دانلود و خرید کتاب سفرهای دکتر دولیتل هیو لافتینگ ترجمه مازیار موسوی

معرفی کتاب سفرهای دکتر دولیتل

«سفرهای دکتر دولیتل» نوشته هیو لافتینگ (۱۹۴۷-۱۸۸۶) را کاترین اولمستد برای نوجوانان بازنویسی کرده‌است. در این کتاب که در دسته رمان‌های کلاسیک نوجوان طبقه‌بندی شده خواننده با قصه دکتری مهربان روبرو می‌شود که به خاطر شفقت، حیوانات بسیاری را در خانه نگهداری می‌کند و همین نکته موجب می‌شود تا اتفاقاتی را تجربه کند و سفری دور و دراز را آغاز کند. روند داستان و زبان ترجمه آن، اثر را خواندنی کرده و خواننده می‌تواند در فضای داستان وارد شود و تخیل کند. دکتر دولیتل زبان حیوانات یاد می‌گیرد و با حیوانات سخن می‌گوید و می‌تواند دردهای آنها را مداوا کند. او با این توانایی دردهای حیوانات را درست و صحیح درمان می‌کند، برای نمونه به اسب مزرعه عینک می‌دهد و یا به میمون‌ها آمپول می‌زند: سال‌ها پیش دکتری بود که «دولیتل» صدایش می‌کردند. این داستان به زمان قبل از دوران خردسالی پدربزرگ‌ها و مادربزرگ‌های شما مربوط می‌شود. نام کامل دکتر قصه «جان دولیتل طبیب» بود. کلمهٔ «طبیب» نشان‌دهندهٔ آن است که او یک دکتر درست و حسابی بوده. مردی بسیار باهوش که بیماران زیادی را درمان کرده است. دکتر دولیتل در شهری بسیار کوچک به نام «پادلبی» زندگی می‌کرد. همهٔ اهالی شهر او را می‌شناختند. گذشته از اینها شناختنش خیلی آسان بود. دکتر، مردی بلندقد بود که همواره کلاهی بلند بر سر می‌گذاشت. با آن کلاه، قدش بلندتر هم به نظر می‌رسید. همچنین کت بلند و مشکی رنگی با جیب‌های عمیق به تن می‌کرد. او چیزهای مختلفی داخل جیب‌هایش می‌گذاشت از جمله یک دستمال، یک سیب (احتیاطاً برای مواقع مواجه شدن با یک اسب) و یک دفترچه. هرگاه او در خیابان اصلی قدم می‌زد، مردم با انگشت او را نشان می‌دادند و می‌گفتند: «ببینید! آن دکتر است که می‌رود. واقعاً مرد باهوش و دانایی است.» بچه‌ها دنبال او می‌دویدند و با خنده و شادی از وی سؤال می‌پرسیدند. دکتر هم همیشه به سؤالات آنان پاسخ می‌داد و هیچ پرسشی را احمقانه نمی‌پنداشت...
گمشده در دنیای کتاب ها :(
۱۴۰۲/۰۲/۰۳

«سفرهای دکتر دولیتل» نوشته هیو لافتینگ (۱۹۴۷-۱۸۸۶) را کاترین اولمستد برای نوجوانان بازنویسی کرده است. در این کتاب که در دسته رمان های کلاسیک نوجوان طبقه بندی شده خواننده با قصه دکتری مهربان روبرو می شود که به خاطر شفقت،

- بیشتر
A.M
۱۴۰۱/۰۶/۱۹

خیلی قشنگ بود♥️

محمدرضا
۱۴۰۳/۰۲/۱۱

این کتاب درباره داستان زندگی یک دکتر به نام دولیتل است که با حیوانات زندگی میکند و زبان آنها را میداند. در این کتاب به خوبی شخصیت های داستان توصیف و ارزیابی شده اند. این داستان با اینکه تخیلی هست

- بیشتر
مهدیه
۱۳۹۸/۰۶/۱۸

این رمان مربوط می‌شود به دوران «ماقبل هری پاتر» 😁 قدیمی، ساده، شیرین و بدون جادو.

