کتاب دوازده ستون موفقیت (خلاصه کتاب)
معرفی کتاب دوازده ستون موفقیت (خلاصه کتاب)
میکروکتاب دوازده ستون موفقیت، نوشته جیم ران یکی از تاثیرگذارترین کتابهایی است که میتواند شما را در مسیر «شدن» قرار دهد.
میکروکتاب چکیدهای از کتاب اصلی است که در زمانی حدود ۵۰ دقیقه دانش کامل کتاب را در اختیار شما میگذارد و مهمتر اینکه فضای کتاب کامل حفظ شده و لذت مطالعه را از دست نمیدهید.
درباره میکروکتاب دوازده ستون موفقیت
داستان از زمانی شروع میشود که مایل برحسب اتفاق با چارلی و عمارتی با ۱۲ ستون آشنا میشود. در این میکروکتاب که صحبتهای بین چارلی و مایکل است، شما با ستونهای موفقیت آشنا میشوید. راهکارهایی که شاید اسم آنها را شنیده باشید اما از اهمیت آنها باخبر نباشید. این میکروکتاب شما را در مسیر موفقیت قرار میدهد. پس اگر میخواهید واقعا زندگی که دوست دارید را به دست آورید، مثل مایکل مشتاق باشید و هر ستون را پا به پای مایکل انجام دهید. اجازه دهید زندگیتان بهتر شود.
خواندن کتاب دوازده ستون موفقیت را به چه کسانی پیشنهاد می کنیم
همه دوستداران کتابهای موفقیت.
درباره جیم ران
جیم ران کارآفرین و نویسنده و سخنران انگیزشی آمریکایی است که کارهایش تاثیر مستقیمی بر آفرینش و گسترش کار افراد دیگر فعال در عرصه موفقیت مانند آنتونی رابینز، هنسن و تریسی داشته است. جادویِ کارِ پاره وقت، نج قطعه یِ اصلی از پازِلِ زندگی، هفت کلیدِ طلاییِ ثَروت مند شدن و معجزه در درونِ توست از آثار این نویسنده بزرگ حوزه موفقیت است.
جالب است بدانید که جیم ران در ۲۵ سالگی در اوج فقر و قرض بود، اما با خواندن یک کتاب و تصمیم جدی برای تغییر، در ۳۱ سالگی تبدیل به یک میلیونر شد.
بخشی از میکروکتاب دوازده ستون موفقیت
«اوضاع وقتی تغییر میکند که خودت تغییر کنی»
مایکل جونز (Michael Jones) مردی با رویاهای بزرگ بود. با همسرش در دانشگاه آشنا شد و هر دو باور داشتند که آینده متعلق به آنهاست. در تمام دوران زندگی، مایکل و همسرش سخت تلاش کردند تا به چیزهایی که میخواهند برسند، اما همه چیز آنطور که آنها میخواستند پیش نرفت.
مایکل ۱۵ سال پیش با همسرش ازدواج کرد و حالا که یک مرد ۴۰ ساله بود، در زندگیاش مشکلات زیادی داشت. به هر حال باید کاری انجام میداد تا جلوی بحرانهای زندگیاش را بگیرد. در همین گیر و دار او در مسیر متفاوتی قرار گرفت.
شغل مایکل فروشندگی بود. او در طول روز باید به مشتریهای زیادی سر میزد و با آنها وارد معامله میشد. در یکی از این روزها زمانی که در جاده در حال رانندگی بود ناگهان ماشینش خاموش شد. جایی که او متوقف شده بود یک جاده پر پیچ و خم بود.
او اطلاعات زیادی از ماشین نداشت به همین دلیل به دنبال یک نفر میگشت که به او کمک کند. طبق معمول، تلفن همراهش آنتن نمیداد و با خودش گفت: «باید دنبال یه نفر بگردم تا شاید بتونه ماشینم رو یه نگاه بندازه، پس بهتره اون پیچ روبرو را رد کنم. امیدوارم همه چیز درست بشه... البته فقط امیدوارم».
حجم
۰
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
حجم
۰
تعداد صفحهها
۱۰۷ صفحه
نظرات کاربران
سی و پنج صفحه است نه صد و هفت صفحه این کتاب خلاصه کتاب اصلیه اما همه مطالب مفید ذکر شده و فقط گفت و گوهای بی اهمیت دو شخصیت اصلی داستان رو حذف کرده حتی میتونست توی ده صفحه خلاصه بشه
سلام هزینه ی پست دوتا کتاب ۱۲ستون تا موفقیت و جادوی کار پاره وقت چند میشه؟؟؟