بهترین جملات زیبا و معروف از کتاب سنایی | طاقچه
تصویر جلد کتاب سنایی

بریده‌هایی از کتاب سنایی

نویسنده:سنایی غزنوی
انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۲۹ رأی
۴٫۱
(۲۹)
منشین با بدان که صحبت بد گر چه پاکی ترا پلید کند
rezvan
خرد را آفریند او کجا اندر خرد گنجد
Mithrandir
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
-Dny.͜.
مبارز او بود کاول غزا با جان و تن گیرد ز کوی تن برون آید به شهر دل وطن گیرد
Mithrandir
امروز زمانه خوش گذاریم بدرود کنیم دی و فردا من طاقت هجر تو ندارم با تو چکنم به جز مدارا
mobina
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی نروم جز به همان ره که توام راه نمایی همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم همه توحید تو گویم که به توحید سزایی تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
Laya Bedashti
فرخ و فرخنده بادت نوبهار و روز عید
مهیار
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
Kiana
معانی و سخن یک با دگر هرگز نیامیزد چنان چون آب و چون روغن یک از دیگر گران دارد
Mithrandir
مدح امیرالمومنین عمر قوت دین حق زعمّر بود خانه دین بدو معمر بود جگر مشرکان پر از خون کرد کبرشان از دماغ بیرون کرد از پی معدلت میان‌، اوبست کمر عدل در جهان‌، اوبست عادت بدعت از جهان برداشت که کژی جز که در کمان نداشت برتر از چرخ بود پایهٔ او دیو بگریختی زسایهٔ او
سپیده دم اندیشه
منشین با بدان که صحبت بد گر چه پاکی ترا پلید کند آفتاب ار چه روشن‌ست او را پاره‌ای ابر ناپدید کند
Mohammadreza
اگر ذاتی تواند بود کز هستی توان دارد من آن ذاتم که او از نیستی جان و روان دارد
Mithrandir
دریغا آن سخنهایی که دانم گفت و نتوانم وگر گویم از آن حرفی جهانی را نوان دارد
Mithrandir
بدین زور و زر دنیا چو بی عقلان مشو غره که این آن نوبهاری نیست کش بی‌مهرگان بینی
Mithrandir
تو اندر وقت بخشیدن جهانی مختصر داری جهان از روی بخشیدن ترا هم مختصر دارد
Mithrandir
نمی‌دانند رنج ره بدان بر خیره می‌لافند نه زان و جهست این لقمه که هر کس در دهن گیرد
Mithrandir
وجود عشق عاشق را وجود اندر عدم سازد حقیقت نیست آن عشقی که بر هستی رقم سازد نسازد عشق رنگ از هیچ رویی بهر مخلوقی که رنگ عشق بی‌رنگی وجود اندر عدم سازد
Mithrandir
به مهر عشق در ملک خدا آن دهخدا گردد که شادی خانهٔ دل در میان شهر غم سازد
Mithrandir
پادشاهان قوی برداد خواهان ضعیف مرکز درگاه را سد سکندر کرده‌اند
Mithrandir
که دولتیاری آن نبود که بر گل بوستان سازی که دولتیاری آن باشد که در دل بوستان بینی
Mithrandir
طمع در سیم و زر چندین مکن گردین و دل خواهی که دین و دل تبه کرد آن که دل در سیم و زر دارد
Mithrandir
مدح امیرالمومنین عثمان دین شرف یافته و دنیا زین از جمال وجود ذوالنورین منبع جود و جامع قرآن صد ف در مکرمت عثمان آنکه همت ورای کیوان داشت جیب جان نور نقد قرآن داشت طلعتش بوده نور هر دیده سرمهٔ شرم داشت در دیده دلش از حرص و حقد خالی بود فلکش اختر معالی بود
سپیده دم اندیشه
همه دریغ و همه درد من ز تست و ز تو به باد تو گرم و به باد سرد تو سرد
Nino
اگر خواهد بقا یابد بباید مردنش اول اگر معروفیی باشد که هم از خویشتن گیرد
Mithrandir
مالداران توانگر کیسهٔ درویش دل در جفا درویش را از غم توانگر کرده‌اند
Mithrandir
زین یکی مشت کبوتر باز چون شاهین به ظلم عالمی بر خلق چون چشم کبوتر کرده‌اند
Mithrandir
در دهان هر زبان که گردانست از ثنای تو اندرو جانست
کاربر ۳۰۸۱۹۲۰
من طاقت هجر تو ندارم با تو چکنم به جز مدارا
Husayn Parvarde
ور از یونانیان بقراط و بطلمیوس و افلاطون بلیناس حکیم و هرمز و سقراط و افلیمون
محمد طاهر پسران افشاریان
مدح امیرالمومنین ابوبکر دین حق را زابتدا زرسول جز ابوبکر کس نکرد قول هر چه پیغمبرش زحق گفته کرده باور زصدق و پذرفته جسم او همچو روح صافی بود با همه کس به طبع وافی بود مشرق آفتاب صدق‌، دلش اثر لطف ایزد آب و گلش محرم راز حضرت نبوی عاشق نور روی مصطفوی
سپیده دم اندیشه

حجم

۹۷۵٫۳ کیلوبایت

حجم

۹۷۵٫۳ کیلوبایت

قیمت:
رایگان