دانلود رایگان کتاب خاقانی خاقانی شروانی
تصویر جلد کتاب خاقانی

کتاب خاقانی

انتشارات:طاقچه
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۱از ۱۹ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب خاقانی

افضل‌الدّین بدیل‌ بن علی خاقانی شروانی متخلّص به خاقانی (۵۲۰ قمری در شَروان - ۵۹۵ قمری در تبریز) از جملهٔ بزرگ‌ترین قصیده‌سرایان تاریخ شعر و ادب فارسی است. از القاب مهم وی «حسان العجم» می‌باشد. آرامگاه او در شهر تبریز است. خاقانی از سخنگویان قوی‌طبع و بلندفکر و یکی از استادان بزرگ زبان پارسی و در درجهٔ اول از قصیده‌سرایان عصر خویش است. توانایی او در استخدام معانی و ابتکار مضامین در هر قصیدهٔ او پدیدار است. دیوان او در طاقچه برگرفته از وبگاه ادبی گنجور است: خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان می‌روی پروانه جویان تا کجا؟ ز انصاف خو واکرده‌ای، ظلم آشکارا کرده‌ای خونریز دل‌ها کرده‌ای، خون کرده پنهان تا کجا؟ غبغب چو طوق آویخته فرمان ز مشک انگیخته صد شحنه را خون ریخته با طوق و فرمان تا کجا؟ بر دل چو آتش می‌روی تیز آمدی کش می‌روی درجوی جان خوش می‌روی ای آب حیوان تا کجا؟ طرف کله کژ بر زده گوی گریبان گم شده بند قبا بازآمده گیسو به دامان تا کجا؟ دزدان شبرو در طلب، از شمع ترسند ای عجب تو شمع پیکر نیم‌شب دل دزدی اینسان تا کجا؟ هر لحظه ناوردی زنی، جولان کنی مردافکنی نه در دل تنگ منی ای تنگ میدان تا کجا؟ گر ره دهم فریاد را، از دم بسوزم باد را حدی است هر بیداد را این حد هجران تا کجا؟ خاقانی اینک مرد تو مرغ بلاپرورد تو ای گوشهٔ دل خورد تو، ناخوانده مهمان تا کجا؟
Mithrandir
۱۳۹۹/۱۱/۰۹

اشعار خاقانی فوق‌العاده پرمغزن و پر از زیبایی‌های ادبی 8)

محمد
۱۳۹۷/۰۹/۲۲

بسیار عالی.

Reza Aghoei
۱۴۰۳/۰۱/۰۶

اگر واقعا میخواهید که با شعر خواندن حالتان خوب شود و زندگی بهتری داشته باشید اشعار خاقانی را از دست ندهید

علی
۱۳۹۸/۰۹/۰۱

افتضاح

شمارهٔ ۱۶۸ - هنگام عبور از مداین و دیدن طاق کسری هان ای دل عبرت بین از دیده نظر کن هان ایوان مدائن را آیینهٔ عبرت دان
Mithrandir
خوش خوش خرامان می‌روی، ای شاه خوبان تا کجا شمعی و پنهان می‌روی پروانه جویان تا کجا؟
شَفَق؛
او چه داند که چیست حالت عشق که بر او عشق، تیر غم نزده است
Mithrandir
هیچ اگر سایه پذیرد منم آن سایهٔ هیچ که مرا نام نه در دفتر اشیا شنوند
hayka~
به زبان چرب جانا بنواز جان ما را به سلام خشک خوش کن دل ناتوان ما را ز میان برآر دستی مگر از میانجی تو به کران برد زمانه غم بی‌کران ما را
آهو
دل گرسنه درآمد بر خوان کائنات چون شبهی بدید برون رفت ناشتا
Mithrandir
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک‌وش را حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان
Mithrandir
من ز من چو سایه و آیات من گرد زمین آفتاب آسا رود منزل به منزل جا به جا
Mithrandir
امروز جهان بستد و ما را غم این نیست ما را غم آن است که فردا چه ستاند
Mithrandir
خوی او از خام‌کاری کم نکرد سینهٔ من سوخت چشمش نم نکرد
Mithrandir
دردی است درد عشق که درمان پذیر نیست از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست
Mithrandir
این پرده کاسمان جلال آستان اوست ابری است کافتاب شرف در عنان اوست این ابر بین که معتکف اوست آفتاب وین آفتاب کابر کرم سایبان اوست
Mithrandir
شام و سحر هست رصددار عمر زین دو رصد خط امان کس نیافت
Mithrandir
دل روی مراد از آن ندیده است کز اهل دلی نشان ندیده است دل هر دو جهان سه باره پیمود یک اهل در این میان ندیده است
Mithrandir
لعل تو یک خنده زد، مرده دلی زنده کرد حسن تو یک شعله زد، سوخته‌ای درگرفت
Mithrandir
در هوای چمن ای مرغ گرفتار منال شب دراز است دمی در قفس و دام بخسب
Mithrandir
ما بارگه دادیم، این رفت ستم بر ما بر قصر ستم‌کاران تا خود چه رسد خذلان
Mithrandir
حق می‌کند ندا که به ما ره دراز نیست از مال لام بفکن و باقی شناس ما
Mithrandir
ذره نماید آفتاب ار به جمال تو رسد عین کمال خسته باد ار به کمال تو رسد
Mithrandir
بهار عام شکفت و بهار خاص رسید دو نوبهار کز آن عقل و طبع یافت نوا
باران

حجم

۶۵۹٫۱ کیلوبایت

حجم

۶۵۹٫۱ کیلوبایت

قیمت:
رایگان