کتاب زنی که دیگر نمی‌خواست مرد باشد

کتاب زنی که دیگر نمی‌خواست مرد باشد نوشته منصور یوسف زاده شوشتری، داستان زندگی دختری به نام مریم را روایت می‌کند. مریم کودکی و زندگی سختی را پشت سر گذاشته است. پدر و مادر او مدام از او می‌خواهند همه‌ی نیازها و رفتارهای زنانه‌اش را کنار بگذارد و جور دیگری رفتار کند.

فشارهای پدر و مادر مریم زندگی را برای او سخت کرده است، او نه از زندگی لذت می‌برد نه از شغل و ازدواجش، او باور کرده است زن بودن چیز خوبی نیست اما همه چیز تغییر می‌کند او راهی پیدا می‌کند تا همه چیز را تغییر دهد.

خواندن کتاب زنی که دیگر نمی‌خواست مرد باشد را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم

این کتاب را به تمام علاقه‌مندان به ادبیات داستانی معاصر پیشنهاد می‌کنیم

بخشی از کتاب زنی که دیگر نمی‌خواست مرد باشد

من با بزرگترین اتفاق زندگی‌ام روبرو شده بودم. ولی هیچ درکی از اهمیت و نقش آن در زندگیم نداشتم. نمی‌دانستم که باید برای این پرچم زنانگی، خوشحال باشم یا آن را مثل یک نشان قاچاق در کوله‌بارم پنهان کنم؟ بعدها وقتی در سی و پنج سالگی دکتر متخصص در بیمارستان نازایی یزد، به من گفت که بخشی از دلایل نازایی‌ام به عفونت ناشی از همان پارچه‌ها مربوطه، فقط دنبال مادرم می‌گشتم تا او را خفه کنم! چطور راضی می‌شد مهم‌ترین اتفاق مربوط به زنانگی را با بی‌اهمیتی برگزار کند؟ شاید هم با خشم ناشی از عدم پذیرش زنانگی خودش، مرا نیز به سمت دنیای سرکوبگر زنانگی دعوت می‌کرد؟ و من در مورد این مقوله نیز، هیچ کلماتی برای بیان احساسم نمی‌شناختم. در تمام طول عمرم، این در اختیار نداشتن کلمات برای بیان احساساتم در قالب کلمات، با من همراه بود. انگار برای بیان دنیای زنانه، بشر هیچ‌گاه به خودش اجازهٔ تحمل درد زایش کلمات زنانه را نداده بود! همزمان که جسمم و غرایزم رشد می‌کرد و بالغ می‌شدم، در نمای بیرونی، تبدیل به ویترینی می‌شدم که وعدهٔ شعف، شور، سکس و شهوت می‌داد و در درون، احساساتم آمیخته با خون، کهنه، برزنت، سلول، خشم از خود و مادر و پدر بود. من نمی‌دانستم که رسماً یک دخترم یا یک پسر؟ اصلاً هویت من دوگانه است یا به سمت جنسیتی رفته است؟