دانلود و خرید کتاب مرگ و مرگ کینکاس ژرژه آمادو ترجمه قاسم مؤمنی
تصویر جلد کتاب مرگ و مرگ کینکاس

کتاب مرگ و مرگ کینکاس

نویسنده:ژرژه آمادو
انتشارات:انتشارات خوب
امتیاز:
۳.۴از ۸ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب مرگ و مرگ کینکاس

کتاب مرگ و مرگ کینکاس نوشته ژرژه آمادو، نویسنده مشهور برزیلی است. این کتاب داستان مرگ عجیب کینکاس، ولگرد معروف زاغه‌های سالوادورِ باهیا است. این داستان را با ترجمه روان قاسم مومنی در اختیار دارید. 

درباره کتاب مرگ و مرگ کینکاس

کتاب مرگ و مرگ کینکاس داساتنی خواندنی از وقایع و رخدادهایی است که پس از مرگ کینکاس، ولگرد معروف زاغه‌های سالوادورِ باهیا اتفاق می‌افتد. دوستان و خانواده او بالای جسدش حاضر شده‌اند. خانواده او یعنی دختر، داماد، برادر و خواهرش می‌گویند که او بیست‌وپنج سال کارمند دولت بوده و بعد از بازنشستگی و در سن پنجاه‌سالگی به‌یک‌باره خانه و زندگی را رها و خیابان‌گردی پیشه کرده است. همین موضوع باعث شده است تا آن‌ها دل خوشی از او نداشته باشند. بنابراین جسدش را رها می‌کنند تا برای مراسمش حاضر شوند. اما دوستان او، اینطور نیستند. آن‌ها تا صبح با مرور خاطراتش، به افتخار او می‌نوشند و از او به نیکی یاد می‌کنند، با جنازه هم‌صحبت می‌شوند و او را با خود به پاتوق‌های همیشگی و اسکله می‌برند تا غذای محبوبش را بخورد. 

دوستان کینکاس دوست دارند که او را به یکی از آرزوهایش برسانند. او همیشه عاشق دریا بوده. کینکاس اعتقاد داشته ملوانی است که سرنوشتش به دریا گره خورده و به دریا ختم خواهد شد. آن‌ها او را سوار قایق می‌کنند و به دریا می‌برند اما در میان راه، دریا ناگهان طوفانی می‌شود و قایق را واژگون می‌سازد. دوستان کینکاس موفق می‌شوند که خود را به ساحل برسانند. اما سرنوشت کینکاس با مرگ دوم او محقق می‌شود...

کتاب مرگ و مرگ کینکاس را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

علاقه‌مندان به رمان‌های خارجی و دوست‌داران ادبیات داستانی از خواندن کتاب مرگ و مرگ کینکاس لذت می‌برند. 

درباره ژرژه آمادو 

ژرژه لیال آمادو دِ فاریا ۱۰ اوت ۱۹۱۲ در ایتابونا، باهیا، برزیل متولد شد. او رمان‌نویس برزیلی است که بیشتر به خاطر نوشتن آثاری در شرح زندگی مردم زادگاهش، استان باهیای برزیل، مشهور است چنانچه در این کتاب هم می‌توان نمونه‌هایی از آن را دید. آمادو چهل سال صاحب کرسی ارزشمند فرهنگستان ادبیات برزیل و به‌ویژه محبوب روشنفکران فرانسوی آن دوره بود. آثار او به زبان‌های بسیاری ترجمه شده است اما بسیاری از هموطنانش هنوز او را نمی‌شناسند و آثارش را نخوانده‌اند. او ۶ اوت ۲۰۰۱ در سالوادور، باهیا، برزیل چشم از دنیا فروبست. 

