دانلود و خرید کتاب دل اندروا ام البنین ماهر
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.

معرفی کتاب دل اندروا

کتاب دل اندروا، نوشته ام‌البنین ماهر مجموعه داستان‌های کوتاهی با موضوعات مختلف است. وجه اشتراک داستان‌های کتاب دل اندروا، ارتباط آن‌ها به زیارت و عشق امام رضا (ع) است. 

درباره‌ی کتاب دل اندروا

کتاب دل اندروا مجموعه هشت داستان کوتاه است. داستان‌هایی زیبا و خواندنی که موضوعات مختلفی دارند اما همگی در جغرافیای افغانستان رخ می‌دهند. ام‌البنین ماهر، داستان‌های این کتاب را همگی با مفهوم عشق به امام رضا (ع) و زیارت ضامن آهو آمیخته است. شخصیت‌های کتاب با گویش محلی افغان گفتگو می‌کنند که به جذابیت داستان‌ها اضافه کرده است. 

داستان دل اندروا، داستان دختری اهل ایران است که در دانشگاه، به پسری اهل افغانستان دل می‌بازد. داستان عشقی دلنشین و جذاب که خوانندگان را میخکوب خود می‌کند و تا انتها همراه خود می‌کشاند. 

کتاب دل اندروا را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم 

اگر از خواندن داستان کوتاه لذت می‌برید، کتاب دل اندروا یک گزینه‌ی عالی برای شما است. دوست‌داران اما رضا (ع) نیز از خواندن داستان‌های زیبای این کتاب، لذت می‌برند. 

بخشی از کتاب دل اندروا

خدا جان‌ن‌ن، مرگشه بِرسان! خسته شدم. یا امام رضا جان!

صدای گرفتهٔ مادر، قلبم را در قفسهٔ سینه سخت می‌تَپاند. دستهٔ چای‌جوش را اِیلا می‌کنم تا آب از سرش روان شود. از آشپزخانه و دهلیز، دوان دوان تِیر می‌شوم. نزدیک اتاق پایم به گلیمچه می‌گیرد و محکم به دروازه می‌خورم و چهار پَلاق روی گلیم می‌غلتم. چَپاق‌های سنگین مادر، بر سر و رویش می‌نشینند و موهای ماش برنجش، که حالا بیشتر به چشمم می‌آید را پریشان می‌کند. قلبم نزدیک است از دهانم بیرون برآید. زبانم تلخ شده، مثل وقتی‌که سنگدان مرغی می‌خوردم که تَلخِه‌اش کنارش ترکیده‌بود. چهار دست و پا خودم را پیش زانوهای مادر می‌رسانم.

مادر نَکن! تو را به خدا بس کُن مادر! چی می‌کنی؟

چشمان مادر تَر شده، از آبِ دیده. تَرق تَرقِ چَپاق‌هایَش در گوش‌هایم، جِینگَس صدا می‌کنند. قطرات اشکش، با قطرات خُردِ عرق، موی‌هایش را دسته دسته به هم چسپانده. هفت هِیکَل با تسبیحی در مابینش، کنار سرِ لطف‌الرضا باز است.

به طرف مادر خِیز برمی‌دارم و دو دستی بند دستانش را چنگ می‌زنم که به راحتی در کف دستانم جای می‌گیرند. مادر برای چندمین بار در این ماه قلبم را به تپش درآورده.

حالی دستم اِیلا کُن لطیفه! بِخِیز از پیش رویم گمشو. بان که همراه خدا و امام رضا گَپ زنم. بَرای از خانه!

مادر خودش را تکان می‌دهد، به راست و چپ. تلاشش برای خلاص کردن بندان دستانش از دستانم بی حاصل است. قلبم هنوز تِیز تِیز می‌زند و شرمم می‌آید که دوگشته خواسته‌ام را بگویم.

اِیلا کُن دیگر. گفتم، اِیلا کُن! حالی به تو چه غَرَض! پدر لعنت. یکدفعه گَپِتَ گوش کردم و بر سیل علم ماندُمِتان سیل کُن! خاک بر سرم کردی، باز چی می‌خواهی؟ رنگ بدتَ از پیش رُویم گم کُن!

و به لطف‌الرضا که دراز به دراز با چشم‌های گرد شده طرف چَت حیران مانده، اشاره می‌کند.

مادر! باز چرا شروع کردی؟ مَه غلط کردم حالی بس کُن دیگه، لطف‌الرضا هم دوست نداره، تو رَا جگرخون ببینه. به خدا او می‌فهمه مادر، می‌فهمه!

دست‌هایمَ اِیلا کُن لطیفه!

اِیلا می‌کنم به شرطی که دوگَشتَه شروع نکنی، مادر!

نمی‌کنم، نمی‌کنم!

کف دست‌هایم را از بند دستانش جدا می‌سازم، تا خطی سفید بر آن‌ها جای بماند. مادر سرش را به دیوار پشتش تکیه می‌دهد. لطف‌الرضا را به سختی از پشت، به بغل راستش می‌کنم. بوی شاش، تِیز به بینی‌ام می‌خورد و می‌سوزاندش. آب دهانش را هم، با پُوقانِه‌های خُردی که از لب‌ها تا چانه کشیده‌شده‌است، پاک می‌کنم. مادر با نفس‌های صوت مانند، تسیبح گرداندنش را از سر می‌گیرد. آهسته تُشَکچَه را از زیر لطف‌الرضا می‌کشم. پای‌هایش یک وجب درازتر شده‌اند و از تشکچه بیرون افتاده‌اند، مثل آینده‌اش. بوی شاش از گردی‌تَر شده تِیزتَر بینی‌ام را می‌سوزاند.

مرد تو یک گَپ بزن! نمان که بِرَن! حالی ما که سال نو بر سیل علم نرفتیم مُردیم؟

نظری برای کتاب ثبت نشده است
بریده‌ای برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه

حجم

۰

سال انتشار

۱۳۹۸

تعداد صفحه‌ها

۱۰۸ صفحه