دانلود و خرید کتاب سایه‌‌های سیاه (مجموعه داستان‌های کوتاه) سیدفرنام قدیمی
تصویر جلد کتاب سایه‌‌های سیاه (مجموعه داستان‌های کوتاه)

کتاب سایه‌‌های سیاه (مجموعه داستان‌های کوتاه)

انتشارات:انتشارات پر
امتیاز:
۳.۹از ۱۵ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب سایه‌‌های سیاه (مجموعه داستان‌های کوتاه)

«سایه‌های سیاه» مجموعه داستان‌های کوتاهی با موضوع افسردگی از سیدفرنام قدیمی (-۱۳۷۰) است. در بخشی از داستان «تنهایی» می‌خوانید: خیس شده‌بود تمام خیابان‌ها از شدت باران تند پاییزی و چشم‌های رضا که غصه بَرَش داشته‌بود. بلندبلند اما شُل قدم می‌زد و پای چپش را محکم‌تر از پای راستش روی زمین می‌گذاشت و در حالی‌که به سمت چپ خیابان اصلی نگاه می‌کرد تا ماشینی نیاید، سیگاری با دست باندپیچی‌شده‌اش از جیبش درآورد و عاشقانه روشن کرد. از خیابان عبور کرد و آن سمت خیابان ایستاد و منتظر تاکسی یا ماشینِ گذری شد که سوارش کند و در حالی‌که باران موهای ژولیده‌اش را نوازش می‌کرد، سیگارش را پرتاب کرد و دستگیره‌ی درب ماشینی را که برایش ایستاده بود گرفت و سوار شد. صندلی عقب دو پسر نوجوان نشسته‌بودند و بلندبلند حرف می‌زدند و می‌خندیدند. روی دست یکی‌شان خالکوبی‌های جورواجوری بود و دیگری دور سرش را تیغ انداخته‌‌‌‌بود و موهای جلوی سرش را بلند کرده‌بود و هردوی‌شان از یک مدل شلوار پوشیده‌ بودند که زاپ‌دار بود و حسابی توی چشم می‌زد. راننده هم در حالی‌که توی آینه نگاه‌شان می‌کرد نیم‌نظری هم به رضا و دست باندپیچی‌شده‌اش داشت و دنده‌ای عوض کرد و سرعت ماشین را بیشتر کرد. باران تندتر به شیشه‌ی ماشین برخورد می‌کرد و رضا سردتر مقابلش را نگاه می‌کرد و دو پسرک نوجوان تندتر موزیک‌های داخل موبایل‌شان را رد و بدل می‌کردند... رضا سرفه‌ی خَش‌داری کرد و دست در جیبش کرد و اسکناس مچاله‌شده‌ای را به راننده داد و سیگاری روی لبش گذاشت و از ماشین پیاده شد. او به کندی شروع به قدم زدن کرد، به گونه‌ای که روی دوشش بار سنگینی حس می‌کرد و این بار درونی و نامرئی بود.
𝑁𝑎𝑧𝑎𝑛𝑖𝑛
۱۳۹۹/۰۲/۰۱

خوب بود ولی بعضی از داستان ها نامعلوم بود و من نمیدونستم درک زیادی از اون داستان داشته باشم

Abolfazl.RPx
۱۳۹۷/۱۱/۱۵

کیف کردم😋 ی سوال دارم از نویسنده عزیز که برای اینکه ی همچین داستان هایی بنویسه چه کار هایی کرده؟کجا ها رفته با چه افرادی برخورد داشته ؟ خودش ی همچین بیماری هایی رو تجربه کرده؟🤔 فقط به این دلیل این سوال

- بیشتر
a.m
۱۳۹۷/۰۳/۱۵

با تشکر از نویسنده ی محترم و آرزوی موفقیت روزافزون

Mohammad Bagheri
۱۳۹۹/۰۱/۲۱

بد نبود ولی بعضی داستان ها زیاد کش دار شده بود.

saghar
۱۳۹۷/۰۳/۰۵

داستان های جالبی داره،ولی توی بعضی داستان ها زیاد تشبیه کرده و حجم زیاد تشبیه داستان رو از جایی به جای دیگه میبره مثلا وقتی فرد مورد نظر داره قدم میزنه از سنگ فرش ها تا خیابان و کوچه هارو به

- بیشتر
AS4438
۱۳۹۹/۱۰/۲۶

نویسنده، کتاب دیگری مشابه همین کتاب با همین مضمون وکلمات نوشته، درواقع تکرار کتاب افسردگی وبیماری شخصیتی بود، هیچ راهکاری برای بیماری نداشت. بدنبود،آشنائی بامشکلات این افراد به شناخت آنها کمک میکند.

M4
۱۳۹۷/۰۲/۲۳

بی نظیر ! مثل من !