بخشی از کتاب مرگ و مرگ کینکاس

ناکسانی که ماجرای ثانیه‌های آخر عمر کینکاس را در محلات پای تپه و دکان‌های بازار آگوا دوس منینوس دهان‌به‌دهان نقل می‌کردند (حتی اعلامیه‌ای حاوی شعری بندتنبانی سروده فی‌البداهه کوییسا دسانتو آمارو چاپ کردند که حسابی فروش رفت) به قول خانواده کینکاس، روح آن مرحوم را با این کار می‌آزردند. و گفته‌اند نام مرده حرمت دارد و دریغ است که به دهان‌های نجس می‌گساران و قماربازان و قاچاقچیان بیالاید یا دست‌مایه اشعار بازاری و ترانه خوانندگان دوره‌گرد در ورودی بالابر لاسِردا شود که معبر محترمان شهر از جمله همکاران لئوناردو باره‌تو، داماد شرم‌زده کینکاس، است. زمانی که شخص می‌میرد، ارجمندترین و آبرومندترین حال و وضع دوران حیاتش را بازمی‌یابد، اگرچه مرتکب جنون‌آمیزترین اعمال شده باشد. دست ناپیدای مرگ آلایش گذشته را از دامن متوفی می‌زداید و یاد او را بری از هر پلیدی و درخشان چون الماسی خوش‌تراش در اذهان باقی می‌گذارد. این فرضی بود که خانواده‌اش در دهان مردم انداختند و دوستان و همسایگان مکرر کردند. به‌زعم ایشان، کینکاس اونره دم مرگش به همان ژواکیم سوارس داکنیای خانواده‌دار و محترم تبدیل شد؛ همان کارمند نمونه اداره دارایی، با گام‌های حساب‌شده، صورتی تمیز و تراشیده، با کت پشمی سیاه و نازک و کیف چرمی به زیر بغل؛ همان که هر بار درباره سیاست و آب‌وهوا افاضه فضل می‌کرد، دروهمسایه محترمانه گوش می‌سپردند؛ و همان که هرگز پا در میخانه ننهاد و آن یک پیاله کاشاسا را هم در خلوت خانه می‌نوشید. واقعیت آن بود که خانواده با تلاشی تحسین‌برانگیز یاد و خاطره‌ای از او ساختند که چند سال پس از اعلام عمومی مرگش، بی‌هیچ خللی در ذهن همگان می‌درخشید. هر بار از سر اکراه نامی از او می‌بردند، گویی سخن از گذشته‌های دور بود. اما از بخت بد، گاه‌به‌گاه همسایه، همکار لئوناردو، دوست وراج واندا (دختر شرم‌زده‌اش) یاد کینکاس می‌کرد یا سخن او را از زبان دیگران می‌شنید. گویی مرده از گور برخاسته بود تا یاد خود را لکه‌دار کند: مست پاتیل درازکشیده زیر آفتاب صبحگاه در حوالی رامپا دو مرکادو، یا چرک و مندرس تکیه‌زده به گاری کثیفی پای پله‌های کلیسای پیلار، یا آوازخوان با صدایی گرفته و خشن در آغوش دلبرکان سیاه و سبزه لادئیرا دسائو میگوئل. عجب وضعی!

وقتی عاقبت یک روز صبح شمایل‌فروشی که دکانش در لادئیرا دو تابوائو بود با غم و غصه بسیار به خانه محقر اما برازنده خانواده باره‌تو رسید و به دخترش، واندا، و دامادش، لئوناردو، خبر داد که کینکاس ریق رحمت را سر کشیده و جنازه‌اش را در بیغوله محنت‌بارش یافته‌اند، زن و شوهر هم‌صدا آه بلندی از سر فراغت کشیدند. دیگر از امروز کسی از کارمند بازنشسته دارایی نامی نخواهد برد که ناگهان روزی زیرورو شد و تا دم مرگ چنان ولگردی و قلندری پیشه کرد که با اعمال ضدونقیضش آبرو برای خود و خانواده باقی نگذاشت. دیگر زمان آسایش خانواده فرا رسیده بود. دیگر می‌توانستند آزادانه از ژواکیم سوارس داکنیا یاد کنند؛ او را چونان کارمندی محترم و پدر و همسری شایسته بستایند؛ صفات نیکش را الگوی کودکان قرار دهند و بی‌هیچ نگرانی آن‌ها را به عزیز داشتن یاد پدربزرگ وادارند.

