دانلود رایگان کتاب خودکشی آلبالوها مجید محققی فاروج
تصویر جلد کتاب خودکشی آلبالوها

کتاب خودکشی آلبالوها

انتشارات:انتشارات آرنا
امتیاز:
۵.۰از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خودکشی آلبالوها

کتاب خودکشی آلبالوها؛ دلنوشته‌هایی برای مه‌سیما نوشته مجید محققی فاروج است. این کتاب روایتی از احساسات و عواطف نویسنده است برای تمام کسانی که عشق و معنای آن را تجربه درک کرده باشند. برای آنان که به هرچیز نگاه می‌کنند، زیبا جلوه می‌دهد و به هرکجا پا می‌گذارند محفل عشاق می‌شود، همانانی که دستانشان بوی عشق می‌دهد، از واژه واژه کلامشان گل می‌روید و دمادم میهمان لحظه‌های ناب هستند. زیزا عشق را درک کرده‌اند.

خواندن کتاب خودکشی آلبالوها؛ دلنوشته‌هایی برای مه‌سیما را به چه کسانی یپشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به دل‌نوشته پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب خودکشی آلبالوها؛ دلنوشته‌هایی برای مه‌سیما

نازنینم، پس از تو هر نمِ بارانی، گریبانِ آرامشِ دروغینم را می‌دَرد. جنونِ خفته وجودم را به طغیان می‌کشاند. عِطر هر بارانی مرا آوارهٔ کوچه‌ها می‌کند. کاش بدانی بعد از تو، رحمتِ باران، زحمتِ تاوان است. تاوانی دو صد چندان از دلتنگی به دوشِ روحِ عاشقم. زیر باران، خاطراتت هر نم‌نمی را به طوفان می‌کشاند. همآن‌جا که هم من ابری و بارانی‌ام، هم آسمان. آن‌جا که رگبار و طوفان، ناخواسته با چَشم و قلبِ من هم‌زاد پنداری می‌کنند. دستِ آخر هم ابر کوچک و بارورِ نگاهم، دست به دستِ ابر آسمان می‌دهد و سیلاب هم‌چو رودی که عطشِ رسیدن به دریا را دارد؛ بر صورتم جاری می‌شود. آن‌جا که صبورانه تنهایی را مدارا می‌کنم. همآن‌جا که سنگِ صبر را با آبِ دیده سنباده می‌زنم. آن‌جا که یادت از یادم نمی‌رود و تقاصِ همه‌چیز را با احوالی خراب به دنیا پس می‌دهم. آن‌جا که هوا، تنها هوایِ ملاقات با یادِ توست، زمانهٔ روا شدنِ ریاضت‌ها بر جانم. آن‌جا که مردم شهر، لذّتِ هوایِ مطبوع را می‌برند و من تنگ‌تر از همیشه نفس می‌کشم. همآن‌جا که پاهایم پرسه‌گردی را به راهِ خانه ترجیح می‌دهند. آن‌جا که من عاشقِ هرچه تنهاتر شدن با تو هستم. همان برهه که نزدیک‌ترین چیز به من همان دوریِ توست. وقتی که باران سمفونیِ عشق و دلتنگی را بر شیروانیِ خانه‌ها به اجرا در می‌آورد، من گرچه خیسم، امّا بلند بلند تَرک بر می‌دارم. ترک‌هایی به عمق و بلندایِ دوریِ از خودت. جانِ دیگرم، بدان بایستهٔ عاشقی همانا، باران است و باریدن، پرسه هست و تمنّا، از پیِ آن درد است و دلتنگی و تحمّل. در پایانِ هر بارش، آن زمان که قارچ‌های سمّی سر از خاک بیرون می‌آورند؛ آن هنگام که سمفونیِ رعد و رگبار تمام می‌شود؛ چشمانم را می‌بندم تا یادت هم بی رو در بایستی از پیشم برود و باز هم من می‌مانم و غم‌ات. امّا اشکالی ندارد. عاشق که ترسو نیست. این‌گونه است که دنیا، تحسین کردن را از کردار عاشقی‌ام آموخت. با این حال باران را دوست دارم

║▌║▌║ اقلیت ║▌║▌║
۱۴۰۰/۱۲/۲۶

بار اول که تو را بر خاک غزل ساز دلم دیدم با خودم گفتم: مگر سرنوشت بهتر از این هم می شود؟ ⁦(◔‿◔)⁩ زیبا،روان،دلنشین و متفاوت بود🤍🌿

کاربر ۲۳۸۱۶۶۰
۱۳۹۹/۰۷/۲۹

این کتاب یک کتاب بینظیر است .از نام جالب و عجیبش گرفته تا متن شیرین و دلنشینش.من خیلی خوب توانستم با ایت کتاب ارتباط برقرار کنم.حتی میان کلمات رمانتیک و عاشقانه از قوانین فیزیک نیز استفاده شده.تجربه بینظیری برای بنده

- بیشتر
کاربرMoha
۱۳۹۹/۰۷/۰۹

نویسنده با سبکی روان و پر از احساس خاص خود خواننده را با خود به دنیایی خارج از مرزهای روزمرگی هایمان می برد. بسیار جذاب و خواندنی

کاربر ۳۰۲۴۶۶۳
۱۴۰۱/۰۱/۲۴

یک دل برای عاشق شدن تو کم است.....:) کلی با خوندن این کتاب حس خوب بهم منتقل شد بخونید و لذت ببرید

کاربر ۲۴۶۵۵۲۳
۱۳۹۹/۰۸/۲۳

کتابی متفاوت از منظر عاشقانه که با روایت های زیبا حکایت از عشق میزند ، تابحال همچین تجربه ای را نخوانده اید ، توصیه میکنم حداقل یکبار ان را بخوانید و تجربه کنید

09123706011
۱۳۹۹/۰۷/۱۲

خیلی کتاب تاثیر گزاری بود در کل عالی بود

کاربر ۲۳۱۰۷۲۷
۱۳۹۹/۰۷/۰۹

احساسات بسیار زیبا تصویر شدن. لذت می‌برید از خواندن

کاربر ۲۶۱۷۸۸۷
۱۳۹۹/۰۹/۲۲

خیلی لطف احساسات را بیان کرده و چقدر خوب بود در زندگی روزمره که همه گرفتار و مشکلات دارن بتونن بیان کنن و چقدر زندگی شیرین میشود

کاربر ۲۳۳۸۰۰۰
۱۳۹۹/۰۷/۱۶

درود بر نویسنده.با خوندن این کتاب یه حالت ارامش و لطیف به ادم دست میده.جمله به جمله با احساس وبا فکر تحریر شده.ممنون از این حس خوبی که به ما انتقال دادین

پايدار
۱۳۹۹/۰۷/۱۲

با سلام و آرزوی موفقیت برای نویسنده محترم، جناب آقای محققی، به امید اینکه در آینده نزدیک کتاب ها و دست نوشته های بیشتری از شما چاپ شود و راهتان مستدام باشد.

