کتاب خودکشی آلبالوها
معرفی کتاب خودکشی آلبالوها
کتاب خودکشی آلبالوها؛ دلنوشتههایی برای مهسیما نوشته مجید محققی فاروج است. این کتاب روایتی از احساسات و عواطف نویسنده است برای تمام کسانی که عشق و معنای آن را تجربه درک کرده باشند. برای آنان که به هرچیز نگاه میکنند، زیبا جلوه میدهد و به هرکجا پا میگذارند محفل عشاق میشود، همانانی که دستانشان بوی عشق میدهد، از واژه واژه کلامشان گل میروید و دمادم میهمان لحظههای ناب هستند. زیزا عشق را درک کردهاند.
خواندن کتاب خودکشی آلبالوها؛ دلنوشتههایی برای مهسیما را به چه کسانی یپشنهاد میکنیم
این کتاب را به تمام علاقهمندان به دلنوشته پیشنهاد میکنیم
بخشی از کتاب خودکشی آلبالوها؛ دلنوشتههایی برای مهسیما
نازنینم، پس از تو هر نمِ بارانی، گریبانِ آرامشِ دروغینم را میدَرد. جنونِ خفته وجودم را به طغیان میکشاند. عِطر هر بارانی مرا آوارهٔ کوچهها میکند. کاش بدانی بعد از تو، رحمتِ باران، زحمتِ تاوان است. تاوانی دو صد چندان از دلتنگی به دوشِ روحِ عاشقم. زیر باران، خاطراتت هر نمنمی را به طوفان میکشاند. همآنجا که هم من ابری و بارانیام، هم آسمان. آنجا که رگبار و طوفان، ناخواسته با چَشم و قلبِ من همزاد پنداری میکنند. دستِ آخر هم ابر کوچک و بارورِ نگاهم، دست به دستِ ابر آسمان میدهد و سیلاب همچو رودی که عطشِ رسیدن به دریا را دارد؛ بر صورتم جاری میشود. آنجا که صبورانه تنهایی را مدارا میکنم. همآنجا که سنگِ صبر را با آبِ دیده سنباده میزنم. آنجا که یادت از یادم نمیرود و تقاصِ همهچیز را با احوالی خراب به دنیا پس میدهم. آنجا که هوا، تنها هوایِ ملاقات با یادِ توست، زمانهٔ روا شدنِ ریاضتها بر جانم. آنجا که مردم شهر، لذّتِ هوایِ مطبوع را میبرند و من تنگتر از همیشه نفس میکشم. همآنجا که پاهایم پرسهگردی را به راهِ خانه ترجیح میدهند. آنجا که من عاشقِ هرچه تنهاتر شدن با تو هستم. همان برهه که نزدیکترین چیز به من همان دوریِ توست. وقتی که باران سمفونیِ عشق و دلتنگی را بر شیروانیِ خانهها به اجرا در میآورد، من گرچه خیسم، امّا بلند بلند تَرک بر میدارم. ترکهایی به عمق و بلندایِ دوریِ از خودت. جانِ دیگرم، بدان بایستهٔ عاشقی همانا، باران است و باریدن، پرسه هست و تمنّا، از پیِ آن درد است و دلتنگی و تحمّل. در پایانِ هر بارش، آن زمان که قارچهای سمّی سر از خاک بیرون میآورند؛ آن هنگام که سمفونیِ رعد و رگبار تمام میشود؛ چشمانم را میبندم تا یادت هم بی رو در بایستی از پیشم برود و باز هم من میمانم و غمات. امّا اشکالی ندارد. عاشق که ترسو نیست. اینگونه است که دنیا، تحسین کردن را از کردار عاشقیام آموخت. با این حال باران را دوست دارم
حجم
۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
حجم
۹۳٫۹ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۹
تعداد صفحهها
۱۱۳ صفحه
نظرات کاربران
بار اول که تو را بر خاک غزل ساز دلم دیدم با خودم گفتم: مگر سرنوشت بهتر از این هم می شود؟ (◔‿◔) زیبا،روان،دلنشین و متفاوت بود🤍🌿
این کتاب یک کتاب بینظیر است .از نام جالب و عجیبش گرفته تا متن شیرین و دلنشینش.من خیلی خوب توانستم با ایت کتاب ارتباط برقرار کنم.حتی میان کلمات رمانتیک و عاشقانه از قوانین فیزیک نیز استفاده شده.تجربه بینظیری برای بنده
نویسنده با سبکی روان و پر از احساس خاص خود خواننده را با خود به دنیایی خارج از مرزهای روزمرگی هایمان می برد. بسیار جذاب و خواندنی
یک دل برای عاشق شدن تو کم است.....:) کلی با خوندن این کتاب حس خوب بهم منتقل شد بخونید و لذت ببرید
کتابی متفاوت از منظر عاشقانه که با روایت های زیبا حکایت از عشق میزند ، تابحال همچین تجربه ای را نخوانده اید ، توصیه میکنم حداقل یکبار ان را بخوانید و تجربه کنید
خیلی کتاب تاثیر گزاری بود در کل عالی بود
احساسات بسیار زیبا تصویر شدن. لذت میبرید از خواندن
خیلی لطف احساسات را بیان کرده و چقدر خوب بود در زندگی روزمره که همه گرفتار و مشکلات دارن بتونن بیان کنن و چقدر زندگی شیرین میشود
درود بر نویسنده.با خوندن این کتاب یه حالت ارامش و لطیف به ادم دست میده.جمله به جمله با احساس وبا فکر تحریر شده.ممنون از این حس خوبی که به ما انتقال دادین
با سلام و آرزوی موفقیت برای نویسنده محترم، جناب آقای محققی، به امید اینکه در آینده نزدیک کتاب ها و دست نوشته های بیشتری از شما چاپ شود و راهتان مستدام باشد.