
کتاب آنا
معرفی کتاب آنا
کتاب الکترونیکی «آنا» (رمان) نوشتهٔ افشین طباطبایی و با ویراستاری اشکان طباطبایی، توسط انتشارات امید سخن منتشر شده است. این رمان در دستهٔ داستانهای فارسی معاصر قرار میگیرد و روایتگر بازگشت مردی به ایران پس از سالها زندگی در خارج از کشور است. «آنا» با نگاهی به روابط خانوادگی، مهاجرت، هویت و جستوجوی آرامش، تجربههای تلخ و شیرین شخصیت اصلی را به تصویر میکشد. نسخه الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب آنا
«آنا» داستان مردی به نام امیر است که پس از هفده سال زندگی در استرالیا، به ایران بازمیگردد. روایت کتاب در بستر زمان معاصر و در دههٔ ۱۴۰۰ شکل میگیرد و با نگاهی به تغییرات اجتماعی و فرهنگی ایران، دغدغههای مهاجرت، بازگشت، و مواجهه با گذشته را بررسی میکند. نویسنده با استفاده از خاطرات، گفتگوها و روایتهای درونی، تصویری از زندگی مهاجران و چالشهای بازگشت به وطن را ارائه میدهد. فضای داستان، میان شهرهای ایران و خاطرات دور شخصیت اصلی در استرالیا و دوران کودکیاش در اصفهان در نوسان است. «آنا» علاوه بر روایت زندگی شخصی امیر، به روابط خانوادگی، نقش مادر، خواهران و دیگر اعضای خانواده نیز میپردازد و از خلال این روابط، تصویری از جامعهٔ ایرانی امروز را ترسیم میکند. کتاب با زبانی توصیفی و جزئینگر، به مسائل هویتی، احساس تعلق، و تلاش برای بازسازی زندگی پس از سالها دوری میپردازد. در کنار روایت اصلی، حواشی جالبی مانند مواجهه با بوروکراسی اداری، تغییرات شهری، و حتی برخورد با مسائل امنیتی و سوءتفاهمهای مهاجرتی نیز در داستان گنجانده شده است.
خلاصه کتاب آنا
هشدار: این پاراگراف بخشهایی از داستان را فاش میکند! داستان «آنا» با بازگشت امیر، مردی میانسال، به ایران آغاز میشود. او پس از سالها زندگی در استرالیا، با چمدان خاطرات و حسرتهایش به وطن بازمیگردد. ورودش به فرودگاه، مواجهه با کارمندان، راننده تاکسی و اولین برخوردها با مردم، حس غریبی و آشنایی را توأمان در او زنده میکند. امیر بدون اطلاع قبلی به خانهٔ مادرش میرود و پس از سالها دوری، در آغوش خانواده آرامش مییابد. دیدار با خواهران، برادرزادهها و آشنایان، خاطرات کودکی و نوجوانی را برایش زنده میکند و او را به مرور گذشته و بازنگری در تصمیماتش وامیدارد. در طول داستان، امیر با چالشهای بازگشت، تطبیق با تغییرات اجتماعی و فرهنگی، و تلاش برای بازیابی هویت و جایگاهش در خانواده و جامعه روبهرو میشود. او با مسائل اداری، روابط جدید، و حتی سوءتفاهمهایی که به اداره اطلاعات کشیده میشود، دستوپنجه نرم میکند. روایتهایی از زندگی در استرالیا، تنهایی، کارهای هنری و رابطههای کوتاه و گذرا، در کنار خاطرات عاشقانه و تلخ گذشته، لایههای شخصیت او را شکل میدهد. داستان با تمرکز بر بخشش، رهایی از گذشته و جستوجوی آرامش در وطن، پیش میرود و امیر را در مسیر بازسازی زندگی و ارتباطات انسانی قرار میدهد، بیآنکه پایان داستان بهطور کامل افشا شود.
چرا باید کتاب آنا را خواند؟
این رمان با روایتی صمیمی و جزئینگر، تجربههای مهاجرت، بازگشت و مواجهه با گذشته را از زاویهای انسانی و ملموس به تصویر میکشد. «آنا» به دغدغههای هویتی، روابط خانوادگی و تلاش برای یافتن آرامش پس از سالها دوری میپردازد. خواننده با شخصیت اصلی همراه میشود و از خلال خاطرات، گفتگوها و چالشهای روزمره، با لایههای مختلف زندگی یک مهاجر ایرانی آشنا میشود. این کتاب فرصتی برای تأمل دربارهٔ مفهوم خانه، تعلق و بخشش فراهم میکند.
خواندن کتاب آنا را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
مطالعهٔ این کتاب برای علاقهمندان به رمانهای معاصر فارسی، کسانی که دغدغهٔ مهاجرت، بازگشت به وطن، هویت و روابط خانوادگی دارند، مناسب است. همچنین برای افرادی که تجربهٔ دوری از خانواده یا زندگی در غربت را داشتهاند، این رمان میتواند همذاتپنداری و تأملبرانگیز باشد.
بخشی از کتاب آنا
«در به آرامی باز شد. خودش بود. پیر و شکسته. اشک در چشمانم حلقه زد. - سلام نیم ساعت بعد روی مبل نشسته بودم و مادرم از این طرف به آن طرف میرفت و با هیجان زیاد حرف میزد. من هم فقط به او نگاه میکردم و وجودم را از امواج مادرانهاش پر میکردم. نمیدانم چی گفت ولی جواب دادم: - حالا که اینجام اومدم بمونم. دیگه برنمیگردم مادرم لحظاتی بهت زده شد و بعد بغضآلود گفت: - الهی تصدقت برم مادر... همان موقع زنگ خانه به صدا درآمد. مادرم رفت در را باز کرد. - سلام زهرهجون - ببخشید حاجخانوم دیر شد تا بیام - نه فدات شم امروز بهترین روز زندگی منه، پسرم اومده - امیرخان؟ از استرالیا؟ زن جوان قد بلندی بود. از روی مبل بلند شدم. سلام کرد: - وای چقدر از دیدنتون خوشحالم اینقدر مادرتون دربارهی شما حرف زدهاند که من و شوهرم ندیده به شما علاقمند شدیم - ممنونم نظر لطف شماست بعد رو کرد به مادرم و گفت: - آره فدات شم بیا تو، بیا - حاحخانوم. چشمتون روشن، بهتون تبریک میگم حالا ایشالله درست و حسابی میآییم دیدن بعد رو کرد به من و گفت: - مادرتون بزرگ این مجتمع هستند به گردن همهی اهالی حق دارند کمی مکث کرد و گفت: - خیلی خوشحال شدم از ملاقاتتون با اجازه ورفت. دم در هم لحظاتی با مادرم خوشوبش کردند. وقتی مادرم برگشت گفت: - باید به همه خبر بدم. باید یه مهمونی بزرگ بدم - مادرحان... جان عین بچهها ذوق زده شدم - دیگه اینجا مزاحمت هستم!! - مادر به قربونت تاج سری، این حرفها چیه - فکرشو میکردی برگردم؟ - مطمئن بودم جوز ؟ - آدم هر جا بره تو هر شرایطی باشه، دل میکشوندش سمت خونهش»
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه
حجم
۱٫۲ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۴
تعداد صفحهها
۳۲۲ صفحه