دانلود رایگان کتاب سنایی سنایی غزنوی
تصویر جلد کتاب سنایی

کتاب سنایی

نویسنده:سنایی غزنوی
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۳از ۲۷ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سنایی

ابوالمجد مجدود بن آدم متخلص به سنایی شاعر و عارف بزرگ و نامدار نیمهٔ دوم سده پنجم و نیمهٔ اول سدهٔ ششم هجری است. وی در سال ۴۶۳ یا ۴۷۳ هجری قمری در غزنین دیده به جهان گشود. چنانچه از شعر سنایی برمی‌آید او به تمام دانش‌های زمان خود آگاهی و آشنایی و در برخی تبحر و استادی داشته است. وی در سال ۵۲۵ یا ۵۳۵ هجری قمری در سن ۶۲ سالگی درگذشت. از آثار وی غیر از دیوان قصیده و غزل و ترکیب و ترجیع و قطعه و رباعی، مثنوی‌های وی معروف و بدین قرارند: مثنوی‌های حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه. سه مکتوب و یک رسالهٔ نثر نیز به وی نسبت داده‌اند. اشعار سنایی در طاقچه برگرفته از وبگاه ادبی گنجور است: لبهات می ست و می بود اصل طرب چندان ترشی درو نگویی چه سبب تو از نمک آنچنان ترش داری لب گر می ز نمک ترش شود نیست عجب
حسین توانگر
۱۴۰۳/۰۳/۰۷

من تازه با سنایی آشنا شدم و خواندش کتابهای سنایی رو توصیه میکنم

خرد را آفریند او کجا اندر خرد گنجد
Mithrandir
منشین با بدان که صحبت بد گر چه پاکی ترا پلید کند
rezvan
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
-Dny.͜.
مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد ز کوی تن برون آید به شهر دل وطن گیرد
Mithrandir
امروز زمانه خوش گذاریم بدرود کنیم دی و فردا من طاقت هجر تو ندارم با تو چکنم به جز مدارا
mobina
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
Laya Bedashti
فرخ و فرخنده بادت نوبهار و روز عید
مهیار
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
Kiana
معانی و سخن یک با دگر هرگز نیامیزد چنان چون آب و چون روغن یک از دیگر گران دارد
Mithrandir
مدح امیرالمومنین عمر قوت دین حق زعمّر بود خانه دین بدو معمر بود جگر مشرکان پر از خون کرد کبرشان از دماغ بیرون کرد از پی معدلت میان‌، اوبست کمر عدل در جهان‌، اوبست عادت بدعت از جهان برداشت که کژی جز که در کمان نداشت برتر از چرخ بود پایهٔ او دیو بگریختی زسایهٔ او
سپیده دم اندیشه
منشین با بدان که صحبت بد گر چه پاکی ترا پلید کند آفتاب ار چه روشن‌ست او را پاره‌ای ابر ناپدید کند
Mohammadreza
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
Mithrandir
بدین زور و زر دنیا چو بی عقلان مشو غره که این آن نوبهاری نیست کش بی‌مهرگان بینی
Mithrandir
دریغا آن سخنهایی که دانم گفت و نتوانم وگر گویم از آن حرفی جهانی را نوان دارد
Mithrandir
که دولتیاری آن نبود که بر گل بوستان سازی که دولتیاری آن باشد که در دل بوستان بینی
Mithrandir
پادشاهان قوی برداد خواهان ضعیف مرکز درگاه را سد سکندر کرده‌اند
Mithrandir
به مهر عشق در ملک خدا آن دهخدا گردد که شادی خانهٔ دل در میان شهر غم سازد
Mithrandir
وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد حقیقت نیست آن عشقی که بر هستی رقم سازد نسازد عشق رنگ از هیچ رویی بهر مخلوقی که رنگ عشق بی‌رنگی وجود اندر عدم سازد
Mithrandir
نمی‌دانند رنج ره بدان بر خیره می‌لافند نه زان و جهست این لقمه که هر کس در دهن گیرد
Mithrandir
تو اندر وقت بخشیدن جهانی مختصر داری جهان از روی بخشیدن ترا هم مختصر دارد
Mithrandir

حجم

۹۷۵٫۳ کیلوبایت

حجم

۹۷۵٫۳ کیلوبایت

قیمت:
رایگان