
کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان
معرفی کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان
کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان با عنوان اصلی Clues to the universe نوشتهٔ کریستینا لی، ترجمهٔ آناهیتا نیک مهر و ویراستهٔ آمنه بختیاری است. کتاب کوله پشتی این کتاب را منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی نوجوانان قرار گرفته، رمانی علمی - تخیلی در باب دو نوجوان است که پس از آشنایی با یکدیگر تصمیم میگیرند موشکی بسازند و نسخههای گمشدهٔ کمیکهای پدر «بنجی» را بیابند. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را میتوانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.
درباره کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان اثر کریستینا لی
کتاب «سرنخهایی بهسوی کهکشان» که نخستینبار در سال ۲۰۲۱ میلادی و در ایران در سال ۱۴۰۳ منتشر شده، یکی از رمانهای مناسب برای نوجوانان را در بر گرفته است. این رمان داستانی ماجراجویانه و احساسی دربارهٔ دو نوجوان است که درگیر غم ازدستدادن پدرانشان هستند. «رو» دختری چینی - آمریکایی و عاشق علم است که بهتازگی پدرش را در یک تصادف از دست داده و در تلاش است با این فقدان کنار بیاید. او با پسری به نام «بنجی» آشنا میشود؛ پسری که سالها است پدر کمیکنویسش آنها را ترک کرده است. این کتاب با روایت علمی - تخیلی خود مفاهیمی مانند مواجهه با غم، همدلی، قدرت دوستی و یافتن هویت فردی و فرهنگی را مطرح میکند. «کریستینا لی» در این اثر نشان میدهد که چگونه نوجوانان میتوانند در برابر چالشهای زندگی ایستادگی کنند و از دلِ سختیها راهی برای رشد و شناخت بهتر خود بیابند.
خلاصه داستان سرنخ هایی به سوی کهکشان
«بنجی» در پی یافتن نسخههای گمشدهای از کتابهای پدرش است. آشنایی «رو» و «بنجی» که هر دو تجربهای مشترک از فقدان دارند، آغازگر سفری پرماجرا است. علاقهٔ «رو» به علم و علاقهٔ «بنجی» به کتابهای کمیک، آنها را به این ایده میرساند که با ساخت یک موشک میتوانند نسخههای نایاب کمیکهای پدر «بنجی» را پیدا کنند. این ماجرا دو کودک را به سفری هیجانانگیز در فضا میبرد؛ سفری که پر از تجربههای تازه، دوستیهای عمیقتر و لحظات پرتنش است.
چرا باید کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان را بخوانیم؟
مطالعهٔ این اثر میتواند مفاهیم متعدد و مهمی را به نوجوانان بیاموزد و آنها را با غم و رنجِ زندگی و یافتن راهی برای تسلای خود آشنا کند.
کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم؟
این کتاب را به نوجوانانی که از خواندن رمانهای علمی - تخیلی لذت میبرند، پیشنهاد میکنیم.
درباره کریستینا لی
«کریستینا لی» (Christina Li) در رشتهٔ اقتصاد و سیاست عمومی از استنفورد فارغالتحصیل شده است. او در اوقات فراغت خود در حال رؤیاپردازی شخصیتها و داستانهایی برای کودکان و بزرگسالان است. از کتابهای او میتوان به رمان «سرنخهایی بهسوی کهکشان» برای گروه سنی نوجوان اشاره کرد.
این کتاب یا نویسنده چه جوایز و افتخاراتی کسب کرده است؟
این رمان افتخارات گوناگونی کسب کرده است؛ برای نمونه میتوان به کسب عنوان بهترین کتاب کودک «واشنگتن پست»، نامزدی دریافت جایزهٔ Nebraska Golden Sower Award در سال ۲۰۲۲ و نیز کسب جایزه در Capitol Choices Noteworthy Book for Children and Teens در همان سال اشاره کرد.
نظر افراد یا مجلههای مشهور درباره این کتاب چیست؟
- مجلهٔ Kirkus Reviews کتاب حاضر را دلنشین، تأثیرگذار و ظریف توصیف کرده و گفته این اثر به توسعهٔ شخصیتهای قوی و دریافت درسهای زندگی پیرامون غم، صبر، حمایت از خود و ایستادگی در برابر دیگران اشاره کرده است.
- نشریهٔ Booklist گفته که نمیتوان برای «رو» و «بنجی» که در حال کشف لذت نقص، خرد ناشی از شکست و شادی در دوستیهای غیرمنتظره هستند، آرزوی موفقیت نکرد.
