دانلود و خرید کتاب تمام راه پر است از چراغ چشمانم محمد عزیزی
تصویر جلد کتاب تمام راه پر است از چراغ چشمانم

کتاب تمام راه پر است از چراغ چشمانم

نویسنده:محمد عزیزی
انتشارات:نشر روزگار
دسته‌بندی:
امتیاز:
۴.۲از ۶ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب تمام راه پر است از چراغ چشمانم

«تمام راه پر است از چراغ چشمانم» گزیده اشعار شاعر معاصر، محمد عزیزی است. عزیزی متولد سال ۱۳۳۵ در خراسان و دانش‌آموخته زبان و ادبیات فارسی است. نوشتن را از نوجوانی شروع کرد و چون نوشته‌هایش از همان ابتدا رنگ و بوی اجتماعی و سیاسی و طعم عدالت طلبی داشت، در سال ۱۳۵۱ او را به بازداشتگاه ساواک و زیر شکنجه و شلاق برد. نخستین مجموعه داستانش «گوشت و زنگوله» در بهار ۱۳۵۴ منتشر شد و بازتاب آن در مطبوعات برایش خوشایند بود. «می روم زنگوله بخرم» داستان بلندی بود که از او برای نوجوانان منتشر شد و باعث شهرتش گردید. از محمد عزیزی تاکنون قریب چهل کتاب در حوزه های مختلف به چاپ رسیده است. از آن جمله اند: « همراه آفتاب»، «سفر صبح»، «همت»، «از ما جز این ترانه نمی ماند»، «خون کبوتران»، «این روزها»، «سفیدخوانی»، «سراغ هم نمی گیریم دیگر»، «فرخ لقا و سیمرغ» و … در این مجموعه می‌خوانید: طی می‌کنم تمام دلم را برای تو تا بشنوم دوباره نفس‌های پای تو بر شانه‌های زخمی من بار سرکشی است من سر نهاده‌ام که بنوشم هوای تو گوش زمین گرفت و زمان چشم کور کرد تا نشنود حکایت درد آشنای تو راهم نمی‌دهند به بیداری ار، به خواب پُر گشته باغ خلوتم از خنده های تو آشفتگی گرفته نفس‌های مردمان خالی چو از حکایت ما شد سرای تو بستم تمام پنجره ها را به روی صبح از من گرفت فرصت من گریه‌های تو حافظ حواله شهر سمرقند داد و رفت من خاک پای شاه خراسان برای تو
plato
۱۳۹۷/۰۶/۳۱

خوندم و خوندم تا به دلیل زیبا نبودن و کم آرایی! اشعار رسیدم؛جناب شاعر معتقدن: سخن را کم کن آرایش که مقصود، نگردد گم چو آتش در دل دود __________________ هنر شاعری به آرایش کلامه😒 ۱۰

دختر دریا
۱۳۹۷/۰۴/۰۶

به نظرم خوب بود اما نقطه ضعف ها و ایراداتی هرچند جزئی داشت اشعار ...

کاوه
۱۳۹۶/۰۷/۱۶

مجوعه شعر عالی.

مُشَوّشم، چه بگویم؟ مُرَدَدم چه بخوانم؟ مراست حالِ خرابی، که دور از او نتوانم شکسته بالِ غرورم، شکارِ خلوتِ خویشم سقوطِ برگِ درختم، غروبِ سردِ خزانم کشیده بر سرم آتش مذاب کوره‌ی این شب گرفته راه نفس را، دوباره ترس نهانم صداش کردم و رفتم، خرابِ دستِ خزان بود دویدم از سرِ عادت، نفس بریده، از آنم
سیّد جواد
گفتم: «دلم گرفته بیا آشنا شویم» گفتی: «چه سود؟ عاقبت از هم جدا شویم»
سیّد جواد
جایی برای گریه کردن هم ندارم کو شانه‌ای تا بر سرِ آن سر گذارم؟
سیّد جواد
پُر شور و نشاط عاقبت خواهم رفت زین کهنه رُباط عاقبت خواهم رفت چون پُر شود این کدوی خالی از دوست با یک صلوات عاقبت خواهم رفت
سیّد جواد
بدون واهمه، یک شب بیا به خانه‌ی من تمام راه پُر است از چراغ چشمانم!
سیّد جواد
پُر از آبم، - پُر از آیینه، - آتش! تماشا کن مرا- بی‌ترس- هر روز
سیّد جواد
پاکیزگی گناه کمی نیست
سیّد جواد
دیروز مرا هر که سر کوی تو می‌دید «ما خیری از این» گفت «ندیدیم» سرانجام
سیّد جواد
آهسته نگاه و ترس و نجوا یک پنجره بود و پشت آن ما برف آمد و هی بهار و پاییز نه از تو سخن، نه زین طرف نیز پژمرد گُل و نگاه و صحرا، ما پیر شدیم هردو، تنها ...
سیّد جواد
آمدم با تو کنم تا اختلاط دیدم آی افسوس هستی یک رباط
سیّد جواد
از خودم می‌ترسم از خودِ مانده در این جا تنها، - در تهِ این مرداب!
سیّد جواد
گلبوته‌های نرم عاطفه خشکیده‌ست بوی لجن گرفته، رگ و ریشه‌های باغ ... دیگر امید برگ و بری نیست ناگزیر -باید خودم بهار خودم باشم
سیّد جواد
من خالی از خیال تو هرگز نبوده‌ام ... ای نازنین! به یاد من آیا تو بوده‌ای؟
سیّد جواد
تا کی از حادثه باید ترسید؟ لحظه‌ها می‌گذرند چشم و دستِ من و تو، تشنه‌ی یکدگرند
سیّد جواد
به قدر بخشش خویش - از درخت، میوه بخواه!
سیّد جواد
پر گشته ام از هوای رویت، چه کنم؟ مستم ز خیال گفت و گویت، چه کنم؟ یک عمر دویده‌ام که پیشت برسم راهم ندهی اگر به کویت، چه کنم؟
سیّد جواد
گرچه، باران و - آفتاب و - هوا داد بی‌ذرّه‌ای دریغ به ما - آسمان، - چیزی از من و تو نخواست!
سیّد جواد
چراغی به دست گیر - از تدبیر خویش ... تاریکی غلیظی در پیش است
plato
این کتاب سرگذشت روحی و آیینه‌ی پُرتلاطم عاطفی و فکری و اجتماعی من طی قریب به چهل سال زندگی (۱۳۹۴- ۱۳۵۴) است. و شاید کشیدن خطی یا گذاشتن علامتی – هر چند نا محسوس- در سینه‌ی سنگلاخ روزگار باشد و آرزویی برای این‌که به آیندگان بگویم که من هم بوده‌ام! و چنین زیسته و اندیشیده‌ام. جمعم کنید و خاک کنید و صدا کنید با من غریبه‌های تنم آشنا کنید! ... ... و دیگر این‌که: عمرم تمام گشت و غمت نا تمام ماند! شب رفت و خاطرات بسی صبح و شام ماند و سرانجام، بدرود تا فرصتی که، معلوم نیست تکرار شود دوباره، یا نه! محمد عزیزی پنج شنبه ۱۳۹۴/۱۲/۲۷ تهران
سیّد جواد
مُشَوّشم، چه بگویم؟ مُرَدَدم چه بخوانم؟ مراست حالِ خرابی، که دور از او نتوانم شکسته بالِ غرورم، شکارِ خلوتِ خویشم سقوطِ برگِ درختم، غروبِ سردِ خزانم کشیده بر سرم آتش مذاب کوره‌ی این شب گرفته راه نفس را، دوباره ترس نهانم صداش کردم و رفتم، خرابِ دستِ خزان بود دویدم از سرِ عادت، نفس بریده، از آنم
دختر دریا

حجم

۴۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

حجم

۴۳۵٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۳۹۳

تعداد صفحه‌ها

۷۸۴ صفحه

قیمت:
۳۶,۰۰۰
تومان