
کتاب آن من که نبودی دیگر
معرفی کتاب آن من که نبودی دیگر
کتاب «آن من که نبودی دیگر» سرودۀ پریشاد کاویانی است و انتشارات سیادت آن را منتشر کرده است. این کتاب مجموعه شعر پریشاد کاویانی را در برمیگیرد.
درباره کتاب آن من که نبودی دیگر
میدانیم که شعر فارسی عرصههای گوناگونی را درنوردیده است. در طول قرنها هر کسی از ظن خود یار شعر شده است و بر گمان خود تعریفی از شعر بهدست داده است. حضور شعر در همهٔ عرصهها از رزم و بزم گرفته تا مدرسه و مسجد و خانقاه و دیر و مجلس وعظ، همه و همه گویای این مطلب است که شعر، بیمحابا، زمان، مکان و جغرافیا را درنوردیده و در هفتاقلیم جان و جهان به دلبری پرداخته است. آمیختگی شعر با فرهنگ مردم و اندیشههای اجتماعی، این هنر را زبان گویای جوامع بشری ساخته است؛ بدانگونه که هیچ جامعهای از این زبان بارز، برای انتقال اندیشههایش بینیاز نبوده است. گاهی شعری انقلابی به پا کرده است و گاه انقلابی، شعری پویا را سامان داده است.
کتاب آن من که نبودی دیگر مجموعه شعر پریشاد کاویانی، شاعر ایرانی را دربرگرفته است. اشعاری که در کتاب آن من که نبودی دیگر آمده در قالب آزاد سروده شده است و با زبانی ساده اما پر از حس و تصویر، تجربههای عاطفی و درونی شاعر را بازتاب میدهد. این کتاب، بیانی صادقانه و شاعرانه از تجربههای زیستۀ عاطفی و زنانه در روزگار ماست؛ جایی که خاطره، رنج و شایدهای بیپایان، همزمان در هم تنیده شدهاند. استفاده از جملههای کوتاه و مکثدار، فضای احساسی شعرها را تشدید کرده و مخاطب را با خود همراه میکند، بیآنکه او را درگیر آرایههای پرطمطراق کند.
خواندن کتاب آن من که نبودی دیگر را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
خواندن این کتاب را به دوستداران شعر فارسی پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آن من که نبودی دیگر
«من شاید یک روز
همان شوم که تو با یک نگاه عاشقش میشوی
شاید یک روز
همانی شدم که دستانت را میگیرم
شاید یک روز
تو همانی شدی که دوستم داری
شاید آن یک روز
آن قدر دور نباشد
شاید امشب ببینمش
شاید هم فردا
یا شاید صدها سال بعد
به گور ببرمش
شاید این روزها
مترسکی هستم که کلاغها را میترساند
فقط به امید نشستن کبوتری سفید روی بازوانم
که شاید اشکهای مترسکوارم را پاک میکند
شاید سالها پیش شالم را باد برده بود
اما کسی اسیر موهای پریشانم نشده بود
شاید حتی گلی که به سرم زده بودم،
با شالم رفته بود
پیش درختی که حالا کنارش مترسکوار ایستادهام
حتی شالم با باد هم روی سرم نمینشیند
شاید آن روز
جیغهای شادم را باد دزدید و آن را با شالم برد
صدایشان را میشنوم
همان صدای جیغ آخر
که همان جا سنگکوب کردند
فکر میکنم خیابان دهم بود
یا دهمین خیابان با هم بودن
سکوتی نفس گیر داشت
شاید هم قافیههایش داشتند دارمان میزدند
برگها عروسی گرفته بودند
ساقدوششان بالای سرم کل میکشید
شاید عروسی مردن ما بود
یا شاید باد از سر و صدایشان ناراضی...
ساقدوشها را در شالم خفه کرد و
جیغهایم را دزدید و
تو را هم برد...»
حجم
۳۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه
حجم
۳۹۷٫۰ کیلوبایت
سال انتشار
۱۳۹۶
تعداد صفحهها
۶۹ صفحه