دانلود و خرید کتاب برایت جنگیدم رقیه موسوی
با کد تخفیف OFF30 اولین کتاب الکترونیکی یا صوتی‌ات را با ۳۰٪ تخفیف از طاقچه دریافت کن.
تصویر جلد کتاب برایت جنگیدم

کتاب برایت جنگیدم

نویسنده:رقیه موسوی
انتشارات:سنجاق
دسته‌بندی:
امتیاز:
۲.۰از ۲ رأیخواندن نظرات

معرفی کتاب برایت جنگیدم

کتاب برایت جنگیدم نوشتهٔ رقیه موسوی است. نشر سنجاق این کتاب را به‌صورت الکترونیک منتشر کرده است. اثر حاضر که در دستهٔ ادبیات داستانی معاصر ایران قرار گرفته، داستانی است که با الهام از زندگی شخصیتی به نام «ادورادو آنیلی» (Edoardo Agnelli) نوشته شده است. او یک یهودی‌زاده بود که در نیویورک به اسلام گروید و در سال ۲۰۰۰ میلادی خودش را از دنیا حذف کرد. این داستان باند شما را با اعضای یک مجله آشنا و همراه می‌کند. یک علاقهٔ نهان بین شخصیت‌ها نیز در آغاز رمان پیدا می‌شود. نسخهٔ الکترونیکی این اثر را می‌توانید از طاقچه خرید و دانلود کنید.

درباره کتاب برایت جنگیدم اثر رقیه موسوی

کتاب «برایت جنگیدم» که در سال ۱۴۰۳ توسط مؤسسهٔ آموزشی - تألیفی ارشدان منتشر شده، نخستین اثر چاپ‌شدهٔ «رقیه موسوی» است و به‌گفتهٔ خودش حاصل سال‌ها علاقهٔ عمیق به نوشتن و تجربه‌های شبانه در سکوت و تاریکی است. این نویسنده از نوجوانی با شوروشوق، نوشتن دل‌نوشته و داستان بلند را آغاز کرده و با وجود آگاهی از کم‌تجربگی در ۱۷سالگی نخستین رمان خود را نوشته است. رمان حاضر با الهام از زندگی «ادورادو آنیلی» (Edoardo Agnelli) شکل گرفته و نتیجهٔ سال‌ها تحقیق و مطالعه دربارهٔ آئین یهودیت است. راوی این داستان بلند «داوود» نام دارد. او سردبیر مجله، سخت‌گیر اما دارای ذهنی جست‌وجوگر است. داوود به نوشته‌های «روشان راعی» علاقه‌مند شده و وقتی این نویسنده را می‌بیند، احساسی تازه در او شکل می‌گیرد. روشان راعی نویسنده‌ای با قلمی متفاوت و تفکری خاص است؛ کسی که نگاه متفاوتی به زندگی دارد. او هم جدی است و هم زیرک و به نظر می‌رسد خودش هم از نوشته‌های «داوود» خوشش می‌آید. «اسماعیل» مدیرمسئول مجله، دوست داوود و دارای شخصیتی گرم‌تر و شاید ساده‌تر از داوود است. این داستان که از دید اول‌شخص روایت می‌شود، ابتدا در محیط دفتر مجله می‌گذرد. فضا حرفه‌ای است اما گفت‌وگوها باعث می‌شود حالتی شخصی و احساسی هم پیدا شود. بارانی‌بودن هوا به حس‌وحال داستان و فضای عاطفی پنهان بین شخصیت‌ها کمک کرده است. جذابیت ناشناس‌بودن، تقابل حرفه‌ای‌گری و احساس و نیز زبان مشترک ذهنی از درون‌مایه‌هایی است که در آغازاین رمان وجود دارد.

