
کتاب دیوان اسم و شعر همدم
معرفی کتاب دیوان اسم و شعر همدم
کتاب «دیوان اسم و شعر همدم» سرودۀ علی همدمی کلور است و انتشارات ویان آن را منتشر کرده است. در کتاب دیوان اسم و شعر همدم، هر نام، الهامبخش یک شعر شده است.
درباره کتاب دیوان اسم و شعر همدم
کتاب دیوان اسم و شعر همدم اثری خلاقانه و شاعرانه است که در آن تلفیقی از نامها و شعرهای فارسی به شکلی نو و هنرمندانه دیده میشود. علی همدمی کلور در این کتاب بهجای نوشتن اشعار صرف یا فهرستی از اسمها، شیوهای تازه را برگزیده است: برای هر نام، شعری سروده که حروف آن اسم، به ترتیب در آغاز ابیات شعر آمدهاند. این روش، هم ساختاری بازیگونه و جذاب دارد و هم نشان از مهارت زبانی و تسلط شاعر بر وزن و قافیهٔ فارسی دارد.
برای مثال در شعری که به نام «شکور» اختصاص داده شده، ۴ بیت شعر داریم که به ترتیب با حروف ش، ک، و، و ر آغاز میشوند. این چینش نهتنها نظم و انسجام خاصی به شعر میدهد، بلکه هر بیت را بهنوعی نمایندهۀ بخشی از هویت آن اسم میسازد؛ گویی نام، دیگر فقط یک واژه نیست، بلکه مفهومی است که در دل شعر جان گرفته است. همین الگو برای اسامی دیگر مانند «ایرج» نیز رعایت شده، و در آن، شاعر فضایی از دلتنگی و آشوب عاطفی را با مهارت در قالبی موزون ریخته است.
آنچه دیوان اسم و شعر همدم را از بسیاری دیگر از مجموعههای شعر متمایز میکند، این است که مخاطب را به شکلی شخصیتر و احساسیتر درگیر میکند. کسی که اسمش را در این کتاب بیابد، گویی قطعهای از شعر به او اختصاص یافته است؛ شعری که نهتنها آهنگین است، بلکه نام او را بهعنوان بخشی از ساختار خود پذیرفته است.
دیوان اسم و شعر همدم در واقع یک بازی شاعرانه با زبان و هویت است؛ جایی که هر نام، الهامبخش یک شعر میشود و هر شعر، بازتابی از عشق، حسرت، امید یا دلبستگیهاییست که در نامها نهفتهاند. اگرچه قالب اشعار کلاسیک است، اما نگاه شاعر به فرم و محتوا، کاملاً امروزی و شاعرانه است.
خواندن کتاب دیوان اسم و شعر همدم را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران شعر پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب دیوان اسم و شعر همدم
شکور
شنیدم من، در میخانه باز است
درونش عشق پنهانی و راز است
کمر بستم به همت تا خرابات
ز جام می که عاشق را به ساز است
وفا آموزه شد بر جان و پیکر
بدیدم جان من غرقِ نیاز است
ره میخانه عمرم در گذر شد
گدای عاشقی، جانش به آز است
ایرج
این تنگ دل امشب مرا باز اسارت برده است
با خاطراتی مضطرب، حالم مرارت برده است
یکرنگی این شب شد سیه، چون چاه بیژن بینوا
یکسر حواس و هوش را، گویا به غارت برده است
راه گریزم کو از این ظلمت؟ رهایی از شب؟
دل دست و پایی میزند، جان را شرارت برده است
جنگ جهانی منتشر، سلول سلول از تنم
این انقلاب روح من، جسمم فلاکت برده است»
حجم
۴٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۱ صفحه
حجم
۴٫۵ مگابایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۱ صفحه