کتاب مدیر وقتشناس و هدفدار
معرفی کتاب مدیر وقتشناس و هدفدار
مدیر وقتشناس و هدفدار کتابی از کن بلانچارد، نویسنده کتابهای پرفروش «مدیر یک دقیقهای» و «وال دان، افراد یاوهگو و گانگ هو» است.
درباره کتاب مدیر وقتشناس و هدفدار
بلانچارد در این کتاب از یک نیروی به قول خودش، شیطانی حرف میزند که طرح ها را خراب میکند و مدام در بیرون کمین کرده است. در حقیقت از نابودکننده یک طرح هم بدتر است. چیزی که سازمانها، ازدواجها، خانوادهها، روابط دوستانه، خوشبختیها و کل زندگی را از بین میبرد. این نیروی شیطانی، نیروی طفره رفتن است که به دیرکردن هم معروف است.
این اتفاق زمانی روی میدهد که یک کار را آن قدر انجام نمیدهید تا دیر شود. ما گاهی و یا همیشه در حال نبرد با این دشمن موذی هستیم. وقتی در مدرسه و یا دانشگاه بودیم، تا آخرین لحظه برای نوشتن یک گزارش یا تمرین مهم برای امتحان صبر میکردیم. بعد تمام شب را به انجام دادن وظیفهمان سپری میکردیم و روز بعد با مشکل مواجه میشویم.
هنگام کار، ما به دلیل تعویق انداختن فرصتهای مهم کاری را از دست میدهیم. یا قبل از انجام کارهای مهم، کارهای غیرضروری را ترجیح میدهیم.
بلانچارد در این کتاب در قالب داستان مدیری به اسم «باب» کلیدهایی برای مبارزه با این عادت ارائه میدهد.
خواندن کتاب مدیر وقتشناس و هدفدار را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
همه مدیرانی که هدفدار و وقتشناس بودن، اولویت اول آنها است.
بخشی از کتاب مدیر وقتشناس و هدفدار
بابِ مدیر، دوشنبه صبح از روزهای عادی زودتر بیدار شد. او معمولاً ساعت را برای شش صبح تنظیم میکرد که برای نیم ساعت قدم زدن اطراف دریاچهای که دو بلوک از خانه آنها فاصله داشت، وقت داشته باشد. آن روز ساعتش را روی پنج و نیم صبح تنظیم کرده بود، زیرا ساعت هفت و نیم با رئیسش، دیوید، قرار صبحانه داشت. باب کمی نگران این جلسه بود. مطمئن نبود که آرزوی دیرینهاش برای ترفیع به مدیریت بالاتر حقیقت پیدا کند یا این که بحث ناخوشایند « عدم کارایی » گذشته پیش بیاید و تنزل مقام پیدا کند.
در هر مناسبتی با نیم ساعت زود برخاستن، وقت کافی داشت تا قدمی بزند و در عین حال سر موقع به کارهایش برسد.
آن روز هم باب پیادهروی صبحگاهیش را انجام داد، دوش گرفت، از ادکلن مورد علاقهاش استفاده کرد، لباس پوشید و بهترین کراواتش را زد. او سالها بود که کراوات نزده بود. چه خوب بود اگر میشد از لباسهای راحتی در دنیای کار استفاده کرد. بنابراین، مدتی با کراواتش ور رفت.
سپس او ساعت بسیار گرانقیمت و دقیق سوئیسیش را بست و به آن نگاه کرد. آه، دیرش شده بود. لباس پوشیدن بیش از آنچه انتظار داشت، طول کشیده بود. باب فکر کرد چیزی برای نگرانی وجود ندارد. میتوانم در راه جبران کنم. او به خودش اطمینان داد. دستیار الکترونیکیاش، نوت بوک و پوشش براق آلومینیومی آن را در کیف مخصوص گذاشت و سوار ماشین شد. او دوباره به ساعتش نگاه کرد. با ساعت ماشین مقایسهاش کرد. هنوز دیر است، بهتر است به دیوید زنگ بزنم. وقتی به چراغ قرمز بعدی رسید، دست در کیف نوت بوک کرد، دستیار الکترونیکیاش را درآورد و شماره را پیدا کرد و به رئیسش زنگ زد.
در آن طرف خط صدایی به گوش رسید: « سلام، دیوید هستم. »
« دیوید، باب هستم. من کمی دیر کردم، آیا هنوز در رستوران هستی؟ »
صدا پاسخ داد: « بله و تا همین الان پانزده
حجم
۱۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه
حجم
۱۰۹٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۵
تعداد صفحهها
۹۶ صفحه