Zahra Darvishi
۱۴۰۰/۱۲/۰۹

بامزه بود 😊🌺💕

دکتر دولیتل گفت: «خُب، هر طبیب ماهری می‌داند که گاهی اوقات عقل سلیم بهترین داروست.»
مهدیه
«خیلی کارها هستند که بشر قادر به انجام‌دادن آنها نیست. مثلاً انسان نمی‌تواند پرواز کند. نمی‌تواند مدتی طولانی زیر آب بماند. نمی‌تواند مثل گاری یا قطار سریع حرکت کند. با این حال، بشر گمان می‌کند که از همهٔ موجودات بهتر است. چرا؟»
محمدرضا
دکتر، صاحب تعداد زیادی حیوان خانگی بود. او علاقهٔ زیادی به حیوان‌ها داشت.
محمدرضا
بچه‌ها دنبال او می‌دویدند و با خنده و شادی از وی سؤال می‌پرسیدند. دکتر هم همیشه به سؤالات آنان پاسخ می‌داد و هیچ پرسشی را احمقانه نمی‌پنداشت.
محمدرضا
شاهزاده با حسرت گفت: «ای کاش می‌توانستم در این قصه‌ها زندگی کنم. من یک شاهزاده‌ام که در قصر سکونت دارد، اما این اصلاً شبیه قصهٔ پریان نیست. کاخ ما آن‌قدرها هم باشکوه نیست. من از خیلی چیزهای زیبایی که در داستان‌ها آمده، محرومم. ای کاش مثل قهرمان‌های این قصه‌ها بودم. ای کاش زندگی من هم مثل زندگی آنان بود.»
محمدرضا
دکتر گفت: «اما من حیوان‌هایم را بیش از بیمارانم دوست دارم.»
محمدرضا
اما حیوانات برگزیده و عزیزدردانهٔ دکتر عبارت بودند از: اردکی به نام ''داب ـ داب''، سگی به نام ''جیپ''، گرازی به نام "گاب ـ گاب"، یک طوطی به اسم ''پلی‌نزیا'' و جغدی به نام ''تو ـ تو''. خواهر دکتر ـ سارا ـ بیشتر اوقات از حضور حیوان‌ها در خانه گله‌مند بود.
محمدرضا
در حیاط منزل تعدادی مرغ و کبوتر، دو بره، یک بز و بسیاری از حیوانات دیر نیز زندگی می‌کردند.
محمدرضا
گاو خانگی و گوساله‌اش با یک اسب در طویله‌ای مشترک زندگی می‌کردند. آن اسب بیست‌وپنج سال نزد دکتر دولیتل زندگی کرده بود و لذا با دکتر حسابی دوست بود.
محمدرضا
داخل کابینت مخصوص دستمال‌سفره‌ها، یک سنجاب خانه داشت و یک جوجه‌تیغی نیز در انبار زندگی می‌کرد. ضمناً دکتر صاحب یک گاو خانگی هم بود.
محمدرضا
تعدادی موش سفید داخل پیانوی دکتر می‌زیستند.
محمدرضا
چند خرگوش در یک لانهٔ کوچک در کنار منزل دکتر سکونت داشتند.
محمدرضا
داخل یک استخر، ماهی‌های قرمز زندگی می‌کردند.
محمدرضا
سگ‌ها درحالی‌که دمشان را تکان می‌دادند، در خیابان به دنبال دکتر راه می‌افتادند. حتی کلاغ‌هایی که در برج کلیسا زندگی می‌کردند، بالای سر دکتر پرواز می‌کردند و برایش قارقار می‌کردند و سر تکان می‌دادند.
محمدرضا

حجم

۴۲۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

حجم

۴۲۰٫۸ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۴

تعداد صفحه‌ها

۱۱۹ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان