کتاب مدیر وقتشناس و هدفمند
معرفی کتاب مدیر وقتشناس و هدفمند
کتاب مدیر وقت شناس و هدفمند نوشته کن بلانچارد و استیو گاتری است. این کتاب به شما یاد میدهد چگونه یک «مدیر لحظه آخری» بر تعللهای خود غلبه کرد. با استفاده از این داستان جذاب، بلانچارد و گاتری، مسئله تاخیر را برطرف میکنند و استراتژیهای عملی را ارائه میدهند که هر فردی میتواند بلافاصله برای بهبود عملکرد خود استفاده کند.
درباره کتاب مدیر وقتشناس و هدفمند
این کتاب یکی از پرفروشترین کتابهای کِن بِلانچارد، مانند مدیر یک دقیقهای و مشتری دوآتشه، او را به یک افسانه تجاری شناخته شده جهانی تبدیل کردهاند. اکنون او با نویسنده مشهور تجارت، استیو گاتری دست به دست هم دادهاند تا یکی از رایجترین و موذیترین مشکلات موجود در محل کار یعنی تعلل را کشف کنند.
مدیر وقتشناس و هدفمند داستان آشنایِ باب را میگوید، یک مدیر میانی که عادت دارد کارها را به آخرین لحظه موکول کند. او مهلتها را از دست میدهد، سپس دنبال دلیلی منطقی میگردد، تاخیر را توجیه کرده و سعی میکند آن را توضیح دهد. خوشبختانه، باب به مدیرعامل شرکت خود ارجاع داده میشود که نوع جدیدی از مدیریت را اجرا میکند. پست مدیریتی که مدیر ارشد بهرهوری نامیده میشود. این خانم مدیر، به او کمک میکند تا با سه عارضه منفی تأخیر مقابله کند، این عوارض عبارتند از: دیرکرد، کیفیت پایین کار و استرس برای خودش و دیگران. باب میآموزد که چگونه بر تعلل غلبه کند، و از طریق استراتژی سه پ، خود را به مدیر موقت و هدفمند تبدیل میکند.
خواندن کتاب مدیر وقتشناس و هدفمند را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام کسانی که میخواهند مدیریت اوضاع را در دست داشتهباشند پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب مدیر وقتشناس و هدفمند
در هر صورت، او نیم ساعت زودتر از همیشه، از تختخوابش بلند میشود تا بتواند هم فرصت پیادهروی را داشته باشد و هم به موقع در جلسه حاضر شود. باب پس از پیادهروی، دوش گرفت و عطر دلخواه خود را زد. بعد لباس پوشید و کراوات جدیدش را به گردن آویخت. از وجود گره احمقانه کراوات ناراحت بود، چون عادت نداشت کراوات بزند. پوشیدن لباس راحت در کار تجارت، عادی و مرسوم است و به همین دلیل، چند سالی بود که کراوات نزده بود. ساعت گرانقیمت و دقیق سوئیسیاش را بست و به آن نگاهی کرد.
- آه! زمان با چه سرعتی میگذرد.
مثل اینکه پوشیدن لباس، بیش از چیزی که فکرش را میکرد وقت گرفته بود. با خودش گفت:
«عیب ندارد، سریعتر رانندگی میکنم تا وقتِ تلف شده جبران شود.»
باب، دستگاه پِیجِر، رایانه دستی و لپتاپ خود را برداشت و سوار ماشینش شد. به ساعت خود و ساعت ماشین نگاه کرد
«اوه! الان هم دیر شده. بهتر است با دِیو تماس بگیرم»
وقتی به چراغ قرمز رسید، داخل کیف رایانه را وارسی کرد، پیجر را برداشت و پس از پیدا کردن شماره آقای رئیس، به او تلفن زد.
صدائی از آن سوی خط بگوش رسید.
«دِیو هستم.»
حجم
۱۲۵٫۲ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
حجم
۱۲۵٫۲ کیلوبایت
تعداد صفحهها
۹۴ صفحه
نظرات کاربران
عالی بود بنظرم لازمه که هرکسی این کتاب رو حداقل یکبار در زندگیش بخونه