و به همین خاطر مرا به دنیا آورده است.
ببین! مادرم مرا نمیخواست. هستی من به واسطه بیتوجهی دیگران رقم خورده بود. مادرم به امید اینکه من به دنیا نیایم، هر شب با بغض و گریه، دارویی را در آب میریخت و میخورد. او هر شب این کار را تکرار میکرد تا شبی که من به آرامی در شکمش شروع به حرکت کردم و ضربهای زدم تا به او بفهمانم که مرا از بین نبرد.
همان موقعی که من به او علامت دادم در حال نزدیک کردن لیوان به لب هایش برای نوشیدن آن دارو بود. در آن لحظه معنی لگدهای مرا فهمید و در جا لیوان را خالی کرد و تمام دارو را دور ریخت.
چندین ماه بعد، من پیروزمندانه در حال غلتیدن زیر پرتو آفتاب بودم، اما هنوز هم نمیدانم که آن تصمیم درست بوده است یا نه. وقتی خوشحالم، فکر میکنم که تصمیم درستی بوده و زمانی که غمگینم احساس میکنم که اشتباه بوده است. با وجود این، حتی وقتی احساس درماندگی میکنم، باز هم از به دنیا آمدنم پشیمان نیستم. چرا که هیچ چیز بدتر از هیچ بودن نیست. باز هم میگویم، من از درد ابایی ندارم، درد با ما زاده میشود...
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه
حجم
۰
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۱۲ صفحه