اما «ادورادو آنیلی» که این داستان بلند بر اساس او نوشته شده، کیست؟

او زادهٔ ۹ ژوئن ۱۹۵۴، درگذشتهٔ ۱۵ نوامبر ۲۰۰۰ میلادی و فرزند «جیانی آنیلی» است که سرمایه‌دار و میلیاردر ایتالیایی و مالک سابق مجموعهٔ فیات و مارلا کاراچولو بوده است. تحصیلات متوسطهٔ ادواردو آنیلی در دبیرستانی در تورین آغاز شد؛ سپس برای ادامهٔ تحصیل به کالج آتلانتیک در بریتانیا رفت و پس از آن در دانشگاه پرینستونِ آمریکا در رشتهٔ ادبیات مدرن مشغول به تحصیل شد. او با وجود تمایل پدرش به هدایتش به‌سمت تحصیلات صنعتی برای آماده‌سازی‌اش به‌عنوان وارث احتمالی خاندان آنیلی، به فلسفه و عرفان و ادیان علاقه‌مند بود. در ۲۲سالگی در گفت‌وگویی با اخترفیزیک‌دان مشهور، «مارگریتا هک» از طالع‌بینی دفاع کرد. پس از پایان تحصیلات دانشگاهی برای شناخت بیشتر عرفان و ادیان شرقی سفری به هند داشت و در آنجا با «ساتیا سای بابا» دیدار کرد؛ سپس به ایران سفر و با روح‌الله خمینی دیدار کرد. «آنیلی» در برخی مصاحبه‌هایش به انتقاد از نظام سرمایه‌داری و سیاست‌های شرکت فیات پرداخت و از طبقات محروم جامعه دفاع کرد؛ همچنین تمایلی به وارثت مجموعهٔ فیات نشان نداد و تمرکزش را بر مطالعات دینی و فلسفی قرار داد. «ادورادو آنیلی» سرانجام زمانی که در نیویورک زندگی می‌کرد به اسلام گروید و نام «هشام عزیز» را برای خود برگزید. بعدها در سفر به ایران با سید علی خامنه‌ای دیدار کرد. این شهروند ایتالیا گفته بود که نخستین‌بار با قرآن در کتابخانه‌ای در نیویورک آشنا شده و پس از مطالعهٔ آن، تحت تأثیر عمیق مفاهیم نورانی‌اش قرار گرفته است. گفته شده است که جسد این فرد در ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ در نزدیکی بزرگراه «تورینو - ساوونا»، درست زیر پل راه‌آهنی به نام «ژنرال فرانکو رومانو» در شهر فوسانو کشف شد؛ پلی که در میان مردم به «پل خودکشی» شهرت دارد. بر اساس گزارش پزشک قانونی، علت مرگ آسیب‌های مرگباری بوده که از سقوط از ارتفاعی حدود ۸۰ متر ناشی شده است؛ همچنین مطابق با این گزارش، او برای مدت کوتاهی پس از برخورد با زمین هنوز زنده بوده است. آثار ضربه روی سر، صورت و قفسهٔ سینه‌اش مشهود بوده و بررسی‌های داخلی هم از آسیب‌های شدید خبر داده است؛ مجموعه‌ای از شواهد که به باور کارشناسان با سناریوی خودکشی هم‌خوانی دارد. «ریکاردو باوسونه»، دادستان مسئول پرونده نتیجه‌گیری کرد که «ادواردو آنیلی» خودکشی کرده و پرونده را مختومه اعلام کرد؛ البته همه این روایت رسمی را نپذیرفتند.

خلاصه داستان برایت جنگیدم

شخصیت نویسنده در داستان بلند «برایت جنگیدم» هر ماه در روز هفتم منتظر نوشته‌های جذاب خانم «روشان راعی» است که نگاه متفاوتی به زندگی دارد. او که سردبیر مجله است، از نزدیک با داستان‌های عاشقانه و تکراری آشنا شده اما عشق خودش را متفاوت و خاص می‌بیند. در یک روز معمولی کاری بود که «اسماعیل»، مدیر مسئول و دوست قدیمی‌اش همراه با خانم راعی وارد دفتر سردبیر شد. مواجههٔ سردبیر با نویسندهٔ محبوبش او را غافلگیر کرد، اما وانمود کرد که نامش را به جا نیاورده است. پس از معرفی و گفت‌وگوهایی دربارهٔ نوشته‌های خانم راعی، سردبیر می‌فهمد که این نویسندهٔ محبوب از طرفداران نوشته‌های خودش هم هست. اسماعیل تأکید می‌کند که سخت‌گیری‌های «داوود» باعث شده فقط مطالب قوی تأیید شود. داوود هم تأکید می‌کند که محتوا برایش مهم‌تر از نام نویسنده است. در جریان این دیدار است که داوود متوجه شباهت‌های ذهنی و روحی خود با خانم راعی می‌شود و احساسی تازه و ناگهانی نسبت به او پیدا می‌کند. خانم راعی از حضور در مجله ابراز خوشحالی می‌کند و آشکارا امیدوار است داوود او را بپذیرد. گفت‌وگوی آن‌ها دربارهٔ تعصب و جست‌وجوگری در نوشته‌ها به درک عمیق‌تری از ذهنیت یکدیگر می‌انجامد. وقتی کیف سنگین خانم راعی می‌افتد، داوود کمکش می‌کند و متوجه می‌شود که کتاب‌های زیادی دربارهٔ یهودیت و اسلام در کیف زن قرار دارد. داوود با شوخی از زن دربارهٔ تغییر دین می‌پرسد. پاسخ خانم راعی با طعنه و هوشمندی همراه است، اما اشاره‌ای است به امیدش برای پذیرفته‌شدن در تیم مجله. این شروع داستان است.

