
کتاب هستی شناسی اجتماعی مارکس
معرفی کتاب هستی شناسی اجتماعی مارکس
کتاب الکترونیکی «هستیشناسی اجتماعی مارکس» نوشتهٔ «جورج لوکاچ» و ترجمهٔ «بهمن اصلاحپذیر» را نشر روزآمد منتشر کرده است. این اثر به بررسی بنیادهای فلسفی و هستیشناسانهٔ اندیشهٔ مارکس میپردازد و تلاش میکند جایگاه مفاهیم کلیدی مارکسیسم را در بستر فلسفهٔ غرب و بهویژه در تقابل با هگل و فوئرباخ روشن کند. کتاب حاضر ترجمهٔ بخشی از اثر اصلی لوکاچ است و بهطور خاص بر فصل چهارم از بخش اول کتاب با عنوان «بهسوی هستیشناسی هستی اجتماعی» تمرکز دارد. نسخهی الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب هستی شناسی اجتماعی مارکس
«هستیشناسی اجتماعی مارکس» اثری در حوزهٔ فلسفه و ناداستان است که به تحلیل ریشهای مفاهیم بنیادین مارکسیسم از منظر هستیشناسی میپردازد. «جورج لوکاچ» در این کتاب، با رویکردی تحلیلی و انتقادی، به بررسی نحوهٔ شکلگیری و تحول اندیشهٔ مارکس دربارهٔ هستی اجتماعی میپردازد و آن را در بستر سنت فلسفی آلمان، بهویژه هگل و فوئرباخ، قرار میدهد. ساختار کتاب مبتنی بر بحثهای نظری و تاریخی است و با ارجاع به آثار مارکس، انگلس و دیگر متفکران، سعی دارد تمایزات و پیوستگیهای فلسفهٔ مارکسیستی را با جریانهای فکری پیش و پس از خود نشان دهد. این کتاب ترجمهٔ بخشی از اثر اصلی لوکاچ است و بیشتر به مباحث نظری و روششناسی مارکسیسم میپردازد تا ارائهٔ یک روایت تاریخی صرف. قالب کتاب تحلیلی و استدلالی است و برای مخاطبانی که به مباحث فلسفی، جامعهشناسی و تاریخ اندیشه علاقهمندند، میتواند تصویری جامع از دغدغههای بنیادین مارکس دربارهٔ هستی اجتماعی ارائه دهد.
خلاصه کتاب هستی شناسی اجتماعی مارکس
در «هستیشناسی اجتماعی مارکس»، لوکاچ به بررسی بنیادهای فلسفی اندیشهٔ مارکس میپردازد و تلاش میکند نشان دهد که مارکس چگونه مفاهیم هستیشناسی را از دل سنت فلسفی آلمان، بهویژه هگل و فوئرباخ، اخذ و بازسازی کرده است. کتاب با طرح این پرسش آغاز میشود که آیا مارکس دارای یک نظریهٔ منسجم هستیشناسی است یا نه، و اگر هست، این نظریه چه تفاوتهایی با سنتهای پیشین دارد. لوکاچ تأکید میکند که مارکس هرگز یک دستگاه فلسفی مدون دربارهٔ هستیشناسی ارائه نکرده، اما در آثارش، بهویژه در نقد اقتصاد سیاسی و نوشتههای فلسفی اولیه، عناصر مهمی از یک هستیشناسی اجتماعی را میتوان یافت. در این چارچوب، واقعیت اجتماعی بهعنوان معیار نهایی وجود یا عدم وجود پدیدهها در نظر گرفته میشود و نقش کار، تولید و بازتولید زندگی انسانی بهعنوان محور اصلی هستی اجتماعی برجسته میشود. کتاب به تمایز میان هستی طبیعی و هستی اجتماعی میپردازد و نشان میدهد که مارکس چگونه با عبور از ایدهآلیسم هگل و ماتریالیسم مکانیکی فوئرباخ، به یک برداشت انضمامی و تاریخی از هستی اجتماعی میرسد. در این نگاه، کار انسانی نهتنها عامل تغییر طبیعت، بلکه عامل شکلگیری و تحول روابط اجتماعی است. لوکاچ همچنین به نقد تجربهگرایی و پوزیتیویسم میپردازد و بر اهمیت نقد هستیشناسانهٔ مفاهیم اقتصادی و اجتماعی تأکید میکند. در بخشهایی از کتاب، به رابطهٔ میان نمود و جوهر، تضادهای دیالکتیکی، و نقش آگاهی و ایدئولوژی در بازتولید ساختارهای اجتماعی پرداخته میشود. لوکاچ نشان میدهد که برای مارکس، شناخت واقعیت اجتماعی تنها از طریق نقد و بازسازی مفاهیم در بستر تاریخی و اجتماعی ممکن است و هرگونه انتزاع یا نظامبخشی صوری، بدون توجه به پویایی و تضادهای درونی جامعه، به فهم ناقص یا تحریفشدهای از واقعیت منجر میشود.
