![تصویر جلد کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید](https://img.taaghche.com/frontCover/222886.jpg?w=200)
کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید
معرفی کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید
کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید نوشتهٔ جو سیپل، ترجمهٔ مهدی گازر و ویراستهٔ مهدی سجودی مقدم است. انتشارات مهراندیش این رمان معاصر آمریکایی را منتشر کرده است.
درباره کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید
کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید (The final wish of Mr. Murray McBride) برابر با یک رمان معاصر و آمریکایی است. این رمان در سال ۲۰۱۸ میلادی توسط جوایز Maxy بهعنوان کتاب سال و توسط جوایز داستانی آمریکا، فینالیست جایزه انتخاب شد. داستان چیست؟ ۲۰ سال پس از برآوردهشدن پنج آرزوی جیسون بهلطف دوستِ پیرش، آقای موری مکبراید، او با پیوند قلب زنده مانده است. قلب دوست کوچکش، «تیگان» در سینهاش میتپد. جیسون که بر اساس قولی که به خودش داده بود، آخرین آرزوی تیگان، یعنی جمعآوری یکمیلیون دلار اعانه برای بیخانمانها را برآورده کرده، حالا به پوچی رسیده است و مقصودی برای زندگیاش متصور نیست. در گیرودار این پوچی و دلزدگی از دنیا با دختربچهای به نام «الکساندرا لوپز» آشنا میشود. دخترک یک مهاجر غیرقانونی است و چیزی تا اخراجش از ایالات متحدهٔ آمریکا باقی نمانده است. جیسون با الهام از آخرین آرزوی آقای موری مکبراید در دفترچهٔ خاطرات باقیمانده از او تصمیم میگیرد پنج آرزوی دخترک را که بهنوعی یادآور تیگان برای او است، برآورده کند. با او همراه میشوید؟
خواندن کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید را به چه کسانی پیشنهاد میکنیم
این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی آمریکا و قالب رمان پیشنهاد میکنیم.
بخشی از کتاب آخرین آرزوی آقای موری مک براید
«فصل بیستوسه
من یک مرد سالخوردهام و میدانم که فرصت چندانی برای زیستن در این دنیا ندارم. دنیای خوبی بوده است و من هم زندگی خوبی داشتهام که غالبش با جِنیِ محبوبم گذشت. نمیشود کتمان کرد که آشناییام با آن پسربچه' بخش پایانی زندگیام را دستخوش تغییر کرد. و آن دختربچه؟ تیگان رُز ماری آتِرتُن؟ چه اسم دهنپرکنی! او درواقع فقط یک دختربچهست، همین!
حقیقت این است که من نگران جیسون هستم. اما اگر او دوام نیاوَرد، بر دروازهٔ بهشت، مشتاقانه چشمانتظارش خواهم ماند. و من به او خواهم گفت: «جیسون، خوشحالم که میبینمت. تو ناجی زندگیم شدی.» و بعد، ما آرزوهای بیشتری را برآورده خواهیم ساخت. و باهم، در جستوجوی این خواهیم بود که بفهمیم آیا بهشت هم بهاندازهٔ زمین، سرگرمکننده است یا نه.
از دفترچهخاطرات آقای موری مکبراید
الکساندرا میگوید: «چی میخونی؟»
قطرهاشکی را از گوشهٔ چشمم پاک میکنم و دفترچهخاطرات قدیمی را کنار میگذارم. دیگر خواندنِ شکستهنویسیهای موری برایم دشوار شده است و همین موضوع را دستاویزی برای مالیدن چشمهای خیسم میکنم.
دو روز از اولین تماس تصویری الکساندرا با وان میگذرد. آن دو تازه چَت کردن با یکدیگر را تمام کردهاند و هنوز لبخند الکساندرا بر لبهایش پررنگ است. بار سنگینی که از شانههایش برداشته شده، در هر حرکت و حالتش مشهود است. دیدن این صحنه زیباست.
میگویم: «این یه دفترچهخاطراته که خیلی وقت پیش، یکی از دوستهای خیلی عزیزم نوشته.»
میگوید: «موری مکبراید؟»
نمیدانم چرا وقتی نامش را بر زبان میآورد، شگفتزده میشوم. اینگونه نیست که موری را مثل یک راز، در سینهام نگه داشته باشم. اتفاقاً یادم هست که در اولین دیدارم با الکساندرا، از او برایش گفته بودم. اما انگار آن دو ـ زندگیام با موری و زندگیام با الکساندرا ـ دو زندگی مجزا هستند که با بیست سال تلاش برای تحقق رؤیای تیگان، از یکدیگر جدا شدهاند.
میگویم: «آره، دفترچهخاطرات موریه.»
الکساندرا چنان صمیمانه در مقابلم نشسته است که به دلم گرما میبخشد، حال' چه این دل مال من باشد چه مال تیگان یا مال یک آدم جدید، هرچه باشد، حس' همان حس قدیمی است.
الکساندرا که زیرچشمی در تلاش است دستخط موری را بخواند، میگوید: «واقعاً شما میتونی نوشتههاش رو بخونی؟»
ریزریز میخندم میگویم: «اغلبش رو. خوندن بعضی از قسمتهاش طول میکشه.»
به لبهٔ پارهشدهٔ برگهای که از دفترچهخاطرات جدا شده است اشاره میکند و میگوید: «این چی شده؟ برگهای ازش کنده شده؟»
میگویم: «من هم همین فکر رو میکنم. البته نمیدونم کِی این اتفاق افتاد. این خیلی قدیمیه.»
الکساندرا سرش را مدتی طولانی به روی دفترچه خم میکند و درنهایت، میگوید: «اون دربارهٔ رفیقت، تیگان، هم نوشته.» اندکی بعد، ادامه میدهد: «بهنظرتون فرصتش پیش میآد که از تیگان برام بگین؟»
این خواستهاش غافلگیرم میکند، هرچند که دلیلش را نمیدانم. شاید به خاطرِ همان حس تمایز باشد، همان حس که تیگان و الکساندرا از دو دورهٔ جداگانهاند. اما این دلیل فقط تعجب الکساندرا را منطقی جلوه میدهد. ازاینگذشته، من هرگز اهمیت تیگان برایم را از او مخفی نکردهام.
دفترچه را بهآرامی برمیدارم و میگویم: «با من بیا تا همهچیز رو بهت بگم.»
«میشه به راشل هم زنگ بزنیم؟ دوست دارم باهامون باشه.»
میگویم: «البته. من هم دوست دارم کنارمون باشه.»»
حجم
۳۹۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه
حجم
۳۹۸٫۴ کیلوبایت
سال انتشار
۱۴۰۳
تعداد صفحهها
۲۹۶ صفحه