چرا باید کتاب برایت جنگیدم را بخوانیم؟

مطالعهٔ این اثر شما را با زندگی یکی از شهروندان این جهان آشنا می‌کند که اهل جست‌وجو و تغییر بوده است.

کتاب برایت جنگیدم را به چه کسانی پیشنهاد می‌کنیم؟

این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی معاصر ایران و قالب داستان بلند پیشنهاد می‌کنیم. این داستان از زندگی فردی اقتباس شده است که روزی به اسلام گروید و روزی دیگر خودش را از میان برداشت.

بخشی از کتاب برایت جنگیدم

«محسن گفت: همین؟

اسماعیل از پشت میزبیرون آمدو رو به بقیه گفت: بله همین؛ شما هم بهتره هر چه زودتر سر کارتون برگردین؛ از امروز تا پیدا کردن همکار جدید، همگی باید جور غیبت ایشون روهم بکشیم.

نگاهم به گوشه میز خیره مانده بود. او استعفا داده بود. استعفا داده و رفته بود. آن هم بدون یک خداحافظی. تمام دیشب را به خاطرش تحمل کردم و حالا او به همین سادگی مرا کنار گذاشته بود. قاشق غذا را که انگار به دستم چسبیده بود، به روی ظرف غذا گذاشتم. محسن خواست چیزی بگوید. دستم را به علامت سکوت جلوی صورتش آوردم. چیزی نگفتم. چهره ام سرخ شده بود. از پشت میز بلند شدم. محسن صدایم زد. از کنارش عبور کردم. کیفم را برداشتم و از دفتر خارج شدم. بعد از ظهر بود و خیابان‌ها چندان شلوغ نبود. تمام طول مسیر را تقریباً می‌دویدم. نمی‌خواستم به هیچ چیز فکر کنم. او تصمیمش را گرفته بود و کسی که این وسط شکست خورده بود من بودم. وارد پارک شدم. از ذهنم بیرونش می‌کردم و او هر لحظه بیشتر و بیشتر در ذهنم جان می‌گرفت، ساخته می‌شد، می‌خندید و نگاهم می‌کرد. نباید می‌گذاشتم اشک هایم را ببیند. دست در جیبم بردم شاید چیزی بیابم و اشک هایم را از او پنهان کنم. دستمالش، همان دستمالی که دیشب به من داده بود. صدایش در گوشم می‌پیچید: نگهش دارید، برای شماست.

شاید آن را به من سپرده بود تا شاهدی برای دل تنگی و اشک ریختنم باشد. صدای بنیامین در گوشم بود: دستمال را خودش بافته، آن را پس نده.

دستمال را به گوشه ای پرت کردم. شاید از من دور شود. شاید دیگر صدایش آزارم ندهد. شاید از ذهنم برود. او مرا کنار گذاشت.

قدم به قدم از دستمال دور تر می‌شدم. رفتگری جارو به دست، اطراف را جارو می‌کشید. قدم هایم را تندتر برداشتم. صدای چرخ دستی پیر مرد رفتگر دورتر می‌شد. هنوز صدای بنیامین در گوشم بود: اون تورو دوست داره، اونو پس نده. قدم هایم لرزید. توان دور شدن نداشتم. با تردید برگشتم. باید دستمال را بر می‌داشتم، اما پیرمرد آنجا نبود. مسیری را که رفته بودم برگشتم. مثل دیوانه‌ها پیاده‌روی تمیز را می‌کاویدم اما نه، اثری از دستمال نبود. باید پیرمرد را پیدا می‌کردم. شروع به دویدن کردم. نفسم به شماره افتاده بود. سراغ سطل‌های زباله رفتم. عابرینی که از کنارم می‌گذاشتند با چشمانی گردشده از تعجب، مرا نگاه می‌کردند. مرد جوانی با لباس مرتب، سراسیمه سطل زباله‌ها را زیر و رو می‌کرد. اما من آن‌ها را نمی‌دیدم. زباله، تمام لباسم را آلوده کرد اما مهم تر از هر چیز، پیدا کردن آن دستمال بود.»

نظری برای کتاب ثبت نشده است

حجم

۴۸۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

حجم

۴۸۹٫۳ کیلوبایت

سال انتشار

۱۴۰۳

تعداد صفحه‌ها

۲۳۰ صفحه

قیمت:
۶۵,۰۰۰
تومان