کاربر ۱۴۲۷۸۲۴
۱۳۹۸/۱۲/۲۴

زیاد جالب نیست داستانهاش،داستان آخرش اصلا خوب نبود

افسردگی بهایی است که انسان برای شناخت خود می‌پردازد هر چقدر به زندگی بنگری به همان مقدار هم عمیق‌تر رنج می‌کشی
min
«آدم تنها، مرده و یتیم دنیا میاد و توهّم زندگی رو می‌زنه...»
saghar
آخرین دیالوگِ همه‌ی این داستان‌های عاشقانه همین است: - من شما را دوست دارم. - خیلی خب، پس دست از سَرم بردارید...
min
گذر زمان عادت‌ها و آدم‌هایی که افراد می‌بیند را تغییر می‌دهد و یک سری رفتارها هم از بین می‌رود یا جایش را به رفتاری دیگر می‌دهد، ولی اصلِ آدمی که عصاره‌ی خالصِ قلب و روح است تغییر نمی‌کند.
saghar
«آدم تنها، مرده و یتیم دنیا میاد و توهّم زندگی رو می‌زنه...»
صادق هدایت
سالینجر در «ناتور دشت» گفته بود «مردم همیشه برای چیزها و آدم‌های عوضی دست می‌زنند.»
saghar
آدم می‌تواند دلتنگ چیزها و جاهایی شود که ازشان خاطرات بد و کِدِری دارد..!
دیوانه شماره 116382765947
آیا این فردی که حسش می‌کردم یا صدایش می‌آمد، همان روح خودم نبود که از بدنم جدا شده بود و بالای سرم می‌چرخید؟
زهره
نمی‌دانستم چرا همیشه در سریال‌های تلویزیونی، همه ماشین‌های خوب سوار می‌شدند. چرا من یکی از آنها را نداشتم؟ اصلاً سوار شدنش را بلد نبودم.
mehregan
انگار همه‌جا یک سِری قُلدر پولدار بودند تا نفس یک سری ضعیف‌تر از خودشان را بگیرند.
صادق هدایت
چه فرقی می‌کرد که چه غلطی بکنیم وقتی نهایتاً باید همگی بمیریم و فراموش بشویم؟
دیوانه شماره 116382765947
انسان‌ها از ابتدا تا به امروز، به سبب علاف‌نبودن و سرگرمی، برای خودشان و طبیعت و زمین داستان تراشیدند. یک سری قانون وضع کردند و یک سری استخدام می‌شدند و یک سری زندانی و یک سری قدرتمند، و جالب‌تر این بود که برای یاد گرفتن این چیزها باید درس می‌خواندند و پول خرج می‌کردند و بعد هم همه پز می‌دادن که فلانی وکیل شده یا پسر فلانی خلبان هستش...
دیوانه شماره 116382765947
یحتمل برای آن‌ها هم مهم نبود و من را یک بیمار می‌پنداشتند که کارش بیخ‌دار شده و من هم به دُکان و دفتر دستک آنها می‌خندیدم و دلم می‌سوخت. بعد از سال‌ها درس خواندن و طرح گذراندن و بدبختی، تازه باید بیایند و روبروی یکی مثل من بنشینند.
دیوانه شماره 116382765947
به گوسفندها نگاه می‌کردم. از نظر آنها ما که بودیم؟ موجودات بدبخت و بی‌نوایی که حتی نمی‌توانیم مثل آنها یک دل سیر بچریم و هیچ‌گونه فایده‌ای هم برای هستی و طبیعت نداریم جز این‌که آسیب‌های مختلفی به آن بزنیم و همه جا را به آلودگی و کثافت بکشیم. شاید اگر گوسفند بودم زندگی زیباتر بود. نهایتاً یک بار به دست گرگ یا انسان کشته می‌شدم، ولی باقی عمرم را می‌چریدم و زندگی می‌کردم.
Mohammadmahdi
از ریخت تمام مردم و به خصوص خویشاوندان فضول و عقب‌مانده‌ام بدم می‌آمد و دیدار با آنها فقط لرزش بدنم را زیادتر می‌کرد.
صادق هدایت
افسردگی بهایی است که انسان برای شناخت خود می‌پردازد هر چقدر به زندگی بنگری به همان مقدار هم عمیق‌تر رنج می‌کشی
Yasin
در طبیعت هیچ چیزی نبود که با اشعه‌ی ایکس ببینم. طبیعت، خودش بود.
دیوانه شماره 116382765947
از نظر آنها ما که بودیم؟ موجودات بدبخت و بی‌نوایی که حتی نمی‌توانیم مثل آنها یک دل سیر بچریم و هیچ‌گونه فایده‌ای هم برای هستی و طبیعت نداریم جز این‌که آسیب‌های مختلفی به آن بزنیم و همه جا را به آلودگی و کثافت بکشیم. شاید اگر گوسفند بودم زندگی زیباتر بود. نهایتاً یک بار به دست گرگ یا انسان کشته می‌شدم، ولی باقی عمرم را می‌چریدم و زندگی می‌کردم. البته که قانون جبر برای گوسفندان هم به گونه‌ای اجرا شده است که بعضی‌های‌شان خوشبخت‌ترند و در مناطق شمالی و مزرعه هستند و از طبیعت لذت می‌برند بعضی دیگر در شهری مثل تهران باید روزنامه باطله و کاغذ به جای علف بخورند و رو هم رو هم بخوابند و نهایتاً سلاخی بشوند.
دیوانه شماره 116382765947
یعنی در زمین به این بزرگی من سهم یک اتاق کوچک و خلوت را نداشتم؟ سهم من از زندگی چه بود؟ سهم دیگران چی؟ چطور صبح با انگیزه به اداره یا مغازه یا هر خراب‌شده‌ای می‌رفتند و شب برمی‌گشتند و دوباره می‌رفتند؟ تکراری نبود؟ خسته‌کننده نبود؟ زندگی من چی؟ بدتر از آنها بودم. مثل حیوانی فلج که گوشه‌ای افتاده و اگر تکه نانی جلویش انداخته نشود تلف می‌شود. خیلی احمقانه پیش می‌رفت همه‌چیز، و من هنوز زنده بودم و روبروی آینه از دیدن خودم شرمسار بودم که چه موجود بدترکیب مزخرفی هستم و چه صورت زشتی دارم و با ریختن موهایم این زشتی به زودی چند برابر خواهد شد.
دیوانه شماره 116382765947

حجم

۷۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

حجم

۷۷٫۴ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۶

تعداد صفحه‌ها

۱۰۴ صفحه

قیمت:
۱۰,۰۰۰
تومان