- Karuna Riazi (نویسندهٔ کتاب The Gauntlet) این کتاب را اولین اثر فوقالعاده زیبا و متفکرانه دانست که راه خود را به قلب خوانندگانی که دنبال قلب، امید و حس شگفتی هستند، باز خواهد کرد.
بخشی از کتاب سرنخ هایی به سوی کهکشان
«پشت میز نشستم. «میخواستی باهام حرف بزنی؟»
بنجی سرش را به نشانهٔ آره تکان داد. «آره.» اما حرف دیگری نزد. با نیاش بازی میکرد. مستقیم در چشمهایم نگاه نمیکرد. جوری به میز نگاه میکرد که انگار دنبال حرفهایی برای گفتن بود.
به این فکر میکردم که آیا قرار بود بگذاریم این سکوت همینطور ادامه پیدا کند؛ مثلاً اگر در ذهنم از یک شروع به شمارش کنم، بدون اینکه حرفی با یکدیگر بزنیم تا بینهایت به شمارش ادامه میدادم.
یک میسیسیپی، دو میسیسیپی، سه میسیسیپی، چهار...
«خب...»
گفتم: «متأسفم.»
بنجی نگاهم کرد.
ناگهان گفتم: «متأسفم که باعث شدم همچین کاری کنی. هیچوقت فکر نمیکردم که دارم مجبورت میکنم کاری که دلت نمیخواد رو انجام بدی. من فقط...» کلمهها در گلویم گیر کردند. «من فقط... فکر نمیکرم یا گوش نمیدادم. خیلی حس بدی دارم.»
بنجی ثانیهای حرفی نزد. سپس گفت: «من میخواستم این کار رو انجام بدم.»
این حرفش مرا متوقف کرد. «میخواستی؟»
گفت: «از اینکه نمیدونستم اون کیه خسته شده بودم.» نگاهم کرد. «حق با توئه، میدونی. من همیشه از انجام دادن کارهایی که دلم میخواست میترسیدم. مثل ایستادن جلوی درو بهخاطر تو. من باید بعد از اون کلاس علوم یهچیزی میگفتم.»
سرم را به چپ و راست تکان دادم. «الان دیگه مهم نیست.»
«هنوز هم مهمه. دوستها هوای همدیگه رو دارن و من دوست مزخرفی بودم.» او یک پاکت نمک را تا کرد و سپس آن را صاف کرد. شانههایش را صاف کرد. «و بالاخره دلم میخواست یه کاری انجام بدم. از ترسو بودن خسته شده بودم. دلم میخواست بابام رو ببینم.» شِیکش را برداشت و شانه بالا انداخت. «یعنی، یهجورهایی فاجعه بود. همیشه همهٔ اینها رو تصور میکردم که اون من رو از دور میبینه و بعدش من بهسمت اون میدوم و همهچی خیلی عالی میشه.» سرش را به چپ و راست تکان داد. «اما در عوض، از خودم یه احمق ساختم. همه یهجوری نگاهم میکردن که انگار دیوونهام. تقریباً با یه نگهبان امنیتی دعوام شد و بابام... فقط گیج شده بود.» او مکث کرد و سرش را بین دستهایش گرفت. زیرلب گفت: «و اون با یکی دیگه ازدواج کرده.»
به صندلیام تکیه دادم و در آن فرورفتم. «اوه.»
«اما خوشحالم که این اتفاق افتاد.» بنجی اطراف غذاخوری را نگاه کرد. «بهشکل عجیبی خوشحالم که اینهمه راه رو برای دیدنش اومدم. حتی با اینکه اون یهجورهایی استقبال گرمی نکرد. دلم نمیخواست بقیهٔ زندگیم رو با این فکر بگذرونم که اگر میدیدمش، چه اتفاقی میافتاد.»
لحظهای ساکت شد. گفت: «تازه، واقعاً میتونست خیلی بدتر باشه.»
نگاهش کردم. «چطور؟»
«حداقل تونستم بابام رو ببینم.» گوشهٔ دهانش با لبخند کوچکی چین خورد. «نقشهمون گرفت.»
چند دانه سیبزمینی برداشتم. «گمونم حق با توئه. حداقل صحیحوسالم اینجایی.»
بنجی گفت: «اما مطمئن نبودم که بتونم راه برگشت رو پیدا کنم. نقشهای که داشتم رو گم کردم.» مکث کرد. «وای، ممکنه فردا بریم توی اخبار. میدونی، بهخاطر خراب کردن افتتاحیهٔ فیلم.»
«بنجی!»
خندید. «متأسفم که پای همهتون رو به این دردسر باز کردم.»
سرم را به چپوراست تکان دادم. «همهش تقصیر منه.»»
حجم
۲۲۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه
حجم
۲۲۲٫۸ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۲
تعداد صفحهها
۲۹۰ صفحه