به یاد می‌آورم آخرین بار از تو پرسیدم، می‌دانی که من تو را بی‌وقفه و سراسیمه دوستت دارم؟
-حـنین‌-
تمام جانم، از وقتی مرا به پاییز سپردی، نوازش‌گری جز باران ندارم.
سایه‌بی‌سایگی:).میر
من و عقل تصمیم گرفتیم تو را عاقلانه کنار بگذاریم، عقل، عزم مرا استوار کرد تا دیگر سایه‌ای زیر پایت نباشم.
میرفندقی
اگر هر آن‌چه بین ما بود، اشتباه بود، دوباره اشتباه کن. اگر با من بودنت هر چند اندک اشتباه بود، دوباره اشتباه کن.
-حـنین‌-
راهی شدم. بی‌دل، بی‌اشک، امّا با گلویی گره خورده از هق هقِ بغض‌های مرگ‌بار.
میرفندقی
وقتی در خلوتِ خود با تو صحبت می‌کنم، گفته‌هایم را که می‌سنجم، جملگی جملاتم، همانند روزگارم پر است از ضدّ و نقیض از تو.
-حـنین‌-
فاصلهٔ باغِ سرسبزِ با تو بودن و جهنّمِ سرسختِ بی تو ماندن، تنها باز کردنِ پلکیست. ای کاش می‌توانستم با پلکی بسته زندگی کنم.
-حـنین‌-
من و عقل تصمیم گرفتیم تو را عاقلانه کنار بگذاریم، عقل، عزم مرا استوار کرد تا دیگر سایه‌ای زیر پایت نباشم. دیگر یادت همراه هر پلک زدنم نباشد. دیگر یادت مُمّدِ حیات با هر نفس نباشد. دیگر یادت نباشد و یادم، دمی آرام گیرد.
-حـنین‌-
مگر نشنیده‌ای گفته‌اند: آن‌جا که عشق باشد، آن‌جا خطر نباشد؟!
-حـنین‌-
سلام غمِ دل‌خواه من. سلام. درود بی‌پایان روحِ تشنه‌ام به تو. در خاطراتت سیر می‌کردم که به آرزوها رسیدم. در خاطر داری چقدر آرزوهایت برایم حسِ حیات داشت؟ با هر برآورده کردنی، عشق را به رخِ دنیا می‌کشیدم.
-حـنین‌-
در عمقِ نگاهت پیوسته بارانی از معجزه برپاست، هر نگاهت نفس دارد، همیشه مهمان جانِ من است.
-حـنین‌-
عاشقی نبرد است. همه تن فریاد بی‌صدا شدن. همهٔ وجود حیا شدن. عاشقی یعنی غافل از اندیشهٔ فردا شدن. یک یادگار از همهٔ شب‌ها و سحرها داشتن. عاشقی یعنی تشنه‌ترین دریا شدن؛ یعنی گونه‌هایت عطش را با طعم اشک چشیدن.
-حـنین‌-
از زمانی که یادم هست تو را دوستت دارم. من تو را تکرار در تکرار دوستت دارم. با وجودت رنگین کمانی در دلم برپاست.
-حـنین‌-
در را باز کن. صدای خسته‌ام را بشنو. این‌بار برای تمنّای محبت نیآمده‌ام. ترمیم را می‌جویم. دلم درمان می‌خواهد.
-حـنین‌-
دنیایِ بعد از تو مرا زمین خواهد زد. ببین چگونه موجم از طوفانِ تو که دریاها به حیرت مانده‌اند! آشنایِ من، غریبانه رهایم نکنی. از من نَبُری که نفسم بریده می‌شود.
-حـنین‌-
در چشم بر هم زدنی، برای همیشه وداع کردی. چقدر تلخ و ناروا، سراسیمه و پرآشوب مرا با خاطرت تنها گذاشتی. سنگدل! چطور دلت آمد؟
میرفندقی
چه قدر مرا شبیه سفرنامه‌ها کرده‌ای. همیشه با چمدانی سنگین از خاطراتت به هر گوشه‌ای روانه هستم. از جادّه‌ای می‌گذشتم.
-حـنین‌-
عشق، چه معجزهٔ بی‌بدیلی است! بر سنگِ خارا اگر ببارد، همچو موم، نرمش می‌کند. با من بگو، تو از عشق چه می‌دانی؟ من که از عشقِ زمینی به معراج رسیدم. آن‌قدر تو گشته‌ام که هر بار، رو به جام آینه می‌کنم، فقط تو را می‌بینم.
کاربر ۳۲۵۸۳۰۴
واژه‌ها را چگونه به بندِ حمد و ثنای دوست کِشم؟ لایق نیست هر چند حرفی برای این ارزنده گوهر دو عالم. پس دوست را با وزنِ خودش به قلمِ معرفت کِشم. دوست دال دارد و با دل آغاز شود. دل، دل‌دادگی در پی دارد. دل داشتی و دلداده گشتی، دوست را یافته‌ای. دوست، دودمانت را به تسخیر و یاری فرا خواند. سینِ دوست، سِمتِ خداست در کونُ و مکان و تمنّای محبّت و مهرافروزی دارد.
-حـنین‌-
مگر نه این‌که هر دل‌خواسته‌ای بهایی دارد؟ مگر جز این باشد که هر دل‌خواهی تاوانی دارد؟ من بهای تو را با صبر و رنج و وفا خواهم پرداخت. آغاز کرده‌ام صبر و رنج را بجز وفا. وفا بماند تا لحظهٔ ناب وصال. این شب بیداری و شکستن، این تب و آه، این چشم به راهی، پیش‌کش رنج و عذابم. انتظار دیدار رویت، حسرت شنیدن آهنگ خوش‌وزن صدایت، مرارتی است بر صبر و تحمّلم. امّا آن خوش هنگامهٔ دیدار که من دست در دست تو مبهوتِ برق چشمانت خواهم گشت، تو وفا را در نبض بی‌امانِ شاهرگ دست‌هایم حس خواهی کرد. دوستت دارم ای بهایِ صبر و رنج و وفا.
-حـنین‌-

حجم

۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

حجم

۹۳٫۹ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۹

تعداد صفحه‌ها

۱۱۳ صفحه

قیمت:
رایگان