دانلود رایگان کتاب پژواک عشق مهوش توکل
تصویر جلد کتاب پژواک عشق

کتاب پژواک عشق

نویسنده:مهوش توکل
انتشارات:انتشارات آرنا
دسته‌بندی:
امتیاز:
۳.۰از ۱۵۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب پژواک عشق

این رمان شرح حال کوتاهیست از زندگی شخصی به نام لاله و کسانی که با او مرتبطند، در تدوین این نوشتار سعی بر آن بوده که تا حد امکان مطلب مهمی از قلم نیفتد، تحریر این رمان به علت وقفه‌های نا‌خواسته حدودا سه سال به طول انجامید و ان شاء‌الله امیدوارم که توانایی آن را داشته باشم تا ادامه‌ی این رمان را که منطبق است با مقطع زمانی دیگری از سرگذشت لاله و اطرافیانش، در یک جلد دیگر در آینده به نمایش بگذارم.... مهوش توکل
ارغوان
۱۳۹۸/۱۰/۱۰

یکی از بیخودترین کتابهایی که تاحالا خوندم! تا آخر خوندم که نظر منصفانه ایی بدم درپایان فقط دلم برای نویسنده سوخت چون خیلی دلش میخواد نویسنده باشه ولی مطلقا استعداد نداره فقط سرشار از اعتماد بنفس کاذبه توصیفات بیش از حد بیشتر

- بیشتر
eli
۱۳۹۶/۰۷/۰۵

خیلی بد بود داستان پر ایراد یا چای میخوردن یا قهوه یا گریه میکنه یا دلش ضعف میره با اون عقدکنون مسخره که زودم شب کنار پسرداییش خوابید خوبه بدش میومد!!!!

شبنم
۱۳۹۶/۰۵/۰۱

واااااای مغزم چه قد سنگینه.انگار فیلم ترکیه ای بود که جم نشون میده.خیلی مصنوعی بود. بازندگی واقعی خیلی متفاوت بود

حسینی
۱۳۹۷/۰۸/۱۱

داستان میتونست جذاب تر باشه.کلیشه ای بود. ضمن اینکه قلم نویسنده خیلی جای کار داره.کتاب مهرگان نمونه واقعی نویسنده ای باقلم عالیه

سعید جان
۱۳۹۶/۰۳/۱۵

آب + آب+ آب + یه ذره دوغ و بدون خیار

من خودمم نه خاطره
۱۳۹۶/۱۱/۲۷

خیلی مزخرف وابتدایی بود نزدیک به ۱۰۰ صفحه رو به زور خوندمش بعدشم با اجازتون حذفش کردم تحملش رو نداشتم خوب نوشته نشده یک عشق الکی و پوچ کل کتاب رو پر کرده بود ایششششش بدم اومد ازش ستاره ها

- بیشتر
par👩‍👧‍👧niya
۱۳۹۷/۰۶/۱۱

چای چای قهوه نسکافه.......؟!؟ انگار فقط با مادرش زندگی میکرد نقش پدر و برادر خیلی ضعیف و فقط اول داستان بود و آخرش.....

Atefe
۱۳۹۶/۰۹/۲۹

فکر کنم نیاز به ویرایش اساسی داشت غلط غلوط زیاد داشت😑داستانشم متوسط بود

sana
۱۳۹۹/۰۹/۲۴

داستان جالبی بود،

کاربر ۱۵۷۵۹۰۱
۱۳۹۹/۰۶/۱۸

خیلی با واقعیت فاصله داشت، طرف یهو تصمیم میگیره عقد کنه و زنگ میزنن به بابای دختره خودشو برسونه، خیلی احمقانست،تازه بدون ازمایش خون و این حرفا! حداقل برای چنین خونواده اسم و رسم داری فوق العاده احمقانست، بعدشم نویسنده

