بریدههایی از کتاب پژواک عشق
۳٫۰
(۱۵۵)
من که میگویم این روح و روان ما آدمهاست که همواره به جسممان نیرو میبخشد و بزرگترین حمایت کنندهی روح ما همان خداوند مهربان خودمان است
masih
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانهتر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شدهام".
Fateme Najarloo
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانهتر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شدهام".
masih
ساعت ۲ نیمه شب بود که با دلی سرشار از آرزومندی و شور جوانی روی تختم ولو شدم، انگار بیخوابی به سرم زده بود، شاید هم از خواص عشق بود که تا آن وقت شب توی اتاقم قدم زده و به او فکر کرده بودم
Alireza.Mir
وقتی چیزی را نمیخواهی راحت تر به دستش میآوری.
•سآرا •
وقتی چیزی را نمیخواهی راحت تر به دستش میآوری.
•سآرا •
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانهتر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شدهام".
فاطمه
براستی که مادر چه نعمت بزرگی است
Nana
احساس ناراحتی و ناامیدی وجودم را فرا گرفته بود
Narges
براستی که مادر چه نعمت بزرگی است! از همان آغاز اولین گریههای کودکانه تا واپسین لحظات زندگی، با هر قطرهی اشکی که بر گونههایمان سرازیر
کاربر ۳۵۵۷۳۷۴
کتاب حافظ را از قفسهی کتابخانه برداشتم و با خودم تکرار کردم: ای حافظ شیرازی! تو محرم هر رازی! تو را به خدا و به شاخ نباتت قسم میدهم که هر چه صلاح و مصلحت میبینی برایم آشکار و آرزوی مرا برآورده سازی:
صابر
"رفت! "، چند ثانیهای به حسام خیره شدم، مردد بودم که بمانم یا بروم، اما درخشش الماس گونهی چشمهای آبی حسام، که در آن ژرفای آرامش، "پژواک عشق" را برایم به تصویر کشیده بود، متقاعدم کرد که بمانم، لب باز کردم تا به حسام بگویم که از دیدن دوبارهی او خیلی احساس خوشبختی میکنم، اما حسام دستش را روی لبهایش گذاشت و گفت: "هیس! بیا اجازه بدیم که اینبار عشق تصمیم بگیره".
fatemehjooon
رودخانهی شب جاری بود و روشنایی چراغ مهتاب، ترنم نسیم، صدای آواز جیرجیرک و آیینهبندان ستارگان احساسی ناشناخته و لطیف را در من پدیدار کرده بود و من که دیگر نمیفهمیدم کجا هستم، تمام آن شب را در مه غلیظی، مابین دو عالم خواب و بیداریام شناور بودم.
m.gh.t
به نظر شما آدمی با آن جسم شکنندهاش چگونه بار سنگین ناملایمات زندگی را تاب میآورد؟ من که میگویم این روح و روان ما آدمهاست که همواره به جسممان نیرو میبخشد و بزرگترین حمایت کنندهی روح ما همان خداوند مهربان خودمان است
ýǾи̃̾₳₷.₷3773
ببین مردا وقتی کسیو دوست دارن کارایی میکنن که طرف متوجه علاقهی اونا بشه
Nana
"بگذار تا روزگار بگذرد، ولی من هرگز تو را از یاد نخواهم برد و پرتو خوشرنگ ماهتاب عشقت را فراموش نخواهم کرد. هر بار که تو به نرمی و لطافت قطرههای باران از سرانگشتانم میگریزی و من را با دلی مایوس، تنها و غمگین بر جای میگذاری، من دیگر امیدی برای نفس کشیدن نمییابم و با خودم میگویم که شاید تو تصور میکنی که من لایق آن پیشانی مهتابی و گیسوان شبدیزت نیستم. کاش ذرهای دوستم میداشتی و با مهربانیت، ابدیت را به روحم هدیه میکردی".
r.k(Roma :)
به نظر شما آدمی با آن جسم شکنندهاش چگونه بار سنگین ناملایمات زندگی را تاب میآورد؟ من که میگویم این روح و روان ما آدمهاست که همواره به جسممان نیرو میبخشد و بزرگترین حمایت کنندهی روح ما همان خداوند مهربان خودمان است
Fariba Alishirzad
پردهی توری و قدیمی اتاقم را کنار زدم و خودم را درون قاب پنجره قرار دادم، خورشید داشت نور بیحالش را روی زمین خوابآلود میپاشید و تکههای پراکندهی ابرهای سپید با سرعتی آهسته روی پهنهی آسمان در حال حرکت بودند. دستهایم را روی شیشهی پنجره قرار دادم، نوعی خیسینگی سرد روی سرانگشتانم سر خورد، نمیدانم چرا در همان زمان به یاد قصهی لیلی و مجنون افتادم و از تصور آنکه در طول تاریخ چقدر عشق نافرجام وجود داشته است، دلم آکنده از غم و اندوه شد و گریستم.
عشق یعنی کتاب
ساعت ۲ نیمه شب بود که با دلی سرشار از آرزومندی و شور جوانی روی تختم ولو شدم، انگار بیخوابی به سرم زده بود، شاید هم از خواص عشق بود که تا آن وقت شب توی اتاقم قدم زده و به او فکر کرده بودم
عشق یعنی کتاب
رودخانهی شب جاری بود و روشنایی چراغ مهتاب، ترنم نسیم، صدای آواز جیرجیرک و آیینهبندان ستارگان احساسی ناشناخته و لطیف را در من پدیدار کرده بود و من که دیگر نمیفهمیدم کجا هستم
عشق یعنی کتاب
خوشبختی و یا بدبختی به طرز نگاه یک انسان به دنیای دور و برش بستگی دارد.
shiva.shahmarvandi78
"پژواک عشق" را برایم به تصویر کشیده بود، متقاعدم کرد که بمانم، لب باز کردم تا به حسام بگویم که از دیدن دوبارهی او خیلی احساس خوشبختی میکنم، اما حسام دستش را روی لبهایش گذاشت و گفت: "هیس! بیا اجازه بدیم که اینبار عشق تصمیم بگیره".
rima
من که میگویم این روح و روان ما آدمهاست که همواره به جسممان نیرو میبخشد و بزرگترین حمایت کنندهی روح ما همان خداوند مهربان خودمان است
Nana
"این بار که آمدی، دستهایم را عاشقانهتر در دستهایت بگیر، فردا دست من در دست تقدیر، با هزاران بهانه، بارها از تو دورتر شدهام".
Narges
من به روشنی درخشش خورشید امیدواری و شادمانی را در کرانهی آرام وجود نادر می دیدم.
Narges
حجم
۱۷۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
حجم
۱۷۷٫۲ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۴
تعداد صفحهها
۲۲۷ صفحه
قیمت:
رایگان