کتاب نیم طبقه
معرفی کتاب نیم طبقه
کتاب «نیمطبقه» ترکیبی از داستان و ناداستان است. خواننده با آغاز خواندن کتاب با دنیای شخصیتپردازی و داستانگونگی آن روبهرو خواهد شد. همچنین با آغاز خواندن گویی سکهای به هوا پرتاب میشود و تاپایان روایت، بارها روی داستان و ناداستان این سکه با هم عوض میشود و در حین همین چرخزدنهای سکه در هواست که مرز حساس بین این دوگونه به حرفهایترین شکل ممکن در این اثر حس میشود.
نیکلسون بیکر در «نیمطبقه» با ذرهبین روایت موشکافانه و توصیفات بسیار دقیق و جزئی آمیخته با شگرد جریان سیال ذهنش آغاز دنیای مصرفگرایانهی جهان سرمایهداری ایالات متحدهی امریکا را نشانه رفته و در قالبی نوین و جدی دست به آفرینش رمانی پسامدرن با ویژگیهای آشناییزدایانهای زده که شخصیت اصل آن انسانی گرفتار وانفسای مدرینتهی روزگارش تصویر شده و از وسواس فکری عجیب و غریب ذرهبینی به ظاهر پوچانگارنهاش رنج میبرد.
در بخشی از این داستان میخوانیم:
«ساعت حدوداً یک بود که پا به لابیِ ساختمانی که داخلش کار می کنم گذاشتم و رفتم سمت پله برقی؛ توی دستم یک کتاب جلدکاغذی مشکی هست و یک کیسهی خرید سفیدِ سی انتشارات پنگوئن وی که رسیدش اس را بالایش منگنه کردهاند. پله برقیها صاف میروند سمت نیماشکوب، درست همان جایی که اتاق منم همانجا بود. البته این پلهها از نوع ریلی هستند: یک جور نشان مهم که بین این دوتا طبقه میروند و میآیند که نه بیخودی کشش میدهند و نه حفاظی، چیزی دارند که بتواند دست کم یه مقدار وزن معقول اضافه برسازمان را هم تحمل کند. روزهای آفتابی، درست مثل امروز، یک پله برقی موقت و درازتر که از تقاطع برجهای نازکِ شیشهای و مرمری سر در میآوردند، به آن پله برقیهای واقعیای برمیخوردند که یک ذره بالاتر میرفتند تو دل یک محوطه برق وبورقی که به کنارههای فلزی تمیز و براق شان میپیوست و سبب میشد یک سری باریکه نور روشن و براق بیفتد روی دست گیره لاستیکیِ هر دو طرف و همین که دست گیرهها میرفتند بالا نورها هم باهاشان حرکت میکردند، درست شبیه زاویهی مرکزی قوس دایرهی آن درخشش سیاهی که همیشه میافتد روی لبهی نوارهای ویدئو».
حجم
۳۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
حجم
۳۹۰٫۵ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۷
تعداد صفحهها
۲۰۲ صفحه
نظرات کاربران
نیمطبقه روایت مردی ظاهراً معمولیه که هر روز با پلهبرقی به نیمطبقهای میره که محل کارش اونجاست. داستانی بیشتر از این وجود نداره! موقعی که راوی سوار پلهبرقی میشه، افکار گوناگونی به ذهنش هجوم میآرن و خاطرات مختلفی رو هم