- بیشتر
من که می‌گویم این روح و روان ما آدمهاست که همواره به جسممان نیرو می‌بخشد و بزرگترین حمایت کننده‌ی روح ما همان خداوند مهربان خودمان است
masih
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانه‌تر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شده‌ام".
Fateme Najarloo
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانه‌تر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شده‌ام".
masih
وقتی چیزی را نمی‌خواهی راحت تر به دستش می‌آوری.
•سآرا •
ساعت ۲ نیمه شب بود که با دلی سرشار از آرزومندی و شور جوانی روی تختم ولو شدم، انگار بی‌خوابی به سرم زده بود، شاید هم از خواص عشق بود که تا آن وقت شب توی اتاقم قدم زده و به او فکر کرده بودم
Alireza.Mir
براستی که مادر چه نعمت بزرگی است
Nana
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانه‌تر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شده‌ام".
فاطمه
وقتی چیزی را نمی‌خواهی راحت تر به دستش می‌آوری.
•سآرا •
براستی که مادر چه نعمت بزرگی است! از همان آغاز اولین گریه‌های کودکانه تا واپسین لحظات زندگی، با هر قطره‌ی اشکی که بر گونه‌هایمان سرازیر
کاربر ۳۵۵۷۳۷۴
احساس ناراحتی و ناامیدی وجودم را فرا گرفته بود
Narges
کتاب حافظ را از قفسه‌ی کتابخانه‌ برداشتم و با خودم تکرار کردم: ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم می‌دهم که هر چه صلاح و مصلحت می‌بینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده سازی:
صابر
"بگذار تا روزگار بگذرد، ولی من هرگز تو را از یاد نخواهم برد و پرتو خوشرنگ ماهتاب عشقت را فراموش نخواهم کرد. هر بار که تو به نرمی و لطافت قطره‌ها‌ی باران از سرانگشتانم می‌گریزی و من را با دلی مایوس، تنها و غمگین بر جای می‌گذاری، من دیگر امیدی برای نفس کشیدن نمی‌یابم و با خودم میگویم که شاید تو تصور می‌کنی که من لایق آن پیشانی مهتابی و گیسوان شبدیزت نیستم. کاش ذره‌ای دوستم می‌داشتی و با مهربانیت، ابدیت را به روحم هدیه می‌کردی".
r.k(Roma :)
ببین مردا وقتی کسیو دوست دارن کارایی میکنن که طرف متوجه علاقه‌ی اونا بشه
Nana
به نظر شما آدمی با آن جسم شکننده‌اش چگونه بار سنگین ناملایمات زندگی را تاب می‌آورد؟ من که می‌گویم این روح و روان ما آدمهاست که همواره به جسممان نیرو می‌بخشد و بزرگترین حمایت کننده‌ی روح ما همان خداوند مهربان خودمان است
ýǾи̃̾₳₷.₷3773
رودخانه‌ی شب جاری بود و روشنایی چراغ مهتاب، ترنم نسیم، صدای آواز جیرجیرک و آیینه‌بندان ستارگان احساسی ناشناخته و لطیف را در من پدیدار کرده بود و من که دیگر نمی‌فهمیدم کجا هستم، تمام آن شب را در مه غلیظی، مابین دو عالم خواب و بیداری‌ام شناور بودم.
m.gh.t
"رفت! "، چند ثانیه‌ای به حسام خیره شدم، مردد بودم که بمانم یا بروم، اما درخشش الماس گونه‌ی چشمهای آبی حسام، که در آن ژرفای آرامش، "پژواک عشق" را برایم به تصویر ‌کشیده بود، متقاعدم کرد که بمانم، لب باز کردم تا به حسام بگویم که از دیدن دوباره‌ی او خیلی احساس خوشبختی می‌کنم، اما حسام دستش را روی لبهایش گذاشت و گفت: "هیس! بیا اجازه بدیم که اینبار عشق تصمیم بگیره".
fatemehjooon
"پژواک عشق" را برایم به تصویر ‌کشیده بود، متقاعدم کرد که بمانم، لب باز کردم تا به حسام بگویم که از دیدن دوباره‌ی او خیلی احساس خوشبختی می‌کنم، اما حسام دستش را روی لبهایش گذاشت و گفت: "هیس! بیا اجازه بدیم که اینبار عشق تصمیم بگیره".
rima
خوشبختی و یا بدبختی‌ به طرز نگاه یک انسان به دنیای دور و برش بستگی دارد.
shiva.shahmarvandi78
رودخانه‌ی شب جاری بود و روشنایی چراغ مهتاب، ترنم نسیم، صدای آواز جیرجیرک و آیینه‌بندان ستارگان احساسی ناشناخته و لطیف را در من پدیدار کرده بود و من که دیگر نمی‌فهمیدم کجا هستم
عشق یعنی کتاب
ساعت ۲ نیمه شب بود که با دلی سرشار از آرزومندی و شور جوانی روی تختم ولو شدم، انگار بی‌خوابی به سرم زده بود، شاید هم از خواص عشق بود که تا آن وقت شب توی اتاقم قدم زده و به او فکر کرده بودم
عشق یعنی کتاب

حجم

۱۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

حجم

۱۷۷٫۲ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۲۲۷ صفحه

قیمت:
رایگان