saeed_vadi
۱۴۰۲/۰۳/۰۹

کتاب بنظرمن تا اونجایی گیرا و خوبه که سرنوشت "کارمند محترم اداره بیمه که امروزه ولگردی شده مُرده در میان اتاق خانه دخترش" رو روایت میکنه. باقیش برا بازی باکلمات و قدرت روایت بود

مهتاب
۱۴۰۳/۰۸/۰۱

قشنگ بود. پیشنهاد میکنم بخونیدش. هممون گاهی دلمون میخواد علیه مناسبت‌های اجتماعی و نقش‌هایی که به گردنمونه طغیان کنیم و بریم سراغ چیزی که دوست داریم. زندگی مقوله عجیبیه.

AS4438
۱۳۹۹/۱۲/۱۳

کتابی باسبکی متفاوت، ترجمه ای عالی، ازفقرمردم.

maryrad
۱۳۹۹/۱۲/۰۳

کیفیت جلد و برگ ها عالیه 👏 داستان برای من خیلی جذاب بود از همون اول جذب میشه دنبالش کنی ، البته ترجمه اش هم بی تاثیر روی دوست داشتنم نیست.

Faeze Pk
۱۴۰۲/۰۹/۰۲

جالب نبود نپسندیدم داستانش خیلی به حاشیه میره و وحدت موضوع نداره خیلی پراکنده میگه و انقدر تو داستان اسامی متفاوتی به کار برده شده که تمرکز از دست میره و به نظرم اصلا به خودشناسی ربطی نداره در صورتی

- بیشتر
این‌همه آدم زنده لخت‌اند، آن‌وقت این‌ها لباس نو را خوراک کرم‌های قبرستان می‌کنند...»
AS4438
هنوز جوان بود و غم و شادی بر دلش اثر می‌کرد.
saeed_vadi
سه ماه آزگار از کودک سه‌ماهه‌اش مراقبت کرد. نوزاد جز سینهٔ مادر هیچ کم نداشت.
saeed_vadi
زمانی که شخص می‌میرد، ارجمندترین و آبرومندترین حال و وضع دوران حیاتش را بازمی‌یابد، اگرچه مرتکب جنون‌آمیزترین اعمال شده باشد.
saeed_vadi
زمانی که شخص می‌میرد، ارجمندترین و آبرومندترین حال و وضع دوران حیاتش را بازمی‌یابد، اگرچه مرتکب جنون‌آمیزترین اعمال شده باشد. دست ناپیدای مرگ آلایش گذشته را از دامن متوفی می‌زداید و یاد او را بری از هر پلیدی و درخشان چون الماسی خوش‌تراش در اذهان باقی می‌گذارد.
محمدرجا صاحبدل
و اینجاست که باید گفت چه‌بسا سال‌ها پیش از نخستین مرگ جسمانی‌اش، چون از چشم خانواده افتاده، مرگ دیگری را نیز از سر گذرانده و سه بار مرده است
کاربر ۵۳۰۳۰۶۰
آن‌قدر سر خاراند تا بالاخره کل دعا یادش آمد. بقیه هم به تقلید از او تکرار کردند و خود را مؤمن گرفتند.
saeed_vadi
مثل خروس سر شب می‌خوابید و کلهٔ سحر برمی‌خاست. همه‌چیز سروقت: از مغازه به خانه، اول حمام بود و بعد شام.
saeed_vadi
فقط عمه ماروکاس بود که زد زیر خنده و همچنان که روی تنها صندلی اتاق نشسته بود، کل ذخیرهٔ چربی‌اش به لرزه درآمد. «چه بامزه!»
saeed_vadi

حجم

۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

حجم

۶۷٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۷۲ صفحه

قیمت:
۱۷,۵۰۰
تومان