کتاب طبرخون
معرفی کتاب طبرخون
کتاب طبرخون نوشته محسن فاتحی داستانی خواندنی است که از درهم آمیختن اسطوره، تاریخ و واقعیت ساخته شده است و از نبرد همیشگی میان انسان، خدا و شیطان میگوید.
این داستان با یک نمایشگاه نقاشی آغاز میشود. جایی که تمام اسطورهها، شخصیتها و قهرمانهای شاهنامه زنده میشوند و دوباره تقشآفرینی میکنند. داستان از نبرد همیشگی میان خیر و شر میگوید و انسانی که مرز میان این دو را چنان گم کرده است که نمیتواند تفاوت و تمایزی میانشان قائل شود. داستان با استناد به تاریخ جهانگشای جوینی، از حمله مغول به ایران میگوید و اسطورههای مانوی را هم به میان میآورد.
کتاب طبرخون را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
اگر از خواندن داستانهای اسطورهای لذت میبرید، خواندن کتاب طبرخون را به شما پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب طبرخون
من: پسر عزیزکاشی که اسب سوار نمیشود تو غاشیهدارش باشی.
ملنگ: به حرف این سَرخراب اعتنا نکنید آقا معلم! پدرم غاشیهکش عزیزکاشی بود. من هم افتادم تو راه پدرم. کارهای پسر عزیزکاشی را رتقوفتق میکنم. منظورم کارهای کوچک است. کارهایی که هژبر شترلب عارش میآید انجام دهد. اسم غاشیهکش ماند روی ما.
ملنگ: مثل اسم سَرخراب روی من؟
ملنگ: سَرخرابی که کار نیست؛ حالت آدم است. تو از شکم ننهات درآمدی سَرخراب بودی.
ملنگ: مگر تو از شکم ننهات درآمدی غاشیهکش نبودی؟
من: هژبر چه کارهایی برای پسر عزیزکاشی میکند؟
ملنگ: همه کاری؛ عار برایش ندارد. هر کاری پسر عزیزکاشی بگوید انجام میدهد.
ملنگ: پس چرا سراغ دخترِ پسر عزیزکاشی رفت؟
ملنگ: از کجا میگویی؟
ملنگ: خودت گفتی به جیکوپیک افتاده باردار شده.
ملنگ: همچین حرفی زدم آقا معلم؟
ملنگ: دامنگرفتن زیر درخت کُنار لودگی نیست.
ملنگ: دو شب است اینجا هستیم، به قدر همه این بیست سال آشناییمان از دخترِ پسر عزیزکاشی گفتی.
ملنگ: امشب چایی نخوریم؟
ملنگ: چرا، چایی بخوریم.
ملنگ: من هیزم جمع میکنم.
ملنگ: من هم آب میآورم.
من: نوبتی بروید!
ملنگ: از تنهاماندن هراس دارید آقا معلم؟
من: احساس خوبی ندارم اینجا.
ملنگ: من که هر شب سینه همین قبرستان میخوابم پس چه؟
ملنگ: تو حسابت جداست؛ معلم از ما بهتران هستی! آقا معلم، معلم آدمهاست.
حجم
۲۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
حجم
۲۰۰٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۳۴۰ صفحه
نظرات کاربران
متاسفانه موفق به خریدکتاب بصورت اینترنتی نمی شوم