چرا باید کتاب هستی شناسی اجتماعی مارکس را بخوانیم؟
این کتاب برای کسانی که به دنبال فهم عمیقتر ریشههای فلسفی مارکسیسم هستند، فرصتی فراهم میکند تا با یکی از مهمترین تفسیرهای معاصر از اندیشهٔ مارکس آشنا شوند. «هستیشناسی اجتماعی مارکس» با تمرکز بر مفاهیم بنیادین مانند کار، تولید، تضاد، و رابطهٔ میان طبیعت و جامعه، امکان بررسی انتقادی و تحلیلی ساختارهای اجتماعی و اقتصادی را فراهم میآورد. مطالعهٔ این اثر به مخاطب کمک میکند تا تمایز میان برداشتهای مکانیکی و تاریخی از جامعه را دریابد و نسبت به نقش فلسفه در شکلدهی به نظریههای اجتماعی و اقتصادی حساستر شود. همچنین، کتاب با نقد جریانهای فکری رقیب و بررسی تحولات اندیشهٔ مارکس، زمینهای برای گفتوگو و بازاندیشی دربارهٔ مسائل بنیادین جامعه و تاریخ فراهم میکند.
خواندن این کتاب را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب به علاقهمندان فلسفه، جامعهشناسی، تاریخ اندیشه و پژوهشگران حوزهٔ مارکسیسم پیشنهاد میشود. همچنین برای کسانی که دغدغهٔ فهم ریشهای مفاهیم اجتماعی و اقتصادی را دارند یا به دنبال تحلیل انتقادی ساختارهای اجتماعی هستند، این اثر میتواند راهگشا باشد.
بخشی از کتاب هستی شناسی اجتماعی مارکس
«مقولات، صورتهایی از هستی هستند. خصلتهایی وجودند. کوشش برای جمعبندی از هستیشناسی مارکس، در معنای نظری، گاهی انسان را به موقعیتی متناقض میرساند. از یک طرف، برای هر خواننده بیطرف مارکس باید روشن کرده باشد که مفاهیم اساسی او زمانی بهطور صحیح و بدون پیشداوری فهمیده میشوند که در آخرین برداشت به صورت نظریاتی مختص یک وجود ارائه گردند؛ یعنی آنها ویژگی هستیشناسی هستند. از طرف دیگر، در مارکس تلقی مستقلی دربارهٔ مسائل هستیشناسی ملاحظه نمیکنیم. مارکس هرگز یک تعریف مدون و سازمانیافته برای جایگاه آنها در اندیشه ارائه نکردهاست که بیانگر تفاوت آنها از منطق، معرفتشناسی و غیره باشد. این وضعیت، با این دو جنبهای که با هم پیوند درونی دارند، بیشک به نقطه شروع مارکس از فلسفهٔ هگلین مربوط میشود. اما این مطلب از همان آغاز بحثبرانگیز است. پیش از این دیدهایم که، در نظرات هگل وحدت پابرجایی از هستیشناسی، منطق و معرفتشناسی وجود دارد که نتیجهٔ ماهیت مدون فلسفهٔ اوست. مفهوم هگل از دیالکتیک، به دلیل ماهیتی که دارد، بیدرنگ این سه قلمرو را وحدت میبخشد. به شیوهای است که منجر به مستحیل شدن آنها در یکدیگر میشود. بنابراین طبیعی است که مارکس جوان که در نوشتههای اولیهٔ خود هنوز تحت تأثیر هگل است، قادر نشود بهطور مستقیم و آگاهانه هیچیک از موقعیتهای هستیشناسی را ترازبندی کند.»
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه
حجم
۱٫۳ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۰۶ صفحه