
کتاب مثل یک فرمانده لشکر
معرفی کتاب مثل یک فرمانده لشکر
کتاب مثل یک فرمانده لشکر نوشتهی علی علویان و به همت انتشارات سوره مهر منتشر شده است. این اثر روایتی از زندگی و خاطرات سردار شهید حاج مهدی طیاری، یکی از فرماندهان برجسته دوران دفاع مقدس، را ارائه میدهد. نویسنده با بهرهگیری از روایتهای خانواده، دوستان و همرزمان شهید، تصویری زنده و ملموس از فراز و نشیبهای زندگی او، از دوران کودکی تا حضور در جبهههای جنگ و شهادت، ترسیم کرده است. کتاب با نگاهی انسانی و جزئینگر، نهتنها به ابعاد نظامی و فرماندهی حاج مهدی میپردازد، بلکه به ریشههای خانوادگی، تربیت، دغدغههای اجتماعی و روحیه انقلابی او نیز توجه دارد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب مثل یک فرمانده لشکر
کتاب مثل یک فرمانده لشکر با قلم علی علویان، زندگی و خاطرات شهید حاج مهدی طیاری را در بستری از روایتهای خانوادگی، دوستانه و همرزمانش بازگو میکند. این کتاب در قالب خاطرهنگاری و روایتهای پیوسته، از تولد و کودکی شهید در روستای طوهان تا نوجوانی، تحصیل، فعالیتهای انقلابی و حضورش در جبهههای جنگ را دنبال میکند. ساختار کتاب بر پایه روایتهای چندصدایی است؛ گاهی صدای خواهر، پدر، دوستان و گاهی خود نویسنده یا راویان دیگر شنیده میشود. این تنوع روایتها باعث شده تا ابعاد مختلف شخصیت حاج مهدی، از شجاعت و فرماندهی تا مهربانی و دغدغههای اجتماعی، بهخوبی به تصویر کشیده شود. کتاب با جزئیات دقیق به وقایع مهم زندگی شهید، از جمله نقش او در عملیاتهای حساس، فعالیتهای انقلابی پیش از انقلاب و تاثیرگذاریاش بر اطرافیان، میپردازد. در کنار روایتهای حماسی، لحظات تلخ و شیرین خانوادگی، خاطرات کودکی، و حتی معجزههایی که در زندگی او رخ دادهاند، جایگاه ویژهای دارند. علی علویان با بهرهگیری از اسناد، مصاحبهها و خاطرات شفاهی، تلاش کرده است تصویری واقعی و ملموس از یک فرمانده خطشکن و انسان دغدغهمند ارائه دهد.
خلاصه کتاب مثل یک فرمانده لشکر
کتاب مثل یک فرمانده لشکر با روایتهایی از زبان نزدیکان و همرزمان، زندگی حاج مهدی طیاری را از کودکی تا شهادت مرور میکند. داستان با تولد مهدی در خانوادهای ساده و مذهبی در روستای طوهان آغاز میشود؛ خانوادهای که با مشکلات معیشتی و کمبود امکانات روبهروست. روایتهایی از مادر و پدر شهید، فضای روستا، سنتها و باورهای مردم، و حتی معجزهای که جان مهدی را در کودکی نجات میدهد، بخش ابتدایی کتاب را شکل میدهد. با بزرگتر شدن مهدی، مهاجرت خانواده به عنبرآباد و ورود او به مدرسه، فصل جدیدی از زندگیاش آغاز میشود. او از همان کودکی روحیهای مسئولیتپذیر و مهربان دارد و در کنار درس، به خانواده و اطرافیان کمک میکند. دوران نوجوانی مهدی با فعالیتهای انقلابی و حضور در حلقههای مخفی قرآن و مبارزه علیه رژیم پهلوی همراه است. روایتهایی از شجاعت، بیباکی و مقاومت او در برابر ساواک، شکنجهها و تهدیدها، و نقشآفرینیاش در راهپیماییها و اعتراضات مردمی، بخش مهمی از کتاب را تشکیل میدهد. با شروع جنگ تحمیلی، مهدی به جبهه میپیوندد و بهتدریج به فرماندهی گردان ۴۱۹ علیبنابیطالب (ع) میرسد. روایتهایی از عملیاتهای مهم، تصمیمهای سرنوشتساز، و تاثیرگذاری او بر نیروها، در کنار لحظات انسانی و عاطفی، تصویری چندوجهی از یک فرمانده و انسان دغدغهمند ارائه میدهد. کتاب در کنار روایتهای حماسی، به زوایای کمتر دیدهشده زندگی شهید، از جمله دلبستگیهای خانوادگی، دغدغههای اجتماعی و معنوی، و تاثیر او بر اطرافیان، میپردازد.
چرا باید کتاب مثل یک فرمانده لشکر را بخوانیم؟
کتاب مثل یک فرمانده لشکر با روایتهای صمیمی و جزئینگر، تصویری زنده از زندگی یک فرمانده خطشکن و انسان دغدغهمند ارائه میدهد. این کتاب نهتنها به ابعاد نظامی و حماسی شخصیت حاج مهدی طیاری میپردازد، بلکه ریشههای خانوادگی، تربیت، باورهای دینی و دغدغههای اجتماعی او را نیز به تصویر میکشد. خواننده با مطالعه این اثر، با فراز و نشیبهای زندگی یک نوجوان روستایی که به فرماندهی میرسد، آشنا میشود و میتواند از نزدیک لمس کند که چگونه اراده، ایمان و مسئولیتپذیری میتواند مسیر زندگی یک انسان را دگرگون کند. روایتهای چندصدایی و حضور پررنگ خانواده و دوستان، کتاب را از یک خاطرهنگاری صرف فراتر میبرد و آن را به اثری انسانی و الهامبخش تبدیل میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
خواندن این کتاب به علاقهمندان تاریخ معاصر ایران، پژوهشگران حوزه دفاع مقدس، دانشآموزان و دانشجویان، و کسانی که به دنبال شناخت عمیقتر از زندگی فرماندهان و رزمندگان جنگ هستند، پیشنهاد میشود. همچنین به کسانی که دغدغه تربیت، مسئولیتپذیری و نقش خانواده در شکلگیری شخصیت انسانها را دارند، این کتاب توصیه میشود.
بخشی از کتاب مثل یک فرمانده لشکر
«مرخصیِ یکماههام تمام شده بود و باید به جبهه برمیگشتم. مرخصی طباطبایی، غروی، ابراهیم اسکندری و عباس روحانی هم که همه عضو گردان ۴۱۹ بودند تمام شده بود. بلیت قطار ششتختۀ چوبی گرفته بودیم که با هم برگردیم. من طلبۀ سال سوم مدرسۀ کرمانیها بودم؛ مدرسهای قدیمی در کوچۀ سید اسماعیل و نزدیک بازار بزرگ قم. هرچند خیلی از طلبههای مدرسه رزمنده و اهل جبهه و جنگ بودند، کلاسهای درس مدرسه با نظم و انضباط خاصی برگزار میشد. دلیلش هم سختگیریهای آقای جاویدی، مدیر مدرسه، بود. ما هم که اکثر اوقات در جبهه بودیم وقتی به مرخصی میآمدیم آقای جاویدی برایمان کلاس جبرانی میگذاشت. با این حال، ایندفعه اصلاً دل و دماغ درس خواندن نداشتم. تمام حواسم به جبهه بود و دلم میخواست هر چه زودتر مرخصیام تمام بشود و به جبهه برگردم. شبها تا دیروقت به جای مباحثه و مطالعه، در حجرههای کوچک و نمورِ مدرسه با طلبههای رزمنده دور هم مینشستیم و از خاطرات جبهه و جنگ، از شجاعت رزمندگان و فرماندهان لشکر ۴۱ ثارالله برای هم تعریف میکردیم و در این میان ذکر رشادت و شجاعت یک نفر در محفل طلبگی ما پررنگتر بود و گُل انداخته بود؛ فرمانده گردان ۴۱۹ علیبنابیطالب (ع) جیرفت. هنوز او را ندیده بودم، اما اسطورۀ زندگیام شده بود؛ وقتوبیوقت به او فکر میکردم.»
حجم
۵۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه
حجم
۵۹۹٫۷ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۲ صفحه