کتاب کاواک
معرفی کتاب کاواک
کاواک اولین مجموعه داستان صادق ثابتی است که در انتشارات قصهباران به چاپ رسیده است.
درباره کتاب کاواک
در مقدمه کتاب از قول نویسنده آمده است: «خیلی از انسانها گفتگوهای درونی دارند. کلماتی که در سکوت در ذهنشان میچرخد و جمله میشود و حتا حادثه می آفریند. انسانها یک زندگی کرده و هزار زندگی ناکرده دارند که به دنبال آن زندگی های ناکرده شان، به سینما می روند، کتاب می خوانند، سفر می کنند و می نویسند. نوشتنِ داستان از زندگی بر می خیزد، اوج می گیرد و سپس خودِ زندگی می شود. نویسنده شروع به نوشتن می کند و به دنبال خلق داستان، شخصیتهایی را وارد روایتش می کند. سپس شخصیتها جان می گیرند، از قالب کلمات رها می شوند و زودتر از قلم نویسنده روایت را پیش میبرند. این، یک زندگی جدید است. همان چیزی که هرکسی دوست دارد تجربه کند و از آن لذت ببرد. همه دوست دارند قهرمان باشند یا قهرمان داشته باشند. بنابراین یا باید خستگی ناپذیر تلاش کنند یا مکرر ببیند و یا مداوم بنویسند. جمله ای از پل آستر همیشه در ذهنم مانده که میگوید «کلمات همان کلماتند اما داستانها مدام تغییر می کنند»
زندگی همین تکرارهای دوست داشتنی است. تکرار کلمات و آدمها و داستانها. هر روز انسانهایی جدیدتر اضافه می شوند و تعدادی هم می روند. زندگی رفته ها شاید تمام شود. آنچه هیچگاه تمام نمی شود داستان زندگی ست. شخصیتهایی هست که دوست داریم زندگی شان کنیم. اینها را یا توی سینما می بینیم یا توی کتاب می خوانیم.»
صادق ثابتی در اولین ورودش به حوزه ادبیات داستانی شما را وارد گفتگوهای درونی و سکوت ظاهری انسانها میکند تا داستانهایی از جنس انسان امروزی و زندگیاش بخوانید.
خواندن کتاب کاواک را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه علاقهمندان به ادبیات داستانی به ویژه داستانهای کوتاه را به خواندن این کتاب دعوت میکنیم.
بخشی از کتاب کاواک
کوچ
پوستم قرمز و چروکیده شده است. روده هایم در حال کش آمدن هستند. چربی زیر پوستم نمیرود. توی سرم احساس سنگینی میکنم.
نمی دانم تا چند وقت دیگر باید توی این وضعیت بمانم. نمیتوانم جایی را ببینم. چشمهایم بسته است. صداهایی از بیرون به گوش میرسد. احساسم به هم میریزد. کیوان و ناهید در حال مشاجره هستند. هر روز همین است. خواب را از چشمان بسته ام هم میگیرند. تحمل صداهایشان را ندارم. از اینجا هم راه گریزی ندارم. سعی میکنم تا میتوانم به خودم تکان بدهم. آن بیرون هرچه باشد از این شرایط بهتر است.
با تمام قوا خودم را جابجا میکنم. کله پا میشوم. نفسم بند میآید. میخواهم فریاد بکشم اما حنجره ام یاری نمیکند. با آرنج و لگد به دیواره میکوبم.
بالاخره کلافه میشوند. آنها هم مثل من دور خود میپیچند. با اینکه وضعیت مناسبی ندارم اما خوشحال میشوم. از این پهلو به آن پهلو میشوم. صدایی شبیه آژیر شنیده میشود. انگار جایم را پیدا کرده اند. کمی دیگر تقلا میکنم. بالاخره ماشین از راه میرسد و هر سه مان را سوار میکند. از نفس میافتم و کمی آرام میگیرم.
زن کمی این پا و آن پا میکند و ابروهایش را به معنی ناتوانی بالا میدهد. لبهایش از نگرانی حرفی که میخواهد بزند روی هم میلرزند. کلمات را آهسته و کم جان بیرون میدهد.
«سی میلیون خیلی زیاده»
آفتاب میسوزاند. پری سرش را برمیگرداند. خشمش را قورت میدهد و لبهایش را به هم میدوزد. توی سرش به دوستش فحش میدهد. گفته بود حوصلهٔ آدمهای مِن مِن کن را ندارد. رو به زن میکند و انگشتش را به سمتش نشانه میرود.
«ببین خانومی» دستش را به کمر میزند و کمی مکث میکند تا عصبانیتش کم شود. ادامه میدهد
«من دارم ریسک میکنم. اگه دو زار مایه توش نداشته باشه همچین غلطی نمیکنم»
و بر میگردد تا سوار ماشین شود. زن از حرفی که زده بود پشیمان میشود. به دگمهٔ مانتواش چنگ میاندازد. دستش را دراز میکند و بلند میگوید
«میشه چند روز فرصت بدین؟»
پری در ماشین را باز میکند. سر برمیگرداند. منتظر میماند تا زن عابری که از کنارشان رد میشود، دور شود. صدایش آرامتر است.
«فردا باید تحویل بهزیستی بدم. اگه سمیه معرفیت نکرده بود اصلا نمیومدم اینجا. همین الانشم دو تا مشتری دست به نقد دارم» و سوار میشود و در را میبندد.
زن به سمت ماشین میرود و دستش را روی شیشه میگذارد. پری شیشه را تا نیمه پایین میدهد «شناسنامه ش چی میشه؟»
خندهٔ پری پوزه دارد. «اونش دیگه با خودته خانومی» و شیشه را بالا میدهد. ماشین دور میشود. زن به ساعتش نگاه میکند. عقربهٔ بزرگ روی سنش نشسته است. سه و چهل دقیقهٔ عصر است. گوشی را بر میدارد و با همسرش تماس میگیرد.
حجم
۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه
حجم
۵۴٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۸
تعداد صفحهها
۱